*/اون روز اولین بار بود که من با دیدن ابرها قلبم از جا کنده شد. بابا که خونه نبود بهم زنگ زد و گفت: "برو بیرون یه نگاه به آسمون بنداز!" منو می‌گی؟ اگه هیچکس تو دنیا نبود، اون جیغِ از سر ذوق دیدن این همه ابرِ کُپُلی که تو قلبم جمع شده بود رو رها می‌کردم. از همون روز به بعد هر روز چشمم به آسمون بود تا ابرها رو ببینم.