زهی خجسته زمانی که بازآید به کامِ غمزدگان غمگُسار بازآید بدان امید که آن شهسوار بازآید اگر نه در خمِ چوگان او رَوَد سَرِ من ز سر نگویم و سر خود چه کار بازآید مقیم بر سرِ راهش نشسته‌ام چون گرد بدان هوس که بدین رهگذار بازآید دلی که با سرِ زلفین او قراری داد گمان مَبَر که بدان قرار بازآید به بویِ آن که دگر نوبهار بازآید ز نقش بندِ قضا هست امید آن که همچو سرو به دستم نگار بازآید ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1000 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈