مبتلایِ امید
آبی شده بود. غم شده بود. به زور خودش را دنبال خودش این طرف و آن طرف میکشید. آدمها دست از سرش بر نمیداشتند تا در تنهاییاش ذوب شود. رفتن و نماندن میخواست. نبودن و غروب کردن... از قلب و قلم "
رقیه برومند
" تقدیم به "
ماوی
"