معلمت همه شوخی و #دلبری آموخت
جفا و #ناز و عتاب و ستمگری آموخت
غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم
که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت
تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین
به چین زلف تو آید به بتگری آموخت
هزار #بلبل دستان سرای عاشق را
بباید از تو سخن گفتن دری آموخت
برفت رونق بازار آفتاب و #قمر
از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت
همه قبیله من عالمان دین بودند
مرا معلم #عشق تو شاعری آموخت
مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه
که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت
مگر دهان تو آموخت تنگی از #دل من
وجود من ز میان تو #لاغری آموخت
بلای #عشق تو بنیاد زهد و بیخ ورع
چنان بکند که صوفی قلندری آموخت
دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن
کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت
من آدمی به چنین شکل و قد و #خوی و روش
ندیدهام مگر این شیوه از پری آموخت
به #خون خلق فروبرده پنجه کاین حناست
ندانمش که به قتل که شاطری آموخت
چنین بگریم از این پس که مرد بتواند
در آب دیده #سعدی شناوری آموخت
#معلمت_همه_شوخی_و_دلبری_آموخت #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/399
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هزار عهد بکردم که گرد #عشق نگردم
همی برابرم آید خیال روی تو هر دم
نخواستم که بگویم حدیث #عشق و چه حاجت
که آب دیده سرخم بگفت و چهره زردم
به #گلبنی برسیدم مجال صبر ندیدم
گلی تمام نچیدم هزار خار بخوردم
بساط عمر مرا گو فرونورد زمانه
که من حکایت دیدار دوست درننوردم
هر آن کسم که نصیحت همیکند به صبوری
به هرزه باد هوا میدمد بر آهن سردم
به چشمهای تو دانم که تا ز چشم برفتی
به چشم #عشق و ارادت نظر به هیچ نکردم
نه روز میبشمردم در انتظار جمالت
که روز هجر تو را #خود ز عمر مینشمردم
چه دشمنی که نکردی چنان که #خوی تو باشد
به دوستی که شکایت به هیچ دوست نبردم
من از کمند تو اول چو وحش میبرمیدم
کنون که انس گرفتم به تیغ بازنگردم
تو را که گفت که #سعدی نه مرد #عشق تو باشد
گر از وفات بگردم درست شد که نه مردم
#هزار_عهد_بکردم_که_گرد_عشق_نگردم #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/340
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بار فراق دوستان بس که نشست بر #دلم
میروم و نمیرود #ناقه به #زیر محملم
بار بیفکند شتر چون برسد به منزلی
بار #دل است همچنان ور به هزار منزلم
ای که مهار میکشی صبر کن و سبک مرو
کز طرفی تو میکشی وز طرفی سلاسلم
بارکشیده جفا پرده دریده هوا
راه ز پیش و #دل ز پس واقعهایست مشکلم
معرفت قدیم را بعد حجاب کی شود
گر چه به شخص غایبی در نظری مقابلم
آخر قصد من تویی غایت جهد و آرزو
تا نرسم ز دامنت دست امید نگسلم
ذکر تو از زبان من فکر تو از جنان من
چون برود که رفتهای در رگ و در مفاصلم
مشتغل توام چنان کز همه چیز غایبم
مفتکر توام چنان کز همه خلق غافلم
گر نظری کنی کند کشته صبر من ورق
ور نکنی چه بر دهد بیخ امید باطلم
سنت #عشق #سعدیا ترک نمیدهی بلی
کی ز #دلم به در رود #خوی سرشته در #گلم
داروی درد شوق را با همه علم عاجزم
چاره کار #عشق را با همه عقل جاهلم
#بار_فراق_دوستان_بس_که_نشست_بر_دلم #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/303
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان
کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان
بر عقل من بخندی گر در غمش بگریم
کاین کارهای مشکل افتد به کاردانان
دلداده را ملامت گفتن چه سود دارد
میباید این نصیحت کردن به #دلستانان
دامن ز پای برگیر ای #خوبروی #خوش رو
تا دامنت نگیرد دست خدای #خوانان
من ترک مهر اینان در #خود نمیشناسم
بگذار تا بیاید بر من جفای آنان
روشن روان عاشق از تیره شب ننالد
داند که روز گردد روزی شب شبانان
باور مکن که من دست از دامنت بدارم
شمشیر نگسلاند پیوند مهربانان
چشم از تو برنگیرم ور میکشد رقیبم
مشتاق #گل بسازد با #خوی باغبانان
من اختیار #خود را تسلیم #عشق کردم
همچون زمام اشتر بر دست ساربانان
شکرفروش مصری حال مگس چه داند
این دست شوق بر سر وان آستین فشانان
شاید که آستینت بر سر زنند #سعدی
تا چون مگس نگردی گرد شکردهانان
#خفته_خبر_ندارد_سر_بر_کنار_جانان #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/249
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن
که ندارد #دل من طاقت هجران دیدن
بر سر کوی تو گر #خوی تو این #خواهد بود
دل نهادم به جفاهای فراوان دیدن
عقل بی #خویشتن از #عشق تو دیدن تا چند
خویشتن بیدل و #دل بی سر و سامان دیدن
تن به #زیر قدمت خاک توان کرد ولیک
گرد بر گوشه نعلین تو نتوان دیدن
هر شبم زلف سیاه تو نمایند به #خواب
تا چه آید به من از #خواب پریشان دیدن
با وجود رخ و بالای تو کوته نظریست
در #گلستان شدن و سرو خرامان دیدن
گر بر این چاه زنخدان تو ره بردی خضر
بی نیاز آمدی از چشمه حیوان دیدن
هر #دل سوخته کاندر خم زلف تو فتاد
گوی از آن به نتوان در خم چوگان دیدن
آن چه از نرگس مخمور تو در چشم من است
برنخیزد به #گل و #لاله و ریحان دیدن
#سعدیا حسرت بیهوده مخور دانی چیست
چاره کار تو جان دادن و جانان دیدن
#تا_کی_ای_جان_اثر_وصل_تو_نتوان_دیدن #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/237
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آخر نگهی به سوی ما کن
دردی به ارادتی دوا کن
بسیار خلاف عهد کردی
آخر به #غلط یکی وفا کن
ما را تو به خاطری همه روز
یک روز تو نیز یاد ما کن
این قاعده خلاف بگذار
وین #خوی معاندت رها کن
برخیز و در سرای در بند
بنشین و قبای بسته وا کن
آن را که هلاک میپسندی
روزی دو به خدمت آشنا کن
چون انس گرفت و مهر پیوست
بازش به فراق مبتلا کن
#سعدی چو حریف #ناگزیر است
تن درده و چشم در قضا کن
شمشیر که میزند سپر باش
دشنام که میدهد دعا کن
زیبا نبود شکایت از دوست
زیبا همه روز گو جفا کن
#آخر_نگهی_به_سوی_ما_کن #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/236
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دی به چمن برگذشت سرو سخنگوی من
تا نکند #گل غرور رنگ من و بوی من
برگ #گل لعل بود شاهد بزم #بهار
آب #گلستان ببرد شاهد #گلروی من
شد سپر از دست عقل تا ز کمین عتاب
تیغ جفا برکشید ترک زره موی من
ساعد #دل چون نداشت قوت بازوی صبر
دست غمش درشکست پنجه نیروی من
#عشق به تاراج داد رخت صبوری #دل
مینکند بخت شور خیمه ز پهلوی من
کردهام از راه #عشق چند گذر سوی او
او به تفضل نکرد هیچ نگه سوی من
جور کشم بنده وار ور کشدم حاکم است
خیره کشی کار اوست بارکشی #خوی من
ای #گل #خوش بوی من یاد کنی بعد از این
#سعدی بیچاره بود #بلبل #خوشگوی من
#دی_به_چمن_برگذشت_سرو_سخنگوی_من #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/229
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هر که به #خویشتن رود ره نبرد به سوی او
بینش ما نیاورد طاقت حسن روی او
باغ بنفشه و سمن بوی ندارد ای صبا
غالیهای بساز از آن طره مشکبوی او
هر کس از او به قدر #خویش آرزویی همیکنند
همت ما نمیکند زو به جز آرزوی او
من به کمند او درم او به مراد #خویشتن
گر نرود به طبع من من بروم به #خوی او
دفع زبان خصم را تا نشوند مطلع
دیده به سوی دیگری دارم و #دل به سوی او
دامن من به دست او روز قیامت اوفتد
عمر به نقد میرود در سر گفت و گوی او
#سعدی اگر برآیدت پای به سنگ دم مزن
روز نخست گفتمت سر نبری ز کوی او
#هر_که_به_خویشتن_رود_ره_نبرد_به_سوی_او #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/219
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
اگر مانند رخسارت #گلی در بوستانستی
زمین را از کمالیت #شرف بر آسمانستی
چو سرو بوستانستی وجود مجلس آرایت
اگر در بوستان سروی سخنگوی و روانستی
نگارین روی و #شیرین #خوی و عنبربوی و سیمین تن
چه #خوش بودی در آغوشم اگر یارای آنستی
تو گویی در همه عمرم میسر گردد این دولت
که کام از عمر برگیرم و گر #خود یک زمانستی
جز این عیبت نمیدانم که بدعهدی و سنگین #دل
دلارامی بدین #خوبی دریغ ار مهربانستی
شکر در کام من تلخ است بی دیدار #شیرینش
و گر حلوا بدان ماند که زهرش در میانستی
دمی در صحبت یاری ملک #خوی پری پیکر
گر امید بقا باشد بهشت جاودانستی
نه تا جان در جسد باشد وفاداری کنم با او
که تا تن در لحد باشد و گر #خود استخوانستی
چنین گویند #سعدی را که دردی هست پنهانی
خبر در مغرب و مشرق نبودی گر نهانستی
هر آن #دل را که پنهانی قرینی هست روحانی
به خلوتخانهای ماند که در در بوستانستی
#اگر_مانند_رخسارت_گلی_در_بوستانستی #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/171
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نگارا وقت آن آمد که #دل با مهر پیوندی
که ما را بیش از این طاقت نماندهست آرزومندی
غریب از #خوی مطبوعت که روی از بندگان پوشی
بدیع از طبع موزونت که در بر دوستان بندی
تو خرسند و شکیبایی چنینت در خیال آید
که ما را همچنین باشد شکیبایی و خرسندی
نگفتی بیوفا یارا که از ما نگسلی هرگز
مگر در #دل چنین بودت که #خود با ما نپیوندی
زهی آسایش و رحمت نظر را کش تو منظوری
زهی بخشایش و دولت پدر را کش تو فرزندی
شکار آن گه توان کشتن که محکم در کمند آید
چو بیخ مهر بنشاندم درخت وصل برکندی
نمودی چند بار از #خود که حافظ عهد و پیمانم
کنونت بازدانستم که #ناقض عهد و سوگندی
مرا #زین پیش در خلوت فراغت بود و جمعیت
تو در جمع آمدی #ناگاه و مجموعان پراکندی
گرت جان در قدم ریزم هنوزت عذر میخواهم
که از من خدمتی #ناید چنان #لایق که بپسندی
ترش بنشین و تیزی کن که ما را تلخ ننماید
چه میگویی چنین #شیرین که شوری در من افکندی
شکایت گفتن #سعدی مگر باد است نزدیکت
که او چون رعد مینالد تو همچون برق میخندی
#نگارا_وقت_آن_آمد_که_دل_با_مهر_پیوندی #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/156
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نه تو گفتی که به جای آرم و گفتم که نیاری
عهد و پیمان و وفاداری و #دلبندی و یاری
زخم #شمشیر اجل به که سر نیش فراقت
کشتن اولیتر از آن کهم به جراحت بگذاری
تن آسوده چه داند که #دل خسته چه باشد
من گرفتار کمندم تو چه دانی که سواری
کس چنین روی ندارد تو مگر حور بهشتی
وز کس این بوی نیاید مگر آهوی تتاری
عرقت بر ورق روی نگارین به چه ماند
همچو بر خرمن #گل قطره باران #بهاری
طوطیان دیدم و #خوشتر ز حدیثت نشنیدم
شکر است آن نه دهان و لب و دندان که تو داری
ای خردمند که گفتی نکنم چشم به #خوبان
به چه کار آیدت آن #دل که به جانان نسپاری
آرزو میکندم با تو شبی بودن و روزی
یا شبی روز کنی چون من و روزی به شب آری
هم اگر عمر بود دامن کامی به کف آید
که #گل از خار همیآید و #صبح از شب تاری
#سعدی آن طبع ندارد که ز #خوی تو برنجد
خوش بود هر چه تو گویی و شکر هر چه تو باری
#نه_تو_گفتی_که_به_جای_آرم_و_گفتم_که_نیاری #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/126
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مرحبا ای نسیم عنبر بوی
خبری زآن به خشم رفته بگوی
#دلبر سست مهر سخت کمان
صاحب دوست روی دشمن #خوی
گو دگر گر هلاک من #خواهی
بی گناهم بکش بهانه مجوی
تشنه ترسم که منقطع گردد
ور نه باز آید آب رفته به جوی
صبر دیدیم در مقابل شوق
آتش و پنبه بود و سنگ و سبوی
هر که با دوستی سری دارد
گو دو دست از مراد #خویش بشوی
تا گرفتار خم چوگانی
احتمالت ضرورت است چو گوی
پادشاهان و گنج و خیل و حشم
عارفان و سماع و هایاهوی
#سعدیا شور #عشق میگوید
سخنانت نه طبع #شیرین گوی
هر کسی را نباشد این گفتار
عود #ناسوخته ندارد بوی
#مرحبا_ای_نسیم_عنبر_بوی #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/54
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
این بوی روحپرور از آن #خوی #دلبر است
وین آب زندگانی از آن حوض کوثر است
ای باد بوستان مگرت #نافه در میان
وی مرغ آشنا مگرت #نامه در پر است
بوی بهشت میگذرد یا نسیم دوست
یا کاروان #صبح که گیتی منور است
این قاصد از کدام زمین است مشکبوی
وین #نامه در چه داشت که عنوان معطرست
بر راه باد عود در آتش نهادهاند
یا #خود در آن زمین که تویی خاک عنبر است
بازآ و حلقه بر در رندان شوق زن
کاصحاب را دو دیده چو مسمار بر در است
بازآ که در فراق تو چشم امیدوار
چون گوش روزهدار بر الله اکبر است
دانی که چون همی گذرانیم روزگار
روزی که بی تو میگذرد روز محشر است
گفتیم #عشق را به صبوری دوا کنیم
هر روز #عشق بیشتر و صبر کمتر است
صورت ز چشم غایب و اخلاق در نظر
دیدار در حجاب و معانی برابر است
در #نامه نیز چند بگنجد حدیث #عشق
کوته کنم که قصهٔ ما کار دفتر است
همچون درخت بادیه #سعدی به برق شوق
سوزان و میوهٔ سخنش همچنان تر است
آری #خوش است وقت حریفان به بوی عود
وز سوز غافلند که در جان مجمر است
#این_بوی_روحپرور_از_آن_خوی_دلبر_است #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/46
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هر کسی را نتوان گفت که #صاحبنظر است
#عشقبازی دگر و #نفسپرستی دگر است
نه هر آن چشم که بینند سیاه است و سپید
یا سپیدی ز سیاهی بشناسد بصر است
هر که در آتش #عشقش نبود طاقت سوز
گو به نزدیک مرو کآفت پروانه پر است
گر من از دوست بنالم #نفسم #صادق نیست
خبر از دوست ندارد که ز #خود باخبر است
آدمی صورت اگر دفع کند شهوت #نفس
آدمی #خوی شود ور نه همان جانور است
شربت از دست #دلارام چه #شیرین و چه تلخ
بده ای دوست که مستسقی از آن تشنهتر است
من #خود از #عشق لبت فهم سخن مینکنم
هرچ از آن تلخترم گر تو بگویی شکر است
ور به تیغم بزنی با تو مرا خصمی نیست
خصم آنم که میان من و تیغت سپر است
من از این بند نخواهم به در آمد همه عمر
بند پایی که به دست تو بود تاج سر است
دست #سعدی به جفا نگسلد از دامن دوست
ترک لؤلؤ نتوان گفت که دریا خطر است
#هر_کسی_را_نتوان_گفت_که_صاحبنظر_است #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/44
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هزار عهد بکردم که گرد #عشق نگردم
همی برابرم آید خیال روی تو هر دم
نخواستم که بگویم حدیث #عشق و چه حاجت
که آب دیده سرخم بگفت و چهره زردم
به #گلبنی برسیدم مجال صبر ندیدم
گلی تمام نچیدم هزار خار بخوردم
بساط عمر مرا گو فرونورد زمانه
که من حکایت دیدار دوست درننوردم
هر آن کسم که نصیحت همیکند به صبوری
به هرزه باد هوا میدمد بر آهن سردم
به چشمهای تو دانم که تا ز چشم برفتی
به چشم #عشق و ارادت نظر به هیچ نکردم
نه روز میبشمردم در انتظار جمالت
که روز هجر تو را #خود ز عمر مینشمردم
چه دشمنی که نکردی چنان که #خوی تو باشد
به دوستی که شکایت به هیچ دوست نبردم
من از کمند تو اول چو وحش میبرمیدم
کنون که انس گرفتم به تیغ بازنگردم
تو را که گفت که #سعدی نه مرد #عشق تو باشد
گر از وفات بگردم درست شد که نه مردم
#هزار_عهد_بکردم_که_گرد_عشق_نگردم #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/340
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هر که به #خویشتن رود ره نبرد به سوی او
بینش ما نیاورد طاقت حسن روی او
باغ بنفشه و سمن بوی ندارد ای صبا
غالیهای بساز از آن طره مشکبوی او
هر کس از او به قدر #خویش آرزویی همیکنند
همت ما نمیکند زو به جز آرزوی او
من به کمند او درم او به مراد #خویشتن
گر نرود به طبع من من بروم به #خوی او
دفع زبان خصم را تا نشوند مطلع
دیده به سوی دیگری دارم و #دل به سوی او
دامن من به دست او روز قیامت اوفتد
عمر به نقد میرود در سر گفت و گوی او
#سعدی اگر برآیدت پای به سنگ دم مزن
روز نخست گفتمت سر نبری ز کوی او
#هر_که_به_خویشتن_رود_ره_نبرد_به_سوی_او #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/219
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هر کسی را نتوان گفت که #صاحبنظر است
#عشقبازی دگر و #نفسپرستی دگر است
نه هر آن چشم که بینند سیاه است و سپید
یا سپیدی ز سیاهی بشناسد بصر است
هر که در آتش #عشقش نبود طاقت سوز
گو به نزدیک مرو کآفت پروانه پر است
گر من از دوست بنالم #نفسم #صادق نیست
خبر از دوست ندارد که ز #خود باخبر است
آدمی صورت اگر دفع کند شهوت #نفس
آدمی #خوی شود ور نه همان جانور است
شربت از دست #دلارام چه #شیرین و چه تلخ
بده ای دوست که مستسقی از آن تشنهتر است
من #خود از #عشق لبت فهم سخن مینکنم
هرچ از آن تلخترم گر تو بگویی شکر است
ور به تیغم بزنی با تو مرا خصمی نیست
خصم آنم که میان من و تیغت سپر است
من از این بند نخواهم به در آمد همه عمر
بند پایی که به دست تو بود تاج سر است
دست #سعدی به جفا نگسلد از دامن دوست
ترک لؤلؤ نتوان گفت که دریا خطر است
#هر_کسی_را_نتوان_گفت_که_صاحبنظر_است #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/44
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نه تو گفتی که به جای آرم و گفتم که نیاری
عهد و پیمان و وفاداری و #دلبندی و یاری
زخم #شمشیر اجل به که سر نیش فراقت
کشتن اولیتر از آن کهم به جراحت بگذاری
تن آسوده چه داند که #دل خسته چه باشد
من گرفتار کمندم تو چه دانی که سواری
کس چنین روی ندارد تو مگر حور بهشتی
وز کس این بوی نیاید مگر آهوی تتاری
عرقت بر ورق روی نگارین به چه ماند
همچو بر خرمن #گل قطره باران #بهاری
طوطیان دیدم و #خوشتر ز حدیثت نشنیدم
شکر است آن نه دهان و لب و دندان که تو داری
ای خردمند که گفتی نکنم چشم به #خوبان
به چه کار آیدت آن #دل که به جانان نسپاری
آرزو میکندم با تو شبی بودن و روزی
یا شبی روز کنی چون من و روزی به شب آری
هم اگر عمر بود دامن کامی به کف آید
که #گل از خار همیآید و #صبح از شب تاری
#سعدی آن طبع ندارد که ز #خوی تو برنجد
خوش بود هر چه تو گویی و شکر هر چه تو باری
#نه_تو_گفتی_که_به_جای_آرم_و_گفتم_که_نیاری #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/126
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نگارا وقت آن آمد که #دل با مهر پیوندی
که ما را بیش از این طاقت نماندهست آرزومندی
غریب از #خوی مطبوعت که روی از بندگان پوشی
بدیع از طبع موزونت که در بر دوستان بندی
تو خرسند و شکیبایی چنینت در خیال آید
که ما را همچنین باشد شکیبایی و خرسندی
نگفتی بیوفا یارا که از ما نگسلی هرگز
مگر در #دل چنین بودت که #خود با ما نپیوندی
زهی آسایش و رحمت نظر را کش تو منظوری
زهی بخشایش و دولت پدر را کش تو فرزندی
شکار آن گه توان کشتن که محکم در کمند آید
چو بیخ مهر بنشاندم درخت وصل برکندی
نمودی چند بار از #خود که حافظ عهد و پیمانم
کنونت بازدانستم که #ناقض عهد و سوگندی
مرا #زین پیش در خلوت فراغت بود و جمعیت
تو در جمع آمدی #ناگاه و مجموعان پراکندی
گرت جان در قدم ریزم هنوزت عذر میخواهم
که از من خدمتی #ناید چنان #لایق که بپسندی
ترش بنشین و تیزی کن که ما را تلخ ننماید
چه میگویی چنین #شیرین که شوری در من افکندی
شکایت گفتن #سعدی مگر باد است نزدیکت
که او چون رعد مینالد تو همچون برق میخندی
#نگارا_وقت_آن_آمد_که_دل_با_مهر_پیوندی #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/156
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
من بدین #خوبی و #زیبایی ندیدم روی را
وین #دلاویزی و #دلبندی نباشد موی را
روی اگر پنهان کند سنگین #دل سیمین بدن
مشک غمازست نتواند نهفتن بوی را
ای موافق صورت و معنی که تا چشم من است
از تو #زیباتر ندیدم روی و #خوشتر #خوی را
گر به سر میگردم از بیچارگی عیبم مکن
چون تو چوگان میزنی جرمی نباشد گوی را
هر که را وقتی دمی بودست و دردی سوختهست
دوست دارد #ناله مستان و هایاهوی را
ما ملامت را به جان جوییم در بازار #عشق
کنج خلوت پارسایان سلامت جوی را
بوستان را هیچ دیگر در نمیباید به حسن
بلکه سروی چون تو میباید کنار جوی را
ای #گل #خوشبوی اگر صد قرن باز آید #بهار
مثل من دیگر نبینی #بلبل #خوشگوی را
#سعدیا گر بوسه بر دستش نمییاری نهاد
چاره آن دانم که در پایش بمالی روی را
#من_بدین_خوبی_و_زیبایی_ندیدم_روی_را #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/510
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
معلمت همه شوخی و #دلبری آموخت
جفا و #ناز و عتاب و ستمگری آموخت
غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم
که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت
تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین
به چین زلف تو آید به بتگری آموخت
هزار #بلبل دستان سرای عاشق را
بباید از تو سخن گفتن دری آموخت
برفت رونق بازار آفتاب و #قمر
از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت
همه قبیله من عالمان دین بودند
مرا معلم #عشق تو شاعری آموخت
مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه
که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت
مگر دهان تو آموخت تنگی از #دل من
وجود من ز میان تو #لاغری آموخت
بلای #عشق تو بنیاد زهد و بیخ ورع
چنان بکند که صوفی قلندری آموخت
دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن
کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت
من آدمی به چنین شکل و قد و #خوی و روش
ندیدهام مگر این شیوه از پری آموخت
به #خون خلق فروبرده پنجه کاین حناست
ندانمش که به قتل که شاطری آموخت
چنین بگریم از این پس که مرد بتواند
در آب دیده #سعدی شناوری آموخت
#معلمت_همه_شوخی_و_دلبری_آموخت #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/399
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مرحبا ای نسیم عنبر بوی
خبری زآن به خشم رفته بگوی
#دلبر سست مهر سخت کمان
صاحب دوست روی دشمن #خوی
گو دگر گر هلاک من #خواهی
بی گناهم بکش بهانه مجوی
تشنه ترسم که منقطع گردد
ور نه باز آید آب رفته به جوی
صبر دیدیم در مقابل شوق
آتش و پنبه بود و سنگ و سبوی
هر که با دوستی سری دارد
گو دو دست از مراد #خویش بشوی
تا گرفتار خم چوگانی
احتمالت ضرورت است چو گوی
پادشاهان و گنج و خیل و حشم
عارفان و سماع و هایاهوی
#سعدیا شور #عشق میگوید
سخنانت نه طبع #شیرین گوی
هر کسی را نباشد این گفتار
عود #ناسوخته ندارد بوی
#مرحبا_ای_نسیم_عنبر_بوی #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/54
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کی برست این #گل خندان و چنین #زیبا شد
آخر این غوره نوخاسته چون حلوا شد
دیگر این مرغ کی از بیضه برآمد که چنین
#بلبل #خوش سخن و طوطی شکرخا شد
که درآموختش این لطف و بلاغت کان روز
مردم از عقل به دربرد که او دانا شد
شاخکی تازه برآورد صبا بر لب جوی
چشم بر هم نزدی سرو سهی بالا شد
عالم طفلی و جهل حیوانی بگذاشت
آدمی طبع و ملک #خوی و پری سیما شد
عقل را گفتم از این پس به سلامت بنشین
گفت خاموش که این فتنه دگر پیدا شد
پر نشد چون صدف از لؤلؤ #لالا دهنی
که نه از حسرت او دیده ما دریا شد
#سعدیا غنچه سیراب نگنجد در پوست
وقت #خوش دید و بخندید و #گلی رعنا شد
#کی_برست_این_گل_خندان_و_چنین_زیبا_شد #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/542
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کمان سختْ که داد آن لطیف بازو را؟
که تیر غمزه تمامست صید آهو را
هزار صید #دلت پیش تیر باز آید
بدین صفت که تو داری کمان ابرو را
تو #خود به جوشن و برگستوان نه محتاجی
که روز معرکه بر #خود زره کنی مو را
دیار هند و اقالیم ترک بسپارند
چو چشم ترک تو بینند و زلف هندو را
مغان که خدمت بت میکنند در فرخار
ندیدهاند مگر #دلبران بترو را
حصار قلعهٔ باغی به منجنیق مده
به بام قصر برافکن کمند گیسو را
مرا که عزلت عنقا گرفتمی همه عمر
چنان اسیر گرفتی که باز تیهو را
لبت بدیدم و لعلم بیوفتاد از چشم
سخن بگفتی و قیمت برفت لؤلؤ را
بهای روی تو بازار ماه و #خور بشکست
چنان که معجز موسی طلسم جادو را
به رنج بردن بیهوده گنج نتوان برد
که بخت راست فضیلت، نه زور بازو را
به #عشق روی نکو #دل کسی دهد #سعدی
که احتمال کند #خوی زشت نیکو را
#کمان_سختْ_که_داد_آن_لطیف_بازو_را؟ #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/544
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
شادی به روزگار گدایان کوی دوست
بر خاک ره نشسته به امید روی دوست
گفتم به گوشهای بنشینم ولی #دلم
ننشیند از کشیدن خاطر به سوی دوست
صبرم ز روی دوست میسر نمیشود
دانی طریق چیست تحمل ز #خوی دوست
ناچار هر که #دل به غم روی دوست داد
کارش به هم برآمده باشد چو موی دوست
خاطر به باغ میرودم روز نوبهار
تا با درخت #گل بنشینم به بوی دوست
فردا که خاک مرده به حشر آدمی کنند
ای باد خاک من مطلب جز به کوی دوست
#سعدی چراغ مینکند در شب فراق
ترسد که دیده باز کند جز به روی دوست
#شادی_به_روزگار_گدایان_کوی_دوست #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/636
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈