ای مرهم ریش و مونس جانم چندین به مفارقت مرنجانم ای راحت اندرون مجروحم جمعیت خاطر پریشانم گویند بدار دستش از دامن تا دست بدارد از گریبانم آن کس که مرا به باغ می‌خواند بی روی تو می‌برد به زندانم وین طرفه که ره نمی‌برم پیشت وز پیش تو ره به در نمی‌دانم یک روز به بندگی قبولم کن روز دگرم ببین که سلطانم ای بوستان روحانی مشغول بکردی از زان روز که سرو قامتت دیدم از یاد برفت سرو بستانم آن درّ دو رسته در حدیث آمد وز دیده بیوفتاد مرجانم گویند صبور باش از او بارش بکشم که صبر نتوانم ای کاش که جان در آستین بودی تا بر سر مونس افشانم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/293 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈