eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
89 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
امشب آن نیست که در رود چشم ندیم خواب در روضه رضوان نکند اهل نعیم خاک را زنده کند تربیت باد سنگ باشد که زنده نگردد به نسیم بوی پیراهن گم کرده می‌شنوم گر بگویم همه گویند ضلالیست قدیم عاشق آن گوش ندارد که نصیحت شنود درد ما نیک نباشد به مداوای حکیم توبه گویندم از اندیشه معشوق بکن هرگز این توبه نباشد که گناهیست عظیم ای سفر دست بدارید از ما که بخواهیم نشستن به در دوست مقیم ای برادر غم آتش نمرود انگار بر من این شعله چنان است که بر ابراهیم مرده از خاک لحد رقص کنان برخیزد گر تو بالای عظامش گذری وهی رمیم طمع وصل تو می‌دارم و اندیشه هجر دیگر از هر چه جهانم نه امید است و نه بیم عجب از کشته نباشد به در خیمه دوست عجب از زنده که چون جان به درآورد سلیم نیامیزد و شهوت با هم پیش تسبیح ملایک نرود دیو رجیم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/275 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ما به روی دوستان از بوستان آسوده‌ایم گر آید وگر باد خزان آسوده‌ایم سروبالایی که مقصود است اگر حاصل شود سرو اگر هرگز نباشد در جهان آسوده‌ایم گر به صحرا دیگران از بهر عشرت می‌روند ما به خلوت با تو ای آرام جان آسوده‌ایم هر چه در دنیا و عقبی راحت و آسایش است گر تو با ما درآیی ما از آن آسوده‌ایم برق نوروزی گر آتش می‌زند در شاخسار ور افشان می‌کند در بوستان آسوده‌ایم باغبان را گو اگر در آلاله‌ایست دیگری را ده که ما با آسوده‌ایم گر سیاست می‌کند سلطان و قاضی حاکمند ور ملامت می‌کند پیر و جوان آسوده‌ایم موج اگر کشتی برآرد تا به اوج آفتاب یا به قعر اندر برد ما بر کران آسوده‌ایم رنج‌ها بردیم و آسایش نبود اندر جهان ترک آسایش گرفتیم این زمان آسوده‌ایم سرمایه‌داران از خلل ترسند و ما گر بر آید بانگ دزد از کاروان آسوده‌ایم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/273 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سخت به ذوق می‌دهد باد ز بوستان نشان دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان گر همه خلق را چو من بی‌دل و مست می‌کنی روی به نما خمر به زاهدان چشان طایفه‌ای سماع را عیب کنند و را زمزمه‌ای بیار تا بروند خرقه بگیر و می بده باده بیار و غم ببر بی‌خبر است عاقل از لذت عیش بیهشان سوختگان را دود به سقف می‌رود وقع ندارد این سخن پیش فسرده آتشان رقص حلال بایدت سنت اهل معرفت دنیا پای نه دست به آخرت فشان تیغ به خفیه می‌خورم آه نهفته می‌کنم گوش کجا که بشنود زار خامشان چند نصیحتم کنی کز پی نیکوان مرو چون نروم که بیخودم شوق همی‌برد کشان من نه به وقت پیر و شکسته بوده‌ام موی سپید می‌کند چشم سیاه اکدشان بوی بهشت می‌دمد ما به عذاب در گرو آب حیات می‌رود ما تن کشان باد و بوی متفقند چون تو فصیح حیف بود ز خامشان ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/251 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای به دیدار تو روشن چشم عالم بین من آخرت رحمی نیاید بر مسکین من سوزناک افتاده چون پروانه‌ام در پای تو خود نمی‌سوزد چون بر بالین من تا تو را دیدم که داری سنبله بر آفتاب آسمان حیران بماند از اشک چون پروین من گر و و نسرین نروید گو مروی پرده بردار ای و و نسرین من گر به رعنایی برون آیی دریغا صبر و هوش ور به شوخی درخرامی وای عقل و دین من خار تا کی در باغ امیدم نشان زخم تا کی مرهمی بر جان دردآگین من نه امید از دوستان دارم نه بیم از دشمنان تا قلندروار شد در کوی آیین من از ترش رویی دشمن وز جواب تلخ دوست کم نگردد شورش طبع سخن من خلق را بر من رحمت آمد چند بار خود نگویی چند مسکین من ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/230 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دی به چمن برگذشت سرو سخنگوی من تا نکند غرور رنگ من و بوی من برگ لعل بود شاهد بزم آب ببرد شاهد من شد سپر از دست عقل تا ز کمین عتاب تیغ جفا برکشید ترک زره موی من ساعد چون نداشت قوت بازوی صبر دست غمش درشکست پنجه نیروی من به تاراج داد رخت صبوری می‌نکند بخت شور خیمه ز پهلوی من کرده‌ام از راه چند گذر سوی او او به تفضل نکرد هیچ نگه سوی من جور کشم بنده وار ور کشدم حاکم است خیره کشی کار اوست بارکشی من ای بوی من یاد کنی بعد از این بیچاره بود من ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/229 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
از مشرق برآمد باد نوروز از یمین عقل و طبعم خیره گشت از صنع رب العالمین با جوانان راه صحرا برگرفتم بامداد کودکی گفتا تو پیری با خردمندان نشین گفتم ای غافل نبینی کوه با چندین وقار همچو طفلان دامنش پرارغوان و یاسمین آستین بر دست پوشید از برگ شاخ میوه پنهان کرده از و مه در آستین باد را پریشان می‌کند هر زان پریشانی مگر در روی آب افتاده چین نوبهار از غنچه بیرون شد به یک تو پیرهن بیدمشک انداخت تا دیگر زمستان پوستین این نسیم خاک است یا مشک ختن یا نگار من پریشان کرده زلف عنبرین بامدادش بین که چشم از نوشین بر کند گر ندیدی سحر بابل در نگارستان چین گر سرش داری چو سر بنه مردانه وار با چنین معشوق نتوان باخت الا چنین ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/226 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آن نه زلف است و بناگوش که روز است و شب است وان نه بالای صنوبر که درخت رطب است نه دهانیست که در وهم سخندان آید مگر اندر سخن آیی و بداند که لب است آتش روی تو گونه که در خلق گرفت عجب از سوختگی نیست که خامی عجب است آدمی نیست که عاشق نشود وقت هر گیاهی که به نوروز نجنبد حطب است جنبش سرو تو پنداری کز باد صباست نه که از مرغان چمن در طرب است هر کسی را به تو این میل نباشد که مرا کآفتابی تو و کوتاه نظر مرغ شب است خواهم اندر طلبت عمر به پایان آورد گر چه راهم نه به اندازهٔ پای طلب است هر قضایی سببی دارد و من در غم دوست اجلم می‌کشد و درد فراقش سبب است سخن به بیگانه نمی‌یارم گفت گله از دوست به دشمن نه طریق ادب است لیکن این حال محال است که پنهان ماند تو زره می‌دری و پرده قصب است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/188 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
روی گشاده ای صنم طاقت خلق می‌بری چون پس پرده می‌روی پرده صبر می‌دری حور بهشت ماه تمام گویمت کآدمیی ندیده‌ام چون تو پری به آینه را تو داده‌ای پرتو روی ور نه چه زهره داشتی در نظرت برابری نسخه چشم و ابرویت پیش نگارگر برم گویمش این چنین بکن صورت قوس و مشتری چون تو درخت نشان تازه و حیف بود که سایه‌ای بر سر ما نگستری دیده به روی هر کسی برنکنم ز مهر تو در ز عوام بسته به چون تو به خانه اندری من نه مخیرم که چشم از تو به کنم گر تو نظر به ما کنی ور نکنی مخیری پند حکیم بیش از این در من اثر نمی‌کند کیست که برکند یکی زمزمه قلندری و دوام عافیت مختلفند هر که سفر نمی‌کند ندهد به لشکری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/141 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تو به صحبت امثال ما نپردازی نظر به حال پریشان ما نیندازی وصال ما و دیر متفق گردد که من اسیر نیازم تو کجا به صید ملخ همتت فرو آید بدین صفت که تو باز بلندپروازی به راستی که نه همبازی تو بودم من تو شوخ دیده مگس بین که می‌کند بازی ز دست ترک ختایی کسی جفا چندان نمی‌برد که من از دست ترک و گر هلاک منت درخور است باکی نیست قتیل شهید است و قاتلش غازی کدام سنگدل است آن که عیب ما گوید گر آفتاب ببینی چو موم بگدازی میسرت نشود سر پوشیدن که عاقبت بکند رنگ روی غمازی چه جرم رفت که با ما سخن نمی‌گویی چه دشمنیست که با دوستان نمی‌سازی من از فراق تو بیچاره سیل می‌رانم مثال ابر و تو خیل می‌تازی هنوز با همه بدعهدیت دعاگویم که گر به قهر برانی به لطف بنوازی تو همچو دیوان مکن که را به یک ره از نظر بیندازی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/113 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای سرو حدیقه معانی جانی و لطیفه جهانی پیش تو به اتفاق مردن خوشتر که پس از تو زندگانی چشمان تو سحر اولین اند تو فتنه آخرالزمانی چون اسم تو در میان نباشد گویی که به جسم در میانی آن را که تو از سفر بیایی حاجت نبود به ارمغانی گر ز آمدنت خبر بیارند من جان بدهم به مژدگانی دفع غم نمی‌توان کرد الا به امید شادمانی گر صورت ببینی حیران وجود بمانی گر صلح کنی لطیف باشد در وقت و مهربانی خط سبز دوست دارد پیرامن خد ارغوانی این پیر نگر که همچنانش از یاد نمی‌رود جوانی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/79 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
شب است و شاهد و و و غنیمت است چنین شب که دوستان بینی به آن که منت بنده‌وار در خدمت بایستم تو خداوندوار بنشینی میان ما و عهد در ازل رفته‌ست هزار سال برآید همان نخستینی چو صبرم از تو میسر نمی‌شود چه کنم به خشم رفتم و باز آمدم به مسکینی به حکم آن که مرا هیچ دوست چون تو به دست نیاید و تو به از من هزار بگزینی به رنگ و بوی ای فقیر قانع باش چو باغبان نگذارد که سیب و چینی تفاوتی نکند گر ترش کنی ابرو هزار تلخ بگویی هنوز لگام بر سر شیران کند صلابت چنان کشد که شتر را مهار دربینی ز نیکبختی پایبند غمت زهی کبوتر مقبل که صید شاهینی مرا شکیب نمی‌باشد ای مسلمانان ز روی ، لکم دینکم و لی دینی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/60 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
یارا بهشت صحبت یاران همدم است دیدار یار جهنم است هر دم که در حضور عزیزی برآوری دریاب کز حیات جهان حاصل آن دم است نه هرکه چشم و گوش و دهان دارد آدمی‌ست بس دیو را که صورت فرزند آدم است آن است آدمی که در او حُسنِ سیرتی یا لطف صورتی‌ست، دگر حشو عالم است هرگز حسد نبرده و حسرت نخورده‌ام جز بر دو روی یار موافق که در هم است آنان که در به صحرا نمی‌روند بوی ربیع بر ایشان محرم است وان سنگ‌دل که دیده بدوزد ز روی پندش مده که جهل در او نیک محکم است آرام نیست در همه عالم به‌اتفاق ور هست در مجاورت یار محرم است گر تازه می‌رود از ریش اهل دیدار دوستان که ببینند مرهم است دنیا است و مال عزیز است و تن لیکن بر همه چیزی مقدم است مُمسِک برای مال همه‌ساله تنگ‌دل به روی دوست همه‌روزه خرم است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/33 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
این باد بوستان است یا بوی وصال دوستان است دل می‌برد این خط نگارین گویی خط روی است ای مرغ به دام گرفتار بازآی که وقت آشیان است شب‌ها من و می‌گدازیم این است که سوز من نهان است گوشم همه روز از انتظارت بر راه و نظر بر آستان است ور بانگ مؤذنی میاید گویم که درای کاروان است با آن همه دشمنی که کردی بازآی که دوستی همان است با قوت بازوان سرپنجهٔ صبر است بیزاری دوستان دمساز تفریق میان جسم و جان است نالیدن دردناک بر دعوی دوستی بیان است آتش به نی قلم درانداخت وین حبر که می‌رود دخان است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/30 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گر کسی سرو شنیده‌ست که رفته‌ست این است یا صنوبر که بناگوش و برش سیمین است نه بلندیست به صورت که تو معلوم کنی که بلند از نظر مردم کوته‌بین است خواب در عهد تو در چشم من آید هیهات عاشقی کار سری نیست که بر بالین است همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت وآنچه در نشد چشم من و پروین است خود گرفتم که نظر بر رخ کفر است من از این بازنگردم که مرا این دین است وقت آن است که مردم ره صحرا گیرند خاصه اکنون که آمد و فروردین است چمن امروز بهشت است و تو در می‌بایی تا خلایق همه گویند که حورالعین است هر چه گفتیم در اوصاف کمالیت او همچنان هیچ نگفتیم که صد چندین است آنچه سرپنجهٔ سیمین تو با کرد با کبوتر نکند پنجه که با شاهین است من دگر شعر نخواهم که نویسم که مگس زحمتم می‌دهد از بس که سخن است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/21 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خورشید سایه زلف چو شام اوست طوبی قد صنوبرخرام اوست آن قامتست نی به حقیقت قیامتست زیرا که رستخیز من اندر قیام اوست بر مرگ در این واقعه مرا کآب حیات در لب یاقوت فام اوست بوی می‌دمدم یا نسیم باد بهشت می‌گذرد یا پیام اوست دل عشوه می‌فروخت که من مرغ اینک فتاده در سر زلف چو دام اوست بیچاره مانده‌ام همه روزی به دام او و اینک فتاده‌ام به غریبی که کام اوست هر لحظه در برم از اندیشه شود تا کیست که اوست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/200 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
یارا بهشت صحبت یاران همدم است دیدار یار جهنم است هر دم که در حضور عزیزی برآوری دریاب کز حیات جهان حاصل آن دم است نه هرکه چشم و گوش و دهان دارد آدمی‌ست بس دیو را که صورت فرزند آدم است آن است آدمی که در او حُسنِ سیرتی یا لطف صورتی‌ست، دگر حشو عالم است هرگز حسد نبرده و حسرت نخورده‌ام جز بر دو روی یار موافق که در هم است آنان که در به صحرا نمی‌روند بوی ربیع بر ایشان محرم است وان سنگ‌دل که دیده بدوزد ز روی پندش مده که جهل در او نیک محکم است آرام نیست در همه عالم به‌اتفاق ور هست در مجاورت یار محرم است گر تازه می‌رود از ریش اهل دیدار دوستان که ببینند مرهم است دنیا است و مال عزیز است و تن لیکن بر همه چیزی مقدم است مُمسِک برای مال همه‌ساله تنگ‌دل به روی دوست همه‌روزه خرم است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/33 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
من بدین و ندیدم روی را وین و نباشد موی را روی اگر پنهان کند سنگین سیمین‌ بدن مشک غمازست نتواند نهفتن بوی را ای موافق صورت و معنی که تا چشم من است از تو ندیدم روی و را گر به سر می‌گردم از بیچارگی عیبم مکن چون تو چوگان می‌زنی جرمی نباشد گوی را هر که را وقتی دمی بودست و دردی سوخته‌ست دوست دارد مستان و هایاهوی را ما ملامت را به جان جوییم در بازار کنج خلوت پارسایان سلامت جوی را بوستان را هیچ دیگر در نمی‌باید به حسن بلکه سروی چون تو می‌باید کنار جوی را ای اگر صد قرن باز آید مثل من دیگر نبینی را گر بوسه بر دستش نمی‌یاری نهاد چاره آن دانم که در پایش بمالی روی را ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/510 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مگر نسیم سحر بوی یار من دارد که راحت امیدوار من دارد به پای سرو درافتاده‌اند و مگر قد نگار من دارد نشان راه سلامت ز من مپرس که زمام خاطر بی‌اختیار من دارد گلا و تازه تویی که عارض تو طراوت و بوی من دارد دگر سر من و بالین عافیت هیهات بدین که سر خاکسار من دارد به هرزه در سر او روزگار کردم و او فراغت از من و از روزگار من دارد مگر به درد بازمانده‌ام یا رب کدام دامن همت غبار من دارد به بار تو چو خر به درماند دلت نسوخت که بیچاره بار من دارد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/564 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مرا چو آرزوی روی آن نگار آید چو زار آید میان انجمن از لعل او چو آرم یاد مرا سرشک چو یاقوت در کنار آید ز رنگ مرا روی آید یاد ز شکل سبزه مرا یاد خط یار آید گلی به دست من آید چو روی تو هیهات هزار سال دگر گر چنین آید خسان بر از باغ وصل او و مرا ز جمالش نصیب خار آید طمع مدار وصالی که بی فراق بود هرآینه پس هر مستیی خمار آید مرا زمانه ز یاران به منزلی انداخت که راضیم به نسیمی کز آن دیار آید فراق یار به یک بار بیخ صبر بکند بهار وصل ندانم که کی به بار آید دلا اگر چه که تلخست بیخ صبر ولی چو بر امید وصالست آید پس از تحمل سختی امید وصل مراست که از شب و تریاک هم ز مار آید ز چرخ عربده جو بس خدنگ تیر جفا بجست و در مردان هوشیار آید چو عمر گر گذر کنی بر من مرا همان از عمر در آید بجز را ز کار و بار جهان گر شهیست عار آید ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/441 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ما به روی دوستان از بوستان آسوده‌ایم گر آید وگر باد خزان آسوده‌ایم سروبالایی که مقصود است اگر حاصل شود سرو اگر هرگز نباشد در جهان آسوده‌ایم گر به صحرا دیگران از بهر عشرت می‌روند ما به خلوت با تو ای آرام جان آسوده‌ایم هر چه در دنیا و عقبی راحت و آسایش است گر تو با ما درآیی ما از آن آسوده‌ایم برق نوروزی گر آتش می‌زند در شاخسار ور افشان می‌کند در بوستان آسوده‌ایم باغبان را گو اگر در آلاله‌ایست دیگری را ده که ما با آسوده‌ایم گر سیاست می‌کند سلطان و قاضی حاکمند ور ملامت می‌کند پیر و جوان آسوده‌ایم موج اگر کشتی برآرد تا به اوج آفتاب یا به قعر اندر برد ما بر کران آسوده‌ایم رنج‌ها بردیم و آسایش نبود اندر جهان ترک آسایش گرفتیم این زمان آسوده‌ایم سرمایه‌داران از خلل ترسند و ما گر بر آید بانگ دزد از کاروان آسوده‌ایم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/273 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گر من ز محبتت بمیرم دامن به قیامتت بگیرم از دنیی و آخرت گزیر است وز صحبت دوست ای مرهم ریش دردمندان درمان دگر نمی‌پذیرم آن کس که به جز تو کس ندارد در هر دو جهان من آن فقیرم ای محتسب از جوان چه من توبه نمی‌کنم که پیرم یک روز کمان ابروانش می‌بوسم و گو بزن به تیرم ای باد عنبرین بوی در پای لطافت تو میرم چون می‌گذری به خاک گو من به فلان زمین اسیرم در نمی‌روم که بی دوست پهلو نه است بر حریرم ای مونس روزگار رفتی و نرفتی از ضمیرم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/316 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گر کسی سرو شنیده‌ست که رفته‌ست این است یا صنوبر که بناگوش و برش سیمین است نه بلندیست به صورت که تو معلوم کنی که بلند از نظر مردم کوته‌بین است خواب در عهد تو در چشم من آید هیهات عاشقی کار سری نیست که بر بالین است همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت وآنچه در نشد چشم من و پروین است خود گرفتم که نظر بر رخ کفر است من از این بازنگردم که مرا این دین است وقت آن است که مردم ره صحرا گیرند خاصه اکنون که آمد و فروردین است چمن امروز بهشت است و تو در می‌بایی تا خلایق همه گویند که حورالعین است هر چه گفتیم در اوصاف کمالیت او همچنان هیچ نگفتیم که صد چندین است آنچه سرپنجهٔ سیمین تو با کرد با کبوتر نکند پنجه که با شاهین است من دگر شعر نخواهم که نویسم که مگس زحمتم می‌دهد از بس که سخن است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/21 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کیست آن ماه منور که چنین می‌گذرد تشنه جان می‌دهد و ماء معین می‌گذرد سرو اگر نیز تحول کند از جای به جای نتوان گفت که از این می‌گذرد حور عین می‌گذرد در نظر سوختگان یا مه چارده یا لعبت چین می‌گذرد کام از او کس نگرفتست مگر باد که بر آن زلف و بناگوش و جبین می‌گذرد مردم زمین رفتن او پندارند کآفتابست که بر اوج برین می‌گذرد پای گو بر سر عاشق نه و بر دیده دوست حیف باشد که چنین کس به زمین می‌گذرد هر که در شهر دارد و دینی دارد گو حذر کن که هلاک و دین می‌گذرد از خیال آمدن و رفتنش اندر و چشم با گمان افتم و گر به یقین می‌گذرد گر کند روی به ما یا نکند حکم او راست پادشاهیست که بر ملک یمین می‌گذرد گوشه نشینی کن و شاهدبازی شاهد آنست که بر گوشه نشین می‌گذرد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/556 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
شب است و شاهد و و و غنیمت است چنین شب که دوستان بینی به آن که منت بنده‌وار در خدمت بایستم تو خداوندوار بنشینی میان ما و عهد در ازل رفته‌ست هزار سال برآید همان نخستینی چو صبرم از تو میسر نمی‌شود چه کنم به خشم رفتم و باز آمدم به مسکینی به حکم آن که مرا هیچ دوست چون تو به دست نیاید و تو به از من هزار بگزینی به رنگ و بوی ای فقیر قانع باش چو باغبان نگذارد که سیب و چینی تفاوتی نکند گر ترش کنی ابرو هزار تلخ بگویی هنوز لگام بر سر شیران کند صلابت چنان کشد که شتر را مهار دربینی ز نیکبختی پایبند غمت زهی کبوتر مقبل که صید شاهینی مرا شکیب نمی‌باشد ای مسلمانان ز روی ، لکم دینکم و لی دینی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/60 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سخت به ذوق می‌دهد باد ز بوستان نشان دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان گر همه خلق را چو من بی‌دل و مست می‌کنی روی به نما خمر به زاهدان چشان طایفه‌ای سماع را عیب کنند و را زمزمه‌ای بیار تا بروند خرقه بگیر و می بده باده بیار و غم ببر بی‌خبر است عاقل از لذت عیش بیهشان سوختگان را دود به سقف می‌رود وقع ندارد این سخن پیش فسرده آتشان رقص حلال بایدت سنت اهل معرفت دنیا پای نه دست به آخرت فشان تیغ به خفیه می‌خورم آه نهفته می‌کنم گوش کجا که بشنود زار خامشان چند نصیحتم کنی کز پی نیکوان مرو چون نروم که بیخودم شوق همی‌برد کشان من نه به وقت پیر و شکسته بوده‌ام موی سپید می‌کند چشم سیاه اکدشان بوی بهشت می‌دمد ما به عذاب در گرو آب حیات می‌رود ما تن کشان باد و بوی متفقند چون تو فصیح حیف بود ز خامشان ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/251 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈