eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
88 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
غلام حلقه به گوش تو زار باز آمد خوشی درو بنگر، کز ره دراز آمد ،_کار_دل_مستمند_خسته_بساز که خستگان را لطف تو در کار، ساز آمد چه باشد ار بنوازی نیازمندی را؟ که با خیال رخت دم به دم به راز آمد نصیب خسته هجر جانگداز آمد؟ بر آستان درت صدهزار دیدم مگر که خاک سر کوت آمد؟ غبار خاک درت بر سر کسی که نشست ز سروران جهان گشت و سرفراز آمد غم تو پیش من دو اسبه باز آمد به روی خرم تو شادمان نشد افسوس! دل از آن دم که آمد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/857 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
غلام روی توام، ای غلام، باده بیار که فارغ آمدم از ننگ و نام، باده بیار درآ به مجلس و پیش از طعام باده بیار به غمزه‌ای چو مرا مست می‌توانی کرد چه حاجت است صراحی و جام؟ باده بیار گر آمدی به تقاضای وام، باده بیار مگر که مرغ طرب درفتد به دام مرا شده است تن همه دیده چو دام، باده بیار کجاست دانهٔ مرغان؟ که طوطی روحم فتاد از پی دانه به دام، باده بیار ،_مجلس_ما چو می نگیرد بی می نظام، باده بیار عنان ربود ز من توسن طرب، ساقی مگر زبون شود این بدلگام، باده بیار ز انتظار چو ساغر پر از خون شد مدار منتظرم بر دوام، باده بیار اگر چه روز فروشد، صبوح فوت مکن که آفتاب برآید ز جام، باده بیار درین مقام که خونم حلال می‌داری مدار خون صراحی حرام، باده بیار به وقت شام، بیا تا قضای صبح کنیم اگر چه صبح خوش آید، به شام باده بیار نمی‌پزد تف غم آرزوی خام مرا برای پختن سودای خام باده بیار منم کنون و یکی نیم جان رسیده به لب همی دهم به تو، بستان تمام، باده بیار به مستی از لب تو می‌توان ستد بوسی مگر رسم ز لب تو به کام، باده بیار مرا ز دست خلاص ده نفسی غلام روی توام، ای غلام، باده بیار ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1124 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
شادی به روزگار گدایان کوی دوست بر خاک ره نشسته به امید روی دوست گفتم به گوشه‌ای بنشینم ولی ننشیند از کشیدن خاطر به سوی دوست صبرم ز روی دوست میسر نمی‌شود دانی طریق چیست تحمل ز دوست ناچار هر که به غم روی دوست داد کارش به هم برآمده باشد چو موی دوست خاطر به باغ می‌رودم روز نوبهار تا با درخت بنشینم به بوی دوست فردا که خاک مرده به حشر آدمی کنند ای باد خاک من مطلب جز به کوی دوست چراغ می‌نکند در شب فراق ترسد که دیده باز کند جز به روی دوست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/636 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
شاد کن جان من، که غمگین است رحم کن بر ، که مسکین است : آنکه روزم سیه کند این است روی بنمای، تا نظاره کنم کارزوی من از جهان این است شادمان کن، که بی‌تو غمگین است بی‌رخت دین من همه کفر است با رخت کفر من همه دین است گه گهی یاد کن به دشنامم سخن تلخ از تو شیرین است که تو را کبر و ناز چندین است بنوازی و پس بیازاری آخر، ای دوست این چه آیین است؟ کینه بگذار و کن که نه در خور کین است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/922 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سروِ چَمانِ من چرا میلِ چمن نمی‌کند؟ همدمِ نمی‌شود یادِ سَمَن نمی‌کند گفت که این سیاهِ کج، گوش به من نمی‌کند تا هرزه گَردِ من رفت به چینِ زلفِ او زان سفرِ درازِ خود عزمِ وطن نمی‌کند پیشِ کمانِ ابرویش لابه همی‌کنم ولی گوش کشیده است از آن گوش به من نمی‌کند با همه عطفِ دامنت آیدم از صبا عجب کز گذرِ تو خاک را مُشکِ خُتَن نمی‌کند وه که چه یاد از آن عَهدْشِکَن نمی‌کند دل به امیدِ رویِ او همدمِ جان نمی‌شود جان به هوایِ کویِ او خدمتِ تن نمی‌کند ساقیِ سیم ساقِ من گر همه دُرد می‌دهد کیست که تن چو جامِ مِی جمله دهن نمی‌کند؟ دستخوشِ جفا مَکُن آبِ رُخَم که فیضِ ابر بی‌مددِ سِرشکِ من دُرِّ عَدَن نمی‌کند کُشتهٔ غمزهٔ تو شد ناشنیده پند تیغ سزاست هر که را دَرد سخن نمی‌کند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1048 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سرمست درآمد از درم دوست لب زنان چو غنچه در پوست چون دیدمش آن رخ نگارین در به شدم که این اوست رضوان در خلد باز کردند کز عطر مشام روح بوست پیش قدمش به سر دویدم در پای فتادمش که ای دوست یک باره به ترک ما بگفتی زنهار نگویی این نه نیکوست بر من که چو یکتاست پیراهن غم چو ده توست چشمش به کرشمه گفت با من در نرگس مست من چه آهوست گفتم همه نیکوییست لیکن اینست که بی‌وفا و بدخوست بشنو دعای گر چه همه عالمت دعاگوست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/17 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سرمست ز کاشانه به برآمد غلغل ز و به یک بار برآمد مرغان چمن نعره زنان دیدم و گویان زین غنچه که از طرف چمنزار برآمد آب از رخساره او عکس پذیرفت و آتش به سر غنچه برآمد سجاده نشینی که مرید غم او شد آوازه اش از خانه خمار برآمد زاهد چو کرامات بت عارض او دید از چله میان بسته به زنار برآمد بر خاک چو من بی‌دل و دیوانه نشاندش اندر نظر هر که پری وار برآمد من مفلس از آن روز شدم کز حرم غیب دیبای جمال تو به بازار برآمد کام آن بود که جان بر تو فشانم آن کام میسر شد و این کار برآمد چمن آن روز به تاراج خزان داد کز باغ بوی یار برآمد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/516 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سرمست درآمد از خرابات با عقل خراب در مناجات بر خاک فکنده خرقه زهد و آتش زده در لباس طامات دل برده مجلس او پروانه به شادی و سعادات جان در ره او به عجز می‌گفت کای مالک عرصه کرامات از پیاده‌ای چه خیزد ای بر رخ تو هزار شه مات حقا و به جانت ار توان کرد با تو به هزار جان ملاقات گر چشم به صبر بودی جز ندیدمی مهمات تا باقی عمر بر چه آید بر باد شد آن چه رفت هیهات صافی چو بشد به دور زین پس من و دردی خرابات ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/444 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سرِ ارادتِ ما و آستانِ حضرت دوست که هر چه بر سرِ ما می‌رود ارادتِ اوست نهادم آینه‌ها در مقابلِ رخِ دوست صبا ز تنگِ ما چه شرح دهد؟ که چون شِکَنجِ ورق‌هایِ غنچه تو بر توست نه من سَبوکش این دیرِ رندسوزم و بس بسا سَرا که در این کارخانه سنگ و سبوست مگر تو شانه زدی زلفِ عنبرافشان را؟ که بادْ غالیه‌سا گشت و خاکْ عنبربوست فدای قَدِّ تو هر سروبُن که بر لبِ جوست زبانِ ناطقه در وصفِ شوق نالان است چه جای کِلکِ بریده‌زبانِ بیهُده‌گوست؟ رخِ تو در آمد مراد خواهم یافت چرا که نکو در قَفایِ فالِ نکوست نه این زمان در آتشِ هوس است که داغدار ازل همچو لالهٔ خودروست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/702 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقیا برخیز و دَردِه جام را خاک بر سر کن غم ایام را بَرکِشم این اَزرَق‌فام را گر چه بدنامی‌ست نزد عاقلان ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را باده دَردِه چند از این باد غرور خاک بر سر نفس نافرجام را دود آه سینهٔ نالان من سوخت این افسردگان خام را کس نمی‌بینم ز خاص و عام را با مرا خاطر خوش است کز یک باره بُرد آرام را ننگرد دیگر به سرو اندر چمن هرکه دید آن سرو سیم‌اندام را صبر کن به سختی روز و شب عاقبت روزی بیابی کام را ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/678 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقی، ار جام می، دمادم نیست جان فدای تو، دردیی کم نیست جرعه‌ای هم مرا مسلم نیست جرعه‌ای ده، مرا ز غم برهان که بی‌شراب خرم نیست کز خودم زخم هست مرهم نیست چون حجاب من است هستی من گر نباشد، مباش، گو: غم نیست ز آرزوی دمی خون شد که شوم یک نفس درین دم نیست چه کنم؟ کار فراهم نیست خوشدلی در جهان نمی‌یابم خود خوشی در نهاد عالم نیست در جهان گر خوشی کم است مرا خوش از آنم که ناخوشی هم نیست کشت امید را، که خشک بماند بهتر از آب چشم من نم نیست ساقیا، یک دمم حریفی کن کین دمم جز تو هیچ همدم نیست ساغری ده، مرا ز من برهان که حریف و محرم نیست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/916 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زنده کدام است بر هوشیار آن که بمیرد به سر کوی یار عاشق دیوانه سرمست را پند خردمند نیاید به کار سر که به کشتن بنهی پیش دوست به که به گشتن بنهی در دیار ای که بردی و جان سوختی در سر سودای تو شد روزگار شربت زهر ار تو دهی نیست تلخ کوه احد گر تو نهی نیست بار بندی مهر تو نیابد خلاص غرقه تو نبیند کنار درد نهانی تنگم بسوخت لاجرمم ببود آشکار در آرام تصور مکن وز مژه‌ام توقع مدار گر از ماست شکایت بگوی ور گنه از توست غرامت بیار بر سر پا عذر نباشد قبول تا ننشینی ننشیند غبار دل چه محل دارد و دینار چیست مدعیم گر نکنم جان نثار اگر زخم غم مخور فخر بود داغ خداوندگار ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/425 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زبانِ خامه ندارد سرِ بیان فِراق وگرنه شرح دهم با تو داستانِ فِراق به سر رسید و نیامد به سر زمانِ فِراق سری که بر سرِ گردون به فخر می‌سودم به راستان که نهادم، بر آستانِ فِراق چگونه باز کنم بال در هوایِ وصال که ریخت مرغِ پَر در آشیانِ فِراق کنون چه چاره که در بَحرِ غم به گردابی فُتاد زورقِ صبرم ز بادبانِ فِراق ز موجِ شوقِ تو در بحرِ بی‌کرانِ فِراق اگر به دستِ من اُفتَد فِراق را بِکُشَم که روزِ هجر سیَه باد و خان و مانِ فِراق رفیقِ خِیلِ خیالیم و همنشینِ شَکیب قَرینِ آتشِ هجران و هم قِرانِ فِراق چگونه دَعویِ وصلت کُنَم به جان؟ که شده‌ست تنم وکیلِ قَضا و ضمانِ فِراق ز سوزِ شوق شد کباب دور از مدام خونِ جگر می‌خورم ز خوانِ فِراق فلک چو دید سرم را اسیرِ چَنبَرِ بِبَست گردنِ صبرم به ریسمانِ فِراق به پایِ شوق گر این رَه به سر شدی به دستِ هجر ندادی کسی عِنانِ فِراق ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/932 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ز اشتیاق تو، جانا، به جان آمد بیا، که با غم تو بر نمی‌توان آمد ،_که_با_لب_تو_ماجرا_نکرده_هنوز به جای خرقه و دیده در میان آمد به چشم مست تو گفتم: به جان آید لب تو گفتا: اینک به جان آمد بسا که چشم مرا آب در دهان آمد نیامد از دو جهان جز رخ تو در نظرم از آنگهی که مرا چشم در جهان آمد ز روشنایی روی تو در شب تاریک نمی‌توان به سر کوی تو نهان آمد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/855 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بی‌دلی را بی سبب آزرده گیر خاکساری را به خاک اسپرده گیر واله‌ای از رویت مرده گیر گر چنین خواهی کشیدن تیغ غم جانم اندر تن چون خون افسرده گیر ؟ بی‌دلی از غم به جان آزرده گیر برده‌ای، هوش ، اکنون مرا نیم جانی مانده وین هم برده گیر گر بخواهی کرد تیمار از غم و تیمار جانم خرده گیر عالمی از بهر او آزرده گیر ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1115 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
به دست غم گرفتارم، بیا ای یار، دستم گیر به رنج سزاوارم، مرا مگذار، دستم گیر ،_شد_آن_هم_از_کفم_بیرون چو کار از دست شد بیرون، بیا ای یار، دستم گیر ز وصلت تا جدا ماندم همیشه در عنا ماندم از آن دم کز تو واماندم شدم بیمار، دستم گیر :_که_عاجز_گشتم_و_مضطر مرا مگذار و خود مگذر، درین تیمار دستم گیر به جان آمد ، ای جان، ز دست هجر بی‌پایان ندارم طاقت هجران، به جان، زنهار، دستم گیر همیشه گرد کوی تو همی گردم به بوی تو ندیدم رنگ روی تو، از آنم زار، دستم گیر ،_مکن_آزاد_و_مفروشم مکن جانا فراموشم، ز من یاد آر، دستم گیر شنیدی آه و فریادم، ندادی از کرم دادم کنون کز پا درافتادم، مرا بردار، دستم گیر نیابم در جهان یاری، نبینم غیر غم‌خواری ندارم هیچ ، تویی ، دستم گیر عراقی، چون نه‌ای خرم، گرفتاری به دست غم فغان کن بر درش هر دم، که ای غمخوار، دستم گیر ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1116 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دلی، که آتش تواش بسوزد پاک ز بیم آتش دوزخ چرا بود غمناک؟ هزار سال در آتش قدم زند بی‌باک گرت بیافت در آتش کجا رود به ؟ و گر چشد ز کفت زهر، کی خورد تریاک؟ ،_که_نیست_ازین_آتشم_مگر_دودی؟ فرو گرفت زمین خس و خاشاک کجاست آتش شوقت که در آویزد؟ چنان که برگذرد شعلهٔ ز افلاک ز شوق در من آتشی چنان افروز که هر چه غیر تو باشد بسوزد آن را پاک ،_عراقی،_دل_تو_زین_آتش ببار آب ز چشم و بریز بر سر خاک ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1097 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بیا، که خانهٔ پاک کردم از خاشاک درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک هزار جان به لب آری، ز کس نداری باک کدام که ز جور تو دست بر سر نیست؟ کدام جان که نکرد از جفات بر سر خاک؟ ،_که_خون_جگر_می‌خورد_ز_دست_غمت، در انتظار تو صد زهر خورده بی تریاک کنون که جان به لب آمد مپیچ در کارم مکن، که کار من از تو بماند در پیچاک نه هیچ کیسه‌بری همچو طره‌ات طرار نه هیچ راهزنی همچو غمزه‌ات چالاک به غمزه بیش کشی هر نفس دو صد غمناک دل مسکین، که صید لاغر توست چو می کشیش میفگن، ببند بر فتراک ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1098 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دو اسبه پیک نظر می‌دوانم از چپ و راست به جست و جوی نگاری، که نور دیدهٔ ماست ،_که_جز_رخ_او_در_نظر_نمی‌آید دو دیده از هوس روی او پر آب چراست؟ چو غرق آب حیاتم چه آب می‌جویم؟ چو با من است نگارم چه می‌دوم چپ و راست؟ نظر چنین نکند آن که او به خود بیناست به نور طلعت تو یافتم وجود تو را به آفتاب توان دید کآفتاب کجاست؟ ز روی روشن هر ذره شد مرا روشن که آفتاب رخت در همه جهان پیداست لباس حسن تو دیدم به قد هریک راست شمایل تو بدیدم ز قامت شمشاد ازین سپس کشش من همه سوی بالاست شگفت نیست که در بند زلف توست که هرکجا که هست اندر آن سوداست به غمزه گر نربودی همه عالم ز تو جهان چرا شیداست؟ وگر تو با عاشقان کرشمه نکرد ز بهر چه شر و آشوب از جهان برخاست؟ ور از جهان سخن سر تو برون افتاد سزد، که راز نگه داشتن نه کار صداست ندید چشم تو را، چنان که تویی از آن که در نظرش کاینات هباست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1095 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بیا، که بی‌تو به جان آمدم ز تنهایی نمانده صبر و مرا بیش ازین شکیبایی ،_که_جان_مرا_بی‌تو_نیست_برگ_حیات بیا، که چشم مرا بی‌تو نیست بینایی بیا، که بی‌تو راحتی نمی‌یابد بیا، که بی‌تو ندارد دو دیده بینایی تو را چه غم؟ که تو خو کرده‌ای به تنهایی حجاب روی تو هم روی توست در همه حال نهانی از همه عالم ز بسکه پیدایی عروس حسن تو را هیچ درنمی‌یابد به گاه جلوه، مگر دیدهٔ تماشایی بسوخت بر من مسکین تماشایی ندیده روی تو، از عالمی مرده یکی نماند، اگر خود بنمایی ز چهره پرده برانداز، تا سر اندازی روان فشاند بر روی تو ز شیدایی به پرده در چه نشینی؟ چه باشد ار نفسی به پرسش بیچاره‌ای برون آیی! نظر کنی به خستهٔ شکسته مگر که رحمتت آید، برو ببخشایی دل بیچاره آرزومند است امید بسته که: تا کی نقاب بگشایی؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/942 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نه از تو به من رسید بویی نه وصل توام نمود رویی آویخته جان من به مویی سودای تو در فکنده هر لحظه به تازه جست و جویی دانم نرسد به بنده بویی لیکن شده‌ام به آرزو شاد مزار تو، کم ز آرزویی سودای محال در دماغم افگنده به هرزه های و هویی زیر خم زلف تو چو گویی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/923 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
شاد کن جان من، که غمگین است رحم کن بر ، که مسکین است : آنکه روزم سیه کند این است روی بنمای، تا نظاره کنم کارزوی من از جهان این است شادمان کن، که بی‌تو غمگین است بی‌رخت دین من همه کفر است با رخت کفر من همه دین است گه گهی یاد کن به دشنامم سخن تلخ از تو شیرین است که تو را کبر و ناز چندین است بنوازی و پس بیازاری آخر، ای دوست این چه آیین است؟ کینه بگذار و کن که نه در خور کین است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/922 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقی، ار جام می، دمادم نیست جان فدای تو، دردیی کم نیست جرعه‌ای هم مرا مسلم نیست جرعه‌ای ده، مرا ز غم برهان که بی‌شراب خرم نیست کز خودم زخم هست مرهم نیست چون حجاب من است هستی من گر نباشد، مباش، گو: غم نیست ز آرزوی دمی خون شد که شوم یک نفس درین دم نیست چه کنم؟ کار فراهم نیست خوشدلی در جهان نمی‌یابم خود خوشی در نهاد عالم نیست در جهان گر خوشی کم است مرا خوش از آنم که ناخوشی هم نیست کشت امید را، که خشک بماند بهتر از آب چشم من نم نیست ساقیا، یک دمم حریفی کن کین دمم جز تو هیچ همدم نیست ساغری ده، مرا ز من برهان که حریف و محرم نیست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/916 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بر من، ای ، بند جان نتوان نهاد شور در دیوانگان نتوان نهاد شر و شوری در جهان نتوان نهاد چون پریشانی سر زلفت کند سلسله بر پای جان نتوان نهاد جرم بر دور زمان نتوان نهاد عشق تو مهمان و ما را هیچ نه هیچ پیش میهمان نتوان نهاد نیم جانی پیش او نتوان کشید پیش سیمرغ استخوان نتوان نهاد غمزهٔ تو، بر آن نتوان نهاد گویمت: بوسی به جانی، گوییم: بر لبم لب رایگان نتوان نهاد بر سر خوان لبت، خود بی‌جگر لقمه‌ای خوش در دهان نتوان نهاد بر بار غمت چندین منه برکهی کوه گران نتوان نهاد شب در می‌زدم، مهر تو گفت: زود پابر آسمان نتوان نهاد تا تو را در هوای جان بود پای بر آب روان نتوان نهاد تات وجهی روشن است، این هفت‌خوان پیش تو بس، هشت خوان نتوان نهاد ور محرم این حرف نیست راز با او در میان نتوان نهاد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/904 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
با پرتو برهان چه کار دارد؟ با زلف و خالت ایمان چه کار دارد؟ ؟ با وصل جانفزایت هجران چه کار دارد؟ در بارگاه دردت درمان چه راه یابد؟ با جلوه‌گاه وصلت هجران چه کار دارد؟ ؟ با عیش عاشقانت رضوان چه کار دارد؟ گرنه گریخت جانم از پرتو در سایهٔ دو زلفت پنهان چه کار دارد؟ چون در پناه وصلت افتاد جان نگویی: هجری بدین درازی با جان چه کار دارد؟ ،_شاید،_که_بر_سماطت پوسیده استخوانی بر خوان چه کار دارد؟ آری عجب نباشد گر در نیابی در کلبهٔ گدایان سلطان چه کار دارد؟ من نیز اگر نگنجم در حضرتت، عجب نیست آنجا که آن کمال است نقصان چه کار دارد؟ در تنگنای وحدت کثرت چگونه گنجد در عالم حقیقت بطلان چه کار دارد؟ گویند نیکوان را نظارگی نباید کانجا که درد نبود درمان چه کار دارد؟ آری، ولی چو عاشق پوشید رنگ معشوق آن دم میان ایشان دربان چه کار دارد؟ جایی که در میانه معشوق هم نگنجد مالک چه زحمت آرد؟ رضوان چه کار دارد ؟ هان! خسته ، با درد یار خو کن کانجا که دردش آمد درمان چه کار دارد؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/890 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈