مبتلایِ امید
یک ساعتی هست که اشکهام به پایِ شعرهایی که اومدن داخل اکسپلورم میریزه... دست خودم نیست، انگار غمِ شاعر رو میچشم و میبینم. انگار خودِ شاعر موقع نوشتنشون اشک و بغض بوده که من به این روز افتادم...