بعد از مدتها دست به قلم شدم، در این زمانه که آب و نان اصالت دارد و شعر کمتر خریدار دارد، خصوصا که ذهن هم پریشان باشد و بخواهی دردنامه هم بنویسی! بخشی از غزلی نوپا که شاید کودکی استوار شد لبریز درد و بلائیم، در ما غمی شعله دارد چون جنگلی غرق آتش...ای کاش باران ببارد مانند غزه غریبم، در این هیاهوی عالم خسته،مقاوم، پر از درد، این درد در ما که کارد؟ این حال محزون و غمگین، این بی قراریِ ممتد! پایان این قصه غُصه است، این غُصه پایان ندارد... ✍ @m_amin_rezai