eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
89 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
دو چشم مست تو برداشت رسم هشیاری و گر نه فتنه ندیدی به بیداری زمانه با تو چه دعوی کند به بدمهری سپهر با تو چه پهلو زند به غداری معلمت همه شوخی و آموخت به دوستیت وصیت نکرد و چو لطیف ولیکن حریف اوباشی چو زر عزیز ولیکن به دست اغیاری به صید کردن چه شوخ و به خیره کشتن تن‌ها چه جلد و عیاری دلم ربودی و جان می‌دهم به طیبت که هست راحت درویش در سبکباری گر افتدت گذری بر وجود کشته سخن بگوی که در جسم مرده جان آری گرت ارادت باشد به شورش خلق بشور زلف که در هر خمی داری چو بت به کعبه نگونسار بر زمین افتد به پیش قبله رویت بتان فرخاری دهان پر شکرت را مثل به نقطه زنند که روی چون پرگاری به گرد نقطه سرخت عذار سبز چنان که نیم دایره‌ای برکشند زنگاری هزار پیاپی نویسمت که جواب اگر چه تلخ دهی در سخن شکرباری ز خلق گوی لطافت تو برده‌ای امروز به و به گفتاری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/130 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هر نسیم از بوستان توست الحان از دوستان توست چون خضر دید آن لب جان‌بخش گفتا که آب چشمهٔ حیوان دهان توست یوسف به بندگیت کمر بسته بر میان بودش یقین که ملک ملاحت از آن توست هر شاهدی که در نظر آمد به در نیافت راه که آنجا مکان توست هرگز نشان ز چشمهٔ کوثر شنیده‌ای کاو را نشانی از دهن بی‌نشان توست از رشک آفتاب جمالت بر آسمان هر ماه ماه دیدم چون ابروان توست این باد روح‌پرور از انفاس گویی مگر ز طرهٔ عنبرفشان توست صد پیرهن قبا کنم از خرمی اگر بینم که دست من چو کمر در میان توست گفتند میهمانی عشاق می‌کنی به بوسه‌ای ز لبت میهمان توست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/122 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی الا بر آن که دارد با وصالی دانی کدام دولت در وصف می‌نیاید چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی خرم تنی که محبوب از در فرازش آید چون رزق نیکبختان بی محنت سؤالی همچون دو مغز بادام اندر یکی خزینه با هم گرفته انسی وز دیگران ملالی دانی کدام جاهل بر حال ما بخندد کاو را نبوده باشد در عمر حالی بعد از حبیب بر من نگذشت جز خیالش وز پیکر ضعیفم نگذاشت جز خیالی اول که گوی بردی من بودمی به دانش گر سودمند بودی بی دولت احتیالی سال وصال با او یک روز بود گویی و اکنون در انتظارش روزی به قدر سالی ایام را به ماهی یک شب هلال باشد وآن ماه را هر ابرویی هلالی صوفی نظر نبازد جز با چنین حریفی غزل نگوید جز بر چنین غزالی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/94 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نه هر که چهره برافروخت داند نه هر که آینه سازد سِکندری داند کلاه داری و آیینِ سروری داند تو بندگی چو گدایان به شرطِ مزد مکن که دوست خود روشِ بنده پروری داند غلامِ همتِ آن رندِ عافیت سوزم که در گداصفتی کیمیاگری داند وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند که آدمی بچه‌ای، پری داند هزار نکتهٔ باریکتر ز مو این جاست نه هر که سر بتراشد قلندری داند مدارِ نقطهٔ بینش ز خالِ توست مرا که قدرِ گوهرِ یک دانه جوهری داند به قَدّ و چهره هر آنکس که شاهِ خوبان شد جهان بگیرد اگر دادگستری داند ز شعرِ کسی بُوَد آگاه که لطفِ طبع و سخن گفتن دری داند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1065 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
شاهدان گر زین سان کنند زاهدان را رخنه در ایمان کنند گُلرُخانَش دیده نرگس دان کنند ای جوانِ سَروقَد، گویی بِبَر پیش از آن کز قامتت چوگان کنند عاشقان را بر سرِ خود حُکم نیست هر چه فرمانِ تو باشد آن کنند پیشِ چشمم کمتر است از قطره‌ای این حکایت‌ها که از طوفان کنند قُدسیان بر عرش دَستْ افشان کنند مردمِ چشمم به خون آغشته شد در کجا این ظلم بر انسان کنند؟ خوش برآ با غصه ای کَاهلِ راز عیشِ خوش در بوتهٔ هجران کنند سر مکش ز آهِ نیمْ شب تا چو صبحت، آینه رخشان کنند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1043 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
اگر رفیقِ شفیقی درست پیمان باش حریفِ خانه و گرمابه و باش مگو که خاطرِ عُشّاق، گو پریشان باش گَرَت هواست که با خِضْر همنشین باشی نهان ز چشمِ سِکَندَر چو آبِ حیوان باش زبورِ نوازی نه کارِ هر مرغیست بیا و نوگُلِ این بلبلِ غزل خوان باش طریقِ خدمت و آیینِ بندگی کردن خدای را که رها کن به ما و سلطان باش ،_زنهار وز آن که با ما کرده‌ای پشیمان باش تو شمعِ انجمنی یکزبان و یکدل شو خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش کمالِ و حُسن در نظربازیست به نظر از نادرانِ دوران باش خموش و از جورِ ناله مکن تو را که گفت؟ که در رویِ خوب، حیران باش ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/958 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کنارِ آب و پایِ بید و طبعِ شعر و خوش معاشر و ساقی گُلعِذاری خوش ،_که_قدرِ_وقت_می‌دانی گوارا بادَت این عِشرت که داری روزگاری خوش هر آن کس را که در خاطر ز باریست سِپندی گو بر آتش نِه ،که دارد کار و باری خوش عروسِ طَبع را زیور ز فکرِ بِکر می‌بندم بُوَد کز دستِ ایّامَم به دست اُفتَد نگاری خوش شبِ صحبت غنیمت دان و دادِ خوشدلی بِسْتان که مهتابی افروز است و طَرْفِ لاله زاری خوش که مستی می‌کند با عقل و می‌بخشد خُماری خوش به غفلت عمر شُد ، بیا با ما به میخانه که شنگولانِ خوش باشت، بیاموزند کاری خوش ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/942 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای روی ماه منظر تو نوبهار حُسن خال و خط تو مرکز حُسن و مدار حُسن در زلف بی‌قرار تو پیدا قرار حُسن ماهی نتافت همچو تو از برج نیکویی سروی نخاست چون قدت از جویبار حُسن خرّم شد از ملاحت تو عهد فرّخ شد از لطافت تو روزگار حُسن از دام زلف و دانهٔ خال تو در جهان یک مرغ نماند نگشته شکار حُسن می‌پرورد به ناز، تو را در کنار حُسن گرد لبت بنفشه از آن تازه و تر است کآب حیات می‌خورَد از جویبار حُسن حافظ طمع برید که بیند نظیر تو دیّار نیست جز رخت اندر دیار حُسن ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/824 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کرشمه‌ای کن و بازار ساحری بشکن به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن کلاه گوشه به آیین سروری بشکن به زلف گوی که آیین بگذار به غمزه گوی که قلب ستمگری بشکن برون خرام و ببر گوی خوبی از همه کس سزای حور بده رونق پری بشکن به آهوان نظر آفتاب بگیر به ابروان دوتا قوس مشتری بشکن تو قیمتش به سر زلف عنبری بشکن چو عندلیب فصاحت فروشد ای تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/819 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
از من جدا مشو که توام نور دیده‌ای آرام جان و مونس قلب رمیده‌ای پیراهن صبوری ایشان دریده‌ای از چشم بخت خویش مبادت گزند از آنک در به غایت خوبی رسیده‌ای مَنعَم مکن ز وی ای مفتی زمان معذور دارمت که تو او را ندیده‌ای آن سرزنش که کرد تو را دوست بیش از خویش مگر پا کشیده‌ای ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/790 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در نشستی تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن تو چو روی باز کردی دَرِ ماجرا ببستی نظری به دوستان کن که هزار بار از آن بِه که تحیّتی نویسی و هدیتی فرستی دل دردمند ما را که اسیر توست یارا به وصالْ مرهمی نِه چو به انتظار خستی نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هَیجا تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی دل هوشمند باید که به سپاری که چو قبله‌ایت باشد بِه از آن که پرستی چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد چه کنند اگر زبونی نکنند و گِله از فراق یاران و جفای روزگاران نه طریق توست کم گیر و رستی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/173 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی الا بر آن که دارد با وصالی دانی کدام دولت در وصف می‌نیاید چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی خرم تنی که محبوب از در فرازش آید چون رزق نیکبختان بی محنت سؤالی همچون دو مغز بادام اندر یکی خزینه با هم گرفته انسی وز دیگران ملالی دانی کدام جاهل بر حال ما بخندد کاو را نبوده باشد در عمر حالی بعد از حبیب بر من نگذشت جز خیالش وز پیکر ضعیفم نگذاشت جز خیالی اول که گوی بردی من بودمی به دانش گر سودمند بودی بی دولت احتیالی سال وصال با او یک روز بود گویی و اکنون در انتظارش روزی به قدر سالی ایام را به ماهی یک شب هلال باشد وآن ماه را هر ابرویی هلالی صوفی نظر نبازد جز با چنین حریفی غزل نگوید جز بر چنین غزالی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/94 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هر نوبتم که در نظر ای ماه بگذری بار دوم ز بار نخستین نکوتری انصاف می‌دهم که لطیفان و بسیار دیده‌ام نه بدین لطف و زنار بود هر چه همه عمر داشتم الا کمر که پیش تو بستم به چاکری از چون تو آدمیان در میان خلق انصاف می‌دهد که نهان می‌شود پری شمشیر اختیار تو را سر نهاده‌ام دانم که گر تنم بکشی جان بپروری جز صورتت در آینه کس را نمی‌رسد با صورت بدیع تو کردن برابری ای مدعی گر آنچه مرا شد تو را شود بر حال من ببخشی و حالت بیاوری صید اوفتاد و پای مسافر به بماند هیچ افتدت که بر سر افتاده بگذری صبری که بود مایه دگر نماند سختی مکن که کیسه بپرداخت مشتری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/135 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هر نسیم از بوستان توست الحان از دوستان توست چون خضر دید آن لب جان‌بخش گفتا که آب چشمهٔ حیوان دهان توست یوسف به بندگیت کمر بسته بر میان بودش یقین که ملک ملاحت از آن توست هر شاهدی که در نظر آمد به در نیافت راه که آنجا مکان توست هرگز نشان ز چشمهٔ کوثر شنیده‌ای کاو را نشانی از دهن بی‌نشان توست از رشک آفتاب جمالت بر آسمان هر ماه ماه دیدم چون ابروان توست این باد روح‌پرور از انفاس گویی مگر ز طرهٔ عنبرفشان توست صد پیرهن قبا کنم از خرمی اگر بینم که دست من چو کمر در میان توست گفتند میهمانی عشاق می‌کنی به بوسه‌ای ز لبت میهمان توست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/122 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نه هر که چهره برافروخت داند نه هر که آینه سازد سِکندری داند کلاه داری و آیینِ سروری داند تو بندگی چو گدایان به شرطِ مزد مکن که دوست خود روشِ بنده پروری داند غلامِ همتِ آن رندِ عافیت سوزم که در گداصفتی کیمیاگری داند وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند که آدمی بچه‌ای، پری داند هزار نکتهٔ باریکتر ز مو این جاست نه هر که سر بتراشد قلندری داند مدارِ نقطهٔ بینش ز خالِ توست مرا که قدرِ گوهرِ یک دانه جوهری داند به قَدّ و چهره هر آنکس که شاهِ خوبان شد جهان بگیرد اگر دادگستری داند ز شعرِ کسی بُوَد آگاه که لطفِ طبع و سخن گفتن دری داند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1065 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نظر خدای بینان طلب هوا نباشد سفر نیازمندان قدم خطا نباشد همه وقت عارفان را نظرست و عامیان را نظری معاف دارند و دوم روا نباشد به نسیم باید که نبات زنده باشی نه جماد مرده کان را خبر از صبا نباشد اگرت سعادتی هست که زنده بمیری به حیاتی اوفتادی که دگر فنا نباشد به کسی نگر که ظلمت بزداید از وجودت نه کسی نعوذبالله که در او صفا نباشد تو از کدام شهری که ز دوستان نپرسی مگر اندر آن ولایت که تویی وفا نباشد اگر اهل معرفت را چو نی استخوان بسنبی چو دفش به هیچ سختی خبر از قفا نباشد اگرم تو بریزی به قیامتت نگیرم که میان دوستان این همه ماجرا نباشد نه حریف مهربانست حریف سست پیمان که به روز تیرباران سپر بلا نباشد تو در آینه نگه کن که چه ولیکن تو که ببینی نظرت به ما نباشد تو گمان مبر که ز جفا ملول گردد که گرش تو بی جنایت بکشی جفا نباشد دگری همین حکایت بکند که من ولیکن چو معاملت ندارد سخن آشنا نباشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/536 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
می روان کن ساقیا، کین دم روان خواهیم کرد بهر یک جرعه میت این دم روان خواهیم کرد ،_کزین_جا_دردسر_خواهیم_برد ساغری پر کن، که عزم آن جهان خواهیم کرد کاروان عمر ازین منزل روان شد ناگهی چون روان شد کاروان، ما هم روان خواهیم کرد دامن ناز اندر آن عالم کشان خواهیم کرد از کف ساقی همت ساغری خواهیم خورد جرعه‌دان بزم خود هفت آسمان خواهیم کرد تا فتد در ساغر ما عکس روی ساغر از باده لبالب هر زمان خواهیم کرد نالهٔ مستانه نقل دوستان خواهیم کرد تا درین عالم نگردد آشکارا راز ما ناگهی رخ را ازین عالم نهان خواهیم کرد نزد زلف تحفه، خواهیم برد پیش روی جانفزایش جان فشان خواهیم کرد چون بگردانیم رو، زین عالم بی‌آبرو روی در روی نگار مهربان خواهیم کرد بر سر بازار وصلش جان ندارد قیمتی تا نظر در روی خوبش رایگان خواهیم کرد سالها در جستجویش دست و پایی می‌زدیم چون نشان دیدیم، خود را بی‌نشان خواهیم کرد هر چه ما خواهیم کردن او بخواهد غیر آن آنچه آن کند ما خود همان خواهیم کرد عراقی هیچ خواهد گفت: اناالحق، این زمان بر سر دارش ز غیرت ناگهان خواهیم کرد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/875 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مهر مهر بر جان ماست جان ما در حضرت جانان ماست درد آن ما درمان ماست بس عجب نبود که سودایی شوم کیت سودای او در شان ماست گوی زلفش در خم چوگان ماست اسب همت را چو در زین آوریم هر دو عالم گوشهٔ میدان ماست با وجود این چنین زار و نزار بر بساط معرفت جولان ماست کس چه داند آنچه در خلقان ماست؟ گر ز ما برهان طلب دارد کسی نور او در جان ما برهان ماست جنت پر انگبین و شیر و می بی‌جمال دوست شورستان ماست گرچه در صورت گدایی می‌کنیم گنج معنی در ویران ماست هاتف دولت مرا آواز داد: کین نوامی گو: ، ز آن ماست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1028 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
من چون تو به ندیدم گلبرگ چنین طری ندیدم مانند تو آدمی در آفاق ممکن نبود پری ندیدم وین بوالعجبی و چشم بندی در صنعت سامری ندیدم با روی تو ماه آسمان را امکان برابری ندیدم لعلی چو لب شکرفشانت در کلبه جوهری ندیدم چون در دو رسته دهانت نظم سخن دری ندیدم مه را که خرد که من به کرات مه دیدم و مشتری ندیدم وین پرده راز پارسایان چندان که تو می‌دری ندیدم دیدم همه آفاق چون تو به ندیدم جوری که تو می‌کنی در اسلام در ملت کافری ندیدم غم چندان که تو می‌خوری ندیدم دیدم همه صوفیان آفاق مثل تو قلندری ندیدم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/330 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
معلمت همه شوخی و آموخت جفا و و عتاب و ستمگری آموخت غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین به چین زلف تو آید به بتگری آموخت هزار دستان سرای عاشق را بباید از تو سخن گفتن دری آموخت برفت رونق بازار آفتاب و از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت همه قبیله من عالمان دین بودند مرا معلم تو شاعری آموخت مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت مگر دهان تو آموخت تنگی از من وجود من ز میان تو آموخت بلای تو بنیاد زهد و بیخ ورع چنان بکند که صوفی قلندری آموخت دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت من آدمی به چنین شکل و قد و و روش ندیده‌ام مگر این شیوه از پری آموخت به خلق فروبرده پنجه کاین حناست ندانمش که به قتل که شاطری آموخت چنین بگریم از این پس که مرد بتواند در آب دیده شناوری آموخت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/399 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کنارِ آب و پایِ بید و طبعِ شعر و خوش معاشر و ساقی گُلعِذاری خوش ،_که_قدرِ_وقت_می‌دانی گوارا بادَت این عِشرت که داری روزگاری خوش هر آن کس را که در خاطر ز باریست سِپندی گو بر آتش نِه ،که دارد کار و باری خوش عروسِ طَبع را زیور ز فکرِ بِکر می‌بندم بُوَد کز دستِ ایّامَم به دست اُفتَد نگاری خوش شبِ صحبت غنیمت دان و دادِ خوشدلی بِسْتان که مهتابی افروز است و طَرْفِ لاله زاری خوش که مستی می‌کند با عقل و می‌بخشد خُماری خوش به غفلت عمر شُد ، بیا با ما به میخانه که شنگولانِ خوش باشت، بیاموزند کاری خوش ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/942 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کرشمه‌ای کن و بازار ساحری بشکن به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن کلاه گوشه به آیین سروری بشکن به زلف گوی که آیین بگذار به غمزه گوی که قلب ستمگری بشکن برون خرام و ببر گوی خوبی از همه کس سزای حور بده رونق پری بشکن به آهوان نظر آفتاب بگیر به ابروان دوتا قوس مشتری بشکن تو قیمتش به سر زلف عنبری بشکن چو عندلیب فصاحت فروشد ای تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/819 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
فرهاد را چو بر رخ نظر فتاد دودش به سر درآمد و از پای درفتاد مجنون ز جام طلعت لیلی چو مست شد فارغ ز مادر و پدر و سیم و زر فتاد رامین چو اختیار غم ویس کرد یک بارگی جدا ز کلاه و کمر فتاد وامق چو کارش از غم عذرا به جان رسید کارش مدام با غم و آه سحر فتاد زین گونه صد هزار کس از پیر و از جوان مست از چو من بی‌خبر فتاد بسیار کس شدند اسیر کمند تنها نه از برای من این شور و فتاد روزی به نظری کرد چشم من زان یک نظر مرا دو جهان از نظر فتاد آمد آن چنان به در زد آتشی کز وی هزار سوز مرا در جگر فتاد بر من مگیر اگر شدم آشفته ز مانند این بسی ز قضا و قدر فتاد ز خلق چند نهان راز کنی چون ماجرای تو یک یک به در فتاد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/581 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
شاهدان گر زین سان کنند زاهدان را رخنه در ایمان کنند گُلرُخانَش دیده نرگس دان کنند ای جوانِ سَروقَد، گویی بِبَر پیش از آن کز قامتت چوگان کنند عاشقان را بر سرِ خود حُکم نیست هر چه فرمانِ تو باشد آن کنند پیشِ چشمم کمتر است از قطره‌ای این حکایت‌ها که از طوفان کنند قُدسیان بر عرش دَستْ افشان کنند مردمِ چشمم به خون آغشته شد در کجا این ظلم بر انسان کنند؟ خوش برآ با غصه ای کَاهلِ راز عیشِ خوش در بوتهٔ هجران کنند سر مکش ز آهِ نیمْ شب تا چو صبحت، آینه رخشان کنند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1043 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سرو بلند بین که چه رفتار می‌کند وآن ماه محتشم که چه گفتار می‌کند آن چشم مست بین که به شوخی و قصد هلاک مردم هشیار می‌کند دیوانه می‌کند تمیز را هر گه که التفات پری‌وار می‌کند ما روی کرده از همه عالم به روی او وآن سست عهد روی به دیوار می‌کند عاقل خبر ندارد از اندوه عاشقان خفته‌ست و عیب مردم بیدار می‌کند من طاقت شکیب ندارم ز روی صوفی به عجز اقرار می‌کند بیچاره از مطالعه روی نیکوان صد بار توبه کرد و دگربار می‌کند نگفتمت که خم زلف شاهدان دربند او مشو که گرفتار می‌کند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/485 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈