🌸مراسم عروسی ام بود. همه شاد و خندان بودند. مصطفی نیم نگاهی به من کرد و متوجه غصه ام شد. مرا برد بیرون از مجلس و مشکل را جویا شد. 🌸گفتم: چهار صد نفر مهمان آمده، در حالی که برای دویست وپنجاه نفر تدارک دیدیم. گفت: این که مشکلی ندارد. باهم رفتیم به خرابه ای که محل طبخ غذا بود. به آشپزها گفت: چند دقیقه بروید داخل کوچه. مصطفی رفت سر دیگ و دعایی را زیر لب خواند و به غذاها دمید. خندان برگشت به طرف من و گفت درست شد! 🌸آخر شب چهل نفر هم از حوزه علمیه قم آمدند برای دیدن مصطفی. همه شام خورند تازه یک دیس هم اضافه آمد! 🕊|🌹 @masjed_gram