هدایت شده از سِدطبا
قسمت ۱۲ دختری که جاماند... ایستاده بود و به پرچم نگاه میکرد. قیافه‌اش به دختران حاج قاسم میخورد! دختر دانشجوی جانبازی که هم اتاقی هایش زنده در آتش صهیون سوخته بودند و او به قول خودش از جمع خوبان پرت شده بود بیرون و الان جگرش از خاطرات دوستانش میسوخت. تاسوعا برای جهادی‌ها روز سختی بود. بغض وجودشان را گرفته بود. خانم جوان از لحظات حمله میگفت و وضعیت نامناسبی که در خیابان افتاده بود. ظهر تاسوعا برایمان روضه ناموس میخواند. اگر نگفته بود مردی از آن سمت خیابان سریع به کمکش آمده و او را به منزل مادرش در همان نزدیکی برده و مادر او را مثل دختر خود تیمار کرده؛ به حیثیت ایرانی بودنمان هم داشت برمیخورد. وقتی خواست از ما جدا شود، با چشمانی پر از اشک به پرچم اشاره کرد و گفت:«تازه فهمیدم علمدار نیامد یعنی چه!» و صدایی که در آسمان ذهنم آرام محو میشد:« شکر خدا را که در پناه حسینیم» ✔️@Sed_Taba