نگارا وقت آن آمد که #دل با مهر پیوندی
که ما را بیش از این طاقت نماندهست آرزومندی
غریب از #خوی مطبوعت که روی از بندگان پوشی
بدیع از طبع موزونت که در بر دوستان بندی
تو خرسند و شکیبایی چنینت در خیال آید
که ما را همچنین باشد شکیبایی و خرسندی
نگفتی بیوفا یارا که از ما نگسلی هرگز
مگر در #دل چنین بودت که #خود با ما نپیوندی
زهی آسایش و رحمت نظر را کش تو منظوری
زهی بخشایش و دولت پدر را کش تو فرزندی
شکار آن گه توان کشتن که محکم در کمند آید
چو بیخ مهر بنشاندم درخت وصل برکندی
نمودی چند بار از #خود که حافظ عهد و پیمانم
کنونت بازدانستم که #ناقض عهد و سوگندی
مرا #زین پیش در خلوت فراغت بود و جمعیت
تو در جمع آمدی #ناگاه و مجموعان پراکندی
گرت جان در قدم ریزم هنوزت عذر میخواهم
که از من خدمتی #ناید چنان #لایق که بپسندی
ترش بنشین و تیزی کن که ما را تلخ ننماید
چه میگویی چنین #شیرین که شوری در من افکندی
شکایت گفتن #سعدی مگر باد است نزدیکت
که او چون رعد مینالد تو همچون برق میخندی
#نگارا_وقت_آن_آمد_که_دل_با_مهر_پیوندی #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/156
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نگارا وقت آن آمد که #دل با مهر پیوندی
که ما را بیش از این طاقت نماندهست آرزومندی
غریب از #خوی مطبوعت که روی از بندگان پوشی
بدیع از طبع موزونت که در بر دوستان بندی
تو خرسند و شکیبایی چنینت در خیال آید
که ما را همچنین باشد شکیبایی و خرسندی
نگفتی بیوفا یارا که از ما نگسلی هرگز
مگر در #دل چنین بودت که #خود با ما نپیوندی
زهی آسایش و رحمت نظر را کش تو منظوری
زهی بخشایش و دولت پدر را کش تو فرزندی
شکار آن گه توان کشتن که محکم در کمند آید
چو بیخ مهر بنشاندم درخت وصل برکندی
نمودی چند بار از #خود که حافظ عهد و پیمانم
کنونت بازدانستم که #ناقض عهد و سوگندی
مرا #زین پیش در خلوت فراغت بود و جمعیت
تو در جمع آمدی #ناگاه و مجموعان پراکندی
گرت جان در قدم ریزم هنوزت عذر میخواهم
که از من خدمتی #ناید چنان #لایق که بپسندی
ترش بنشین و تیزی کن که ما را تلخ ننماید
چه میگویی چنین #شیرین که شوری در من افکندی
شکایت گفتن #سعدی مگر باد است نزدیکت
که او چون رعد مینالد تو همچون برق میخندی
#نگارا_وقت_آن_آمد_که_دل_با_مهر_پیوندی #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/156
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈