روایت عاشقی‌های دخترایِ اردبیل ـ عشق یعنی قدم زدن رو برف‌ها برای رسیدن به مسجد ❄️🕌 ـ عشق یعنی اشک‌هایی که حلقه زد تو چشم مادرا و می‌گفتن «التماس دعا» وقتی که اومده بودن دنبال دختراشون و می‌فهمیدن من از مشهد اومدم پیش فرشته هاشون ... :) ـ عشق یعنی کلی عکس گرفتن با دسته گل نرگس و گفتنِ « اینستای من از این به بعد مذهبی میشه» ـ عشق یعنی پتو روت نیست می‌خوابی، وقتی بیدار میشی می‌بینی پتوش رو انداخته روت و خودش بدون پتو خوابیده! ـ عشق یعنی یادگرفتن زبان ترکی و اصطلاحاتِ دندان شکنشون سرِ سفره افطار 🤪 ـ عشق یعنی با لرزش صدا میاد می‌پرسه چند نفر قرعه کشی می‌کنید؟ میگم یک نفر. صدای آهِ دلش رو شنیدم و اما آخرش هم سفر مشهد قسمت خودش میشه! ـ عشق یعنی اشک‌هایی که تو حلقه یاد خدا جاری شد... ـ عشق یعنی هنوز اعتکاف تموم نشده، میگه من دلم براتون تنگ میشه! ـ عشق یعنی دارن باهات فارسی صحبت میکنن یهو ترکی حرف میزنن و یادشون می‌ره تو نمیفهمی🤦‍♀😄 ـ عشق یعنی وقتی پخش زنده حرم رو میبینه ، بندِ دلش پاره میشه و مسجد رو صدایِ دلتنگی، پُر می‌کنه. ـ عشق یعنی توصیه‌های این‌چنینی که حتماً برین شیخ صفی و حلوا سیاه با دوغ بخورینا🙈 ـ عشق یعنی اینکه یهو میاد تو بغلت و بهت آرامش تزریق می‌کنه ـ عشق یعنی کنار این بچه های پاک و زلال و صافِ صافِ اردبیل بودن :) 🤍