دو چشم مست تو برداشت رسم هشیاری
و گر نه فتنه ندیدی به #خواب بیداری
زمانه با تو چه دعوی کند به بدمهری
سپهر با تو چه پهلو زند به غداری
معلمت همه شوخی و #دلبری آموخت
به دوستیت وصیت نکرد و #دلداری
چو #گل لطیف ولیکن حریف اوباشی
چو زر عزیز ولیکن به دست اغیاری
به صید کردن #دلها چه شوخ و #شیرینی
به خیره کشتن تنها چه جلد و عیاری
دلم ربودی و جان میدهم به طیبت #نفس
که هست راحت درویش در سبکباری
گر افتدت گذری بر وجود کشته #عشق
سخن بگوی که در جسم مرده جان آری
گرت ارادت باشد به شورش #دل خلق
بشور زلف که در هر خمی #دلی داری
چو بت به کعبه نگونسار بر زمین افتد
به پیش قبله رویت بتان فرخاری
دهان پر شکرت را مثل به نقطه زنند
که روی چون #قمرت #شمسهایست پرگاری
به گرد نقطه سرخت عذار سبز چنان
که نیم دایرهای برکشند زنگاری
هزار #نامه پیاپی نویسمت که جواب
اگر چه تلخ دهی در سخن شکرباری
ز خلق گوی لطافت تو بردهای امروز
به #خوبرویی و #سعدی به #خوب گفتاری
#دو_چشم_مست_تو_برداشت_رسم_هشیاری #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/130
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈