چنین که غمزهٔ تو خون خلق می‌ریزد عجب نباشد اگر رستخیز انگیزد که در میانه یکی گرد برنمی‌خیزد ز چشم جادوی مردافگن شبه رنگت جهان، اگر بتواند، دو اسبه بگریزد فریب چشم تو تا چند خون من ریزد؟ مرنج، اگر به سر زلف تو در آویزم که غرقه هرچه ببیند درو بیاویزد تو را، چنان که تویی، تا کسیت نشناسد رخ تو هر نفسی رنگ دیگر آمیزد به خاکپای تو کز تو نپرهیزد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/867 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈