دیدی چه زود روشنی خانه تار شد دیدی ابوالحسن به چه روزی دچار شد؟ دیدی چگونه شعله آتش زیاد شد دود و غبار بر تن مادر حصار شد! دیدی که میخ تیر شد و در هلال شد آهـو به دام گرگ فتاد و شکــار شد... دیدی چگونه حرمت مادر خراب شد آن دشت یاس با لگـدی لالـــه‌زار شـد دیدی که خنده بر لب زینب حرام شد چشم حسین از غم او غصـــه‌دار شـد دیدی علی دست به دامان چاه شد قلب حسن میان کوچه بی‌قرار شد دیدی بلند دست عدو روی ماه شد از ماجرای کوچه زبانم قصـــار شد دیدی که دربه‌در شدم‌ و در عذاب شد از پشــت خانه مــادر ما رهســپار شـد گوید چگونه قصه مادر تمام شد تاوان کوچه را چه کسی عهده‌دار شد پایان نداشت قصه و دنباله‌دار شد اما نصیـب و بهره‌ی ما انتظــار شد -نرجس‌جوادی ☕️