✅
شرح گوشهای از جمال دلربا و پُر نور حضرت أبالمهدی، #امام_حسن_عسکری علیهماالسّلام ...
🟢به نقل از کتاب مشارق الأنوار الیقین، ابوالحسن کرخی گوید: پدر من در کرخ، بَزّاز بود. مرا با مقداری پارچه به سامرا فرستاد. همین که وارد سامرا شدم، غلامی مرا با نام خود و پدرم صدا زد و گفت:
پیش مولایت بیا!
_گفتم: مولای من کیست؟
_ گفت:
بر پیغامآور جز رساندن پیام چیز دیگری نیست( من پیغام آورم، هر چه به من گفتهاند، میگویم)
🔹ابوالحسن کرخی گوید: من از پی او رفتم. مرا به درب خانهای بُرد که یقین کردم آنجا بهشت است.
وَ إِذَا رَجُلٌ جَالِسٌ عَلَی بِسَاطٍ أَخْضَرَ وَ نُورُ جَمَالِهِ یَغْشَی الْأَبْصَارَ
🔻
ناگاه دیدم مردی روی فرش سبزی نشسته و نور جمالش چشمها را خیره میکند!
به من فرمود: در میان پارچههایی که آوردهای دو چادر است که یکی را در فلان قسمت گذاشتهای و دیگری در جامهدان فلان است. در میان هر کدام کاغذی است که قیمت خرید و سود آن نوشته شده، قیمت یکی بیست و سه دینار و سود آن دو دینار و قیمت دیگری سیزده دینار و سود آن مانند اولی است. برو هر دو را بیاور.
ابوالحسن کرخی گوید: برگشتم و هر دو را آورده، مقابل آقا گذاشتم.
فرمود:
بنشین!
فَجَلَسْتُ لَا أَسْتَطِیعُ النَّظَرَ إِلَیْهِ إِجْلَالًا لِهَیْبَتِهِ
🔻
نشستم اما از جلالت و هیبت، نمیتوانستم به آن آقا نگاه کنم.
🔹
دست مبارکش را به زیر فرش برد و با اینکه آنجا چیزی نبود، یک مشت برداشت و فرمود: این پول دو چادر تو با سودش است؛ خارج شدم. بیرون که آمدم شمردم، دیدم خرید و سود همان طوری است که پدرم نوشته بود؛ بدون کم و زیاد!!
📚بحار الأنوار ج ۵۰، ص ۳۱۴
#امام_عسکری
الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ
🔰
#مهدی_تخاوری | عضوشوید 👇
https://eitaa.com/m_takhavarii