مهرِ خوبان دل و دین از همه بی‌پَروا برد رُخ شَــطرنج نبُـرد آنــچه رخ زیبـــا برد... تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت! از سمـک تا به سماکـش کـشــشِ لیــلا بـرد... من به سرچشمه‌ی خورشید نه خود بردم راه ذره‌ای بـــودم و مِهــــرِ تـــــو مــرا بالا بــرد... من خَس بی سر و پایم که به سیل افتادم او که می‌رفت مرا هـــم به دلِ دریا بـرد... جام صَهبا ز کجا بود مگر دست که بود؟ که درین بزم بگردید و دل شیــــدا برد؟ خَمِ ابرویِ تــو بود و کف میــنوی تـــو بــود که به یک جلوه زمن نام و نشان یک‌جا برد! خودت آموختِیَم مِهر و خودتِ سوختِیَم با برافروختــه رویی که قــرار از ما بــرد همه یاران به سر راه تــــو بودیـــم ولی؛ خـــم ابروت مــرا دید و ز من یغمـا برد همه دل باخته بودیم و هراسان که غمت همه را پشت سـر انداخت مرا تنـها برد... -علامه‌طباطبایی‌ره ☕️