از در یار گذر نتوان کرد رخ سوی یار دگر نتوان کرد بر سر کوش گذر نتوان کرد زان چنان رخ، که تمنای است صبر ازین بیش مگر نتوان کرد ،_که_پرخوناب_است به چنان روی نظر نتوان کرد چون حدیث لب شیرینش رود یاد حلوا و شکر نتوان کرد سخن زلف مشوش بگذار دل ازین شیفته‌تر نتوان کرد ؟ راز خود سمر نتوان کرد غم او مایهٔ عیش و طرب است از طرب بیش حذر نتوان کرد گرچه خون شود از تیمارش غمش از سینه به در نتوان کرد ابتلایی است درین راه مرا که از آن هیچ خبر نتوان کرد گفتم: ای ، بگذر زین منزل محنت آباد مقر نتوان کرد گفت: جایی که باشد زود از آنجای سفر نتوان کرد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/871 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈