eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
88 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
سحر چون خسرو خاور عَلَم بر کوهساران زد به دستِ مرحمت درِ امیدواران زد برآمد خنده‌ای خوش بر غرورِ کامگاران زد نگارم دوش در مجلس به عزمِ رقص چون برخاست گره بگشود از ابرو و بر زد من از رنگِ صَلاح آن دَم به خونِ بِشُستم دست که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد کدام آهن‌دلش آموخت این آیین عیّاری کز اول چون برون آمد رهِ شب‌زنده‌داران زد خداوندا نگه دارش که بر قلبِ سواران زد در آب و رنگِ رخسارش چه جان دادیم و خون خوردیم چو نقشش دست داد اول، رقم بر جان سپاران زد منش با خرقهٔ پشمین کجا اندر کمند آرم زره مویی که مژگانش رهِ خنجرگزاران زد نظر بر قرعهٔ توفیق و یُمنِ دولتِ شاه است بده کامِ که فالِ بختیاران زد شهنشاهِ مظفر فر شجاعِ مُلک و دین منصور که جودِ بی‌دریغش خنده بر ابر بهاران زد از آن ساعت که جامِ می به دستِ او مُشَرَّف شد زمانه ساغرِ شادی به یادِ میگساران زد ز شمشیرِ سرافشانش ظفر آن روز بِدْرَخشید که چون خورشیدِ انجم سوز تنها بر هِزاران زد دوامِ عمر و مُلکِ او بخواه از لطف حق ای که چرخ این سکهٔ دولت به دورِ روزگاران زد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1091 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سحرگاهان که مخمور شبانه گرفتم باده با چنگ و چغانه ز شهر هستیش کردم روانه نگار می فروشم داد که ایمن گشتم از مکر زمانه ز ساقی کمان ابرو شنیدم که ای تیر ملامت را نشانه نبندی زان میان طرفی کمروار اگر خود را ببینی در میانه که عنقا را بلند است آشیانه که بندد طرف وصل از حسن شاهی که با خود بازد جاودانه ندیم و مطرب و ساقی همه اوست خیال آب و در ره بهانه بده کشتی می تا خوش برانیم از این دریای ناپیداکرانه وجود ما معماییست که تحقیقش فسون است و فسانه ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/786 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی بدین راه و روش می‌رو که با پیوندی قلم را آن زبان نبود که سر گوید باز ورای حد تقریر است شرح آرزومندی الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست ز مهر او چه می‌پرسی در او همت چه می‌بندی دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی به شعر می‌رقصند و می‌نازند سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/772 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سحر بلبل حکایت با صبا کرد که رویِ با ما چه‌ها کرد ،_خون_در_دل_افتاد وز آن ، به خارم مبتلا کرد غلامِ همتِ آن نازنینم که کار خیر بی روی و ریا کرد من از بیگانگان دیگر ننالم که با من هر چه کرد آن آشنا کرد گر از سلطان طمع کردم، خطا بود ور از وفا جُستَم، جفا کرد که دردِ شب نشینان را دوا کرد نقابِ کَشید و زلفِ سُنبل گره بندِ قبای غنچه وا کرد به هر سو بلبلِ عاشق در افغان تَنَعُّم از میان، بادِ صبا کرد بشارت بَر به کویِ می فروشان که توبه از زهدِ ریا کرد وفا از خواجگانِ شهر با من کمالِ دولت و دین بوالوفا کرد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1116 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سبت سلمی بصدغیها فؤادی و روحی کل یوم لی ینادی و واصلنی علی رغم الاعادی حبیبا در غم سودای توکلنا علی رب العباد امن انکرتنی عن سلمی تزاول آن روی نهکو بوادی که همچون مت به بوتن و ای ره غریق العشق فی بحر الوداد غرت یک وی روشتی از امادی غم این بواتت خورد ناچار و غر نه او بنی آنچت نشادی دل شد اندر چین زلفت بلیل مظلم و الله هادی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/775 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ستاره‌ای بدرخشید و ماهِ مجلس شد دل رمیدهٔ ما را رفیق و مونس شد به غمزه مسئله‌آموزِ صد مُدَرِّس شد به بویِ او بیمارِ عاشقان چو صبا فدایِ عارضِ نسرین و چشمِ نرگس شد به صدرِ مَصطَبه‌ام می‌نِشانَد اکنون دوست گدایِ شهر نِگَه کُن که میرِ مجلس شد خیالِ آبِ خِضِر بست و جامِ اسکندر به جرعه‌نوشیِ سلطان ابوالفَوارِس شد که طاقِ اَبرویِ مَنَش مهندس شد لب از تَرَشُّحِ مِی پاک کن برایِ خدا که خاطرم به هزاران گُنَه مُوَسوِس شد کرشمهٔ تو شرابی به عاشقان پیمود که عِلم بی‌خبر افتاد و عقل بی‌حس شد چو زر عزیزِ وجود است نظمِ من، آری قبولِ دولتیان کیمیایِ این مس شد ز راهِ میکده عِنان بگردانید چرا که از این راه رفت و مفلس شد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1076 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سال‌ها پیرُویِ مذهبِ رندان کردم تا به فتویِ خِرَد حرص به زندان کردم قطعِ این مرحله با مرغِ سلیمان کردم سایه‌ای بر ریشم فِکَن ای گنجِ روان که من این خانه به سودایِ تو ویران کردم توبه کردم که نبوسم لبِ ساقی و کنون می‌گَزَم لب که چرا گوش به نادان کردم در خِلاف‌آمدِ عادت، بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلفِ پریشان کردم آن چه سلطانِ ازل گفت بکن، آن کردم دارم از لطفِ ازل جنَّتِ فردوس طمع گر چه دربانی میخانه فراوان کردم این که پیرانه‌سَرَم صحبتِ یوسف بنواخت اجر صبریست که در کلبهٔ احزان کردم صبح‌خیزی و سلامت طلبی چون هر چه کردم همه از دولتِ قرآن کردم گر به دیوانِ غزل صدرنشینم چه عجب؟ سال‌ها بندگیِ صاحبِ دیوان کردم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/907 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سال‌ها دفترِ ما در گرو صَهبا بود رونقِ میکده از درس و دعایِ ما بود هر چه کردیم به چشمِ کَرَمَش زیبا بود دفترِ دانش ما جمله بشویید به مِی که فلک دیدم و در قصدِ دانا بود از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای کاین کسی گفت که در علمِ نظر بینا بود دل چو پرگار به هر سو دَوَرانی می‌کرد و اندر آن دایره سرگشتهٔ پابرجا بود که حکیمانِ جهان را مژه خون پالا بود می‌شکفتم ز طرب زان که چو گُل بر لبِ جوی بر سرم سایهٔ آن سروِ سَهی بالا بود پیرِ من اندر حقِ اَزْرَق پوشان رخصتِ خُبث نداد ار نه حکایت‌ها بود قلبِ اندودهٔ بَرِ او خرج نشد کاین مُعامِل به همه عیبِ نهان بینا بود ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1035 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سال‌ها طلبِ جامِ جم از ما می‌کرد وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا می‌کرد طلب از گمشدگانِ لبِ دریا می‌کرد مشکلِ خویش بَرِ پیرِ مُغان بُردم دوش کو به تأییدِ نظر حلِّ معما می‌کرد دیدمش خُرَّم و خندان قدحِ باده به دست و اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد گفتم این جامِ جهان‌بین به تو کِی داد حکیم؟ گفت آن روز که این گنبدِ مینا می‌کرد او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد این همه شعبدهٔ خویش که می‌کرد این جا سامری پیشِ عصا و یدِ بیضا می‌کرد گفت آن کز او گشت سرِ دار بلند جُرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد فیضِ روحُ القُدُس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کرد گفتمش سلسلهٔ زلفِ بُتان از پی چیست گفت از می‌کرد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1102 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی من نگویم چه کن ار اهل خود تو بگوی دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن ای جهان دیده ثبات قدم از سفله مجوی دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر از در عیش درآ و به ره عیب مپوی شکر آن را که دگربار رسیدی به بهار بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی ور نه هرگز و نسرین ندمد ز آهن و روی گوش بگشای که بلبل به فغان می‌گوید خواجه تقصیر مفرما توفیق ببوی گفتی از ما بوی ریا می‌آید آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/723 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقیا برخیز و دَردِه جام را خاک بر سر کن غم ایام را بَرکِشم این اَزرَق‌فام را گر چه بدنامی‌ست نزد عاقلان ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را باده دَردِه چند از این باد غرور خاک بر سر نفس نافرجام را دود آه سینهٔ نالان من سوخت این افسردگان خام را کس نمی‌بینم ز خاص و عام را با مرا خاطر خوش است کز یک باره بُرد آرام را ننگرد دیگر به سرو اندر چمن هرکه دید آن سرو سیم‌اندام را صبر کن به سختی روز و شب عاقبت روزی بیابی کام را ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/678 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقی بیار باده که ماهِ صیام رفت دَردِه قدح که موسمِ ناموس و نام رفت عمری که بی حضور صُراحی و جام رفت مستم کن آن چنان که ندانم ز بیخودی در عرصهٔ خیال که آمد، کدام رفت بر بوی آن که جرعهٔ جامت به ما رسد در مَصطَبِه دعایِ تو هر صبح و شام رفت دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید تا بویی از نسیمِ می‌اش در مشام رفت ،_سلامت_نبرد_راه رند از رهِ نیاز به دارالسلام رفت نقدِ که بود مرا صرف باده شد قلبِ سیاه بود از آن در حرام رفت در تابِ توبه چند توان سوخت همچو عود می ده که عمر در سرِ سودای خام رفت دیگر مکن نصیحتِ که ره نیافت گمگشته‌ای که بادهٔ نابش به کام رفت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/673 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زهی خجسته زمانی که بازآید به کامِ غمزدگان غمگُسار بازآید بدان امید که آن شهسوار بازآید اگر نه در خمِ چوگان او رَوَد سَرِ من ز سر نگویم و سر خود چه کار بازآید مقیم بر سرِ راهش نشسته‌ام چون گرد بدان هوس که بدین رهگذار بازآید دلی که با سرِ زلفین او قراری داد گمان مَبَر که بدان قرار بازآید به بویِ آن که دگر نوبهار بازآید ز نقش بندِ قضا هست امید آن که همچو سرو به دستم نگار بازآید ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1000 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زلف‌آشفته و خِوی‌کرده و خندان‌لب و مست پیرهن‌چاک و غزل‌خوان و صُراحی در دست نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست سر فرا گوش من آورد به آواز حزین گفت ای عاشق دیرینهٔ من خوابت هست؟ عاشقی را که چنین بادهٔ شبگیر دهند کافر بود گر نشود باده پرست برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر که ندادند جز این تحفه به ما روز الست اگر از خَمر بهشت است وگر بادهٔ مست خندهٔ جامِ می و زلفِ گره‌گیر نگار ای بسا توبه که چون توبه بشکست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/973 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زبانِ خامه ندارد سرِ بیان فِراق وگرنه شرح دهم با تو داستانِ فِراق به سر رسید و نیامد به سر زمانِ فِراق سری که بر سرِ گردون به فخر می‌سودم به راستان که نهادم، بر آستانِ فِراق چگونه باز کنم بال در هوایِ وصال که ریخت مرغِ پَر در آشیانِ فِراق کنون چه چاره که در بَحرِ غم به گردابی فُتاد زورقِ صبرم ز بادبانِ فِراق ز موجِ شوقِ تو در بحرِ بی‌کرانِ فِراق اگر به دستِ من اُفتَد فِراق را بِکُشَم که روزِ هجر سیَه باد و خان و مانِ فِراق رفیقِ خِیلِ خیالیم و همنشینِ شَکیب قَرینِ آتشِ هجران و هم قِرانِ فِراق چگونه دَعویِ وصلت کُنَم به جان؟ که شده‌ست تنم وکیلِ قَضا و ضمانِ فِراق ز سوزِ شوق شد کباب دور از مدام خونِ جگر می‌خورم ز خوانِ فِراق فلک چو دید سرم را اسیرِ چَنبَرِ بِبَست گردنِ صبرم به ریسمانِ فِراق به پایِ شوق گر این رَه به سر شدی به دستِ هجر ندادی کسی عِنانِ فِراق ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/932 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زاهدِ خلوت نشین دوش به میخانه شد از سرِ پیمان بِرَفت با سرِ پیمانه شد باز به یک جرعه می، عاقل و فرزانه شد شاهدِ عهدِ شباب آمده بودش به خواب باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد مُغْبَچه‌ای می‌گذشت راهزنِ دین و در پِی آن آشنا از همه بیگانه شد آتشِ رخسارِ خرمنِ بلبل بسوخت چهرهٔ خندانِ شمع آفتِ پروانه شد قطرهٔ بارانِ ما گوهرِ یکدانه شد نرگسِ ساقی بِخوانْد، آیتِ افسونگری حلقهٔ اورادِ ما مجلسِ افسانه شد منزلِ کنون بارگهِ پادشاست دل بَرِ رفت جان بَرِ جانانه شد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1072 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زان شُکریست با شکایت گر نکته دانِ بشنو تو این حکایت یا رب مباد کس را مخدومِ بی عنایت رندانِ تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت در زلفِ چون کمندش ای مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی جانا روا نباشد خونریز را حمایت از گوشه‌ای برون آی ای کوکبِ هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نَیَفزود زِنهار از این بیابان وین راهِ بی‌نهایت ای آفتابِ خوبان می‌جوشد اندرونم یک ساعتم بِگُنجان در سایهٔ عنایت این راه را نهایت صورت کجا توان بست؟ کِش صد هزار منزل بیش است در بِدایت هر چند بردی آبم، روی از دَرَت نَتابم جور از حبیب خوشتر کز مُدَّعی رعایت عشقت رِسَد به فریاد ار خود به سانِ قرآن ز بَر بخوانی در چاردَه روایت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/662 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ز کوی می‌آید نسیم باد نوروزی از این باد ار مدد خواهی چراغ برافروزی که قارون را غلط‌ها داد سودای زراندوزی ز جام دگر بلبل چنان مست می لعل است که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی به آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی چو امکان خلود ای در این فیروزه ایوان نیست مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی سخن در پرده می‌گویم چو از غنچه بیرون آی که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی می‌ای دارم چو جان صافی و صوفی می‌کند عیبش خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی جدا شد کنون تنها نشین ای شمع که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم بیا ساقی که جاهل را هنی تر می‌رسد روزی می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی نه می‌کند تنها دعای خواجه تورانشاه ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی جنابش پارسایان راست محراب و دیده جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/757 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است ببین که در طلبت مَردُمان چون است ز جامِ غم، می لعلی که می‌خورم خون است ز مشرقِ سرِ کو آفتابِ طلعتِ تو اگر طلوع کند، طالعم همایون است حکایتِ لبِ ، کلام فرهاد است شِکَنجِ طُرِّهٔ لیلی،ِ مقام مجنون است دلم بجو که قدت همچو سرو است سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است ،_راحتی_رسان_ساقی که رنجِ خاطرم از جورِ دورِ گردون است از آن دمی که ز چشمم برفت رودِ عزیز کنارِ دامنِ من همچو رودِ جیحون است چگونه شاد شود اندرونِ غمگینم؟ به اختیار، که از اختیار بیرون است ز بیخودی طلبِ می‌کند چو مفلسی که طلبکارِ گنجِ قارون است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/706 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ز در درآ و شبستان ما منور کن هوای مجلس روحانیان معطر کن پیاله‌ای بدهش گو دماغ را تر کن به چشم و ابروی جانان سپرده‌ام و جان بیا بیا و تماشای طاق و منظر کن ستاره شب هجران نمی‌فشاند نور به بام قصر برآ و چراغ مه برکن بگو به خازن جنت که خاک این مجلس به تحفه بر سوی فردوس و عود مجمر کن به یک کرشمه صوفی وشم قلندر کن چو شاهدان چمن زیردست حسن تواند کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن فضول نفس حکایت بسی کند ساقی تو کار خود مده از دست و می به ساغر کن حجاب دیده ادراک شد شعاع جمال بیا و خرگه خورشید را منور کن طمع به قند وصال تو حد ما نبود حوالتم به لب لعل همچو شکر کن لب پیاله ببوس به مستان ده بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن پس از ملازمت عیش و مه رویان ز کارها که کنی شعر از بر کن ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/821 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ز دستِ کوتهِ خود زیرِ بارم که از بالابلندان شرمسارم وگر نه سر به برآرم ز چشمِ من بپرس اوضاعِ گردون که شب تا روز اختر می‌شمارم بدین شکرانه می‌بوسم لبِ جام که کرد آگه ز رازِ روزگارم اگر گفتم دعایِ مِی فروشان چه باشد؟ حقِّ نعمت می‌گزارم که زورِ مردم آزاری ندارم سری دارم چو مست لیکن به لطف آن سری امیدوارم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/902 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ز که رساند نوازش قلمی کجاست پیک صبا گر همی‌کند کرمی چو شبنمی است که بر بحر می‌کشد رقمی بیا که خرقه من گر چه رهن میکده‌هاست ز مال وقف نبینی به نام من درمی حدیث چون و چرا درد سر دهد ای پیاله گیر و بیاسا ز عمر خویش دمی طبیب راه نشین درد نشناسد برو به دست کن ای مرده مسیح دمی به آن که بر در میخانه برکشم علمی بیا که وقت شناسان دو کون بفروشند به یک پیاله می صاف و صحبت صنمی دوام عیش و تنعم نه است اگر معاشر مایی بنوش نیش غمی نمی‌کنم لیک ابر رحمت دوست به کشته زار جگرتشنگان نداد نمی چرا به یک نی قندش نمی‌خرند آن کس که کرد صد شکرافشانی از نی قلمی سزای قدر تو شاها به دست نیست جز از دعای شبی و نیاز صبحدمی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/738 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ز در درآ و شبستان ما منور کن هوای مجلس روحانیان معطر کن پیاله‌ای بدهش گو دماغ را تر کن به چشم و ابروی جانان سپرده‌ام و جان بیا بیا و تماشای طاق و منظر کن ستاره شب هجران نمی‌فشاند نور به بام قصر برآ و چراغ مه برکن بگو به خازن جنت که خاک این مجلس به تحفه بر سوی فردوس و عود مجمر کن به یک کرشمه صوفی وشم قلندر کن چو شاهدان چمن زیردست حسن تواند کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن فضول نفس حکایت بسی کند ساقی تو کار خود مده از دست و می به ساغر کن حجاب دیده ادراک شد شعاع جمال بیا و خرگه خورشید را منور کن طمع به قند وصال تو حد ما نبود حوالتم به لب لعل همچو شکر کن لب پیاله ببوس به مستان ده بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن پس از ملازمت عیش و مه رویان ز کارها که کنی شعر از بر کن ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/821 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ز دستِ کوتهِ خود زیرِ بارم که از بالابلندان شرمسارم وگر نه سر به برآرم ز چشمِ من بپرس اوضاعِ گردون که شب تا روز اختر می‌شمارم بدین شکرانه می‌بوسم لبِ جام که کرد آگه ز رازِ روزگارم اگر گفتم دعایِ مِی فروشان چه باشد؟ حقِّ نعمت می‌گزارم که زورِ مردم آزاری ندارم سری دارم چو مست لیکن به لطف آن سری امیدوارم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/902 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ز دستِ کوتهِ خود زیرِ بارم که از بالابلندان شرمسارم وگر نه سر به برآرم ز چشمِ من بپرس اوضاعِ گردون که شب تا روز اختر می‌شمارم بدین شکرانه می‌بوسم لبِ جام که کرد آگه ز رازِ روزگارم اگر گفتم دعایِ مِی فروشان چه باشد؟ حقِّ نعمت می‌گزارم که زورِ مردم آزاری ندارم سری دارم چو مست لیکن به لطف آن سری امیدوارم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/902 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈