من و طوفانهای عظیمِ ذهنم کنار هم مینشستیم و به یک گوشهی اتاق خیره میشدیم.
همه جا سفت به من میچسبید. دوستش نداشتم، نمیخواستم باشد. تا کمی از خودم دورش میکردم، کسی از راه میرسید و محکم هلش میداد به سمت من.
خستگیِ قلبم به بزرگی آسمان رسیده بود.
از قلب و قلم "
رقیه برومند"
تقدیم به "
این منم"