آن جام طرب فزای ساقی بنمود مرا لقای ساقی پیش رخ جان فزای ساقی ننهاده هنوز چون پیاله لب بر لب ساقی چشم خوش ساقی پیوسته چو جام در آتش در سر هوس و هوای ساقی با چشم پر آب چون قنینه جان می‌دهم از برای ساقی چشمی که شد آشنای ساقی عمری است که می‌زنم در یعنی که در سرای ساقی باشد که رسد به گوش جانم از میکده مرحبای ساقی آیینهٔ سینه زنگ غم خورد کو صیقل غم زدای ساقی؟ تا بستاند مرا ز من باز این است خود اقتضای ساقی باشد که شود چون جام جهان نمای ساقی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/961 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈