#قسمت_بیست_و_پنجم
#تمام_زندگی_من:
✳
#مرزهای_آزادی ✳
کلافه شده بود … از هر طرف که جلو می رفت، من دوباره برمی گشتم سر نقطه اول … اون از من می خواست حقیقت رو بگم … ولی مهم این بود که چه کسی و برای چه اهدافی قصد داشت از این حقیقت استفاده کنه …
چیزی که اون روز، من موفق نشدم از توی حرف های اون به دست بیارم …
چند روز بعد، دوباره چند نفر خانم دیگه اومدن … بین تمام حرف های اونها یه چیز مشخص بود … اونها اسلام رو هدف گرفته بودن … موضوع، خشونت و ظلم علیه جامعه زنان نبود…
اونها می خواستن من بیام جلوی دوربین ها و تمام اتفاقاتی رو که برای من افتاده بود رو به اسلام نسبت بدم …
همین طور که داشتن حرف می زدن … با آرامش به پشتی صندلی تکیه دادم …
- متاسفم … من نمی تونم با شما همکاری کنم …
با تعجب بهم نگاه کردن …
- چرا خانم کوتیزنگه؟ …
- چون کسی که مسلمان بود … من بودم، نه همسرم … من، پدرشوهر و مادرشوهرم مسلمان بودیم ولی اون نبود …
- اما در ایران، زنان زیادی مثل شما هستن … زنانی که از حق مسلم آزادی برخوردار نیستن …
خنده ام گرفت …
- و اتفاقا زنانی هم هستن که اونقدر آزادن که به خودشون اجازه میدن … خارج از چارچوب دین و اخلاق ، با یه مرد متاهل، ارتباط داشته باشن … مهم آزادی نیست … مهم مرزهای آزادیه … مرزهای آزادی شما کجا تعریف میشه؟ …
#ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc