سی و یک ساله بود. مجرد. بچه بافق. کاره مکاره یک معدن. روی پل بینی‌اش بادمجون بود. _مال الانه؟ _باتوم زدن! _درآمدت چقدره در ماه؟ _کفِ کفش ۵۰ میلیون! _سرمایه هم داری؟ _تا دلت بخواد! _پس چرا دوماد نشدی؟ _بهم دختر نمیدن! _چرا؟! _شیره! _معتادی؟ _آره؛ تابستونا تریاک می‌کشم؛ زمستونا شیره! _چند ساله؟ _یازده سال! _جایگزین زن؟ بازوهایش را مالید. _دختر و خاله؛ تا دلت بخواد! لرز افتاده بود به تنش. _به‌خاطر همین کوفتی همه‌چیزو لو دادم! گفتم همه‌رو میگم بهم تخفیف بدید بذارید برم بیرون! _چی گفتی بهشون؟ _اولش به هوای دیدن دخترای سرلختی اومدم. تو ملاصدرا، بیست‌متری جمعیت وایسادم. بدون ماسک.کم‌کم شعار دادن و شلوغ کردن. دیدم چند نفر دارن فیلم می‌گیرن. از سوپری ماسک خریدم. چسبیدم به دخترا تو شلوغی. دیگه جو گرفت. هم شعار دادم، هم فحش. _چی؟ _زن، زندگی، آزادی! _همین؟ _امسال سال خونه... _فحش چی می‌دادن؟ _زشت بود! _چی مثلا؟ _خیلی زشت بود! _سبزی‌پلو با ماهی؟ سرش را به نشانه تأیید تکان داد. _بهت تخفیف دادن؟ _گفتم هرچی پولش میشه میدم پابند الکترونیک بزنن فقط شب اینجا نمونم! قبول نکردن. ولی گفتن صبح وثیقه بذارن آزادم؛ تا سه‌ماه دیگه هم اگه ترک کردم تبرئه میشم! ⭕️ادامه دارد ✍️ 🆔 @m_ali_jafari