#رمان_محمد_مهدی 158
✳️ شب 21 ماه مبارک رمضان آمد
👌 دوباره شب قدر و باز هم فرصت عبادت خدا
💠 سر سفره افطار ،
#محمد_مهدی و همسرش و بچه کوچک اونها ، منتظر اذان بودن تا افطار کنن
طبق معمول بعد اذان ، اول نماز رو خوندن و بعدش افطار کردند
👈 محمد مهدی تو حال خودش نبود، یک چشمش به شبکه های مجازی و اخبار جنگ های منطقه بود و یک چشمم هم به اخبار تلویزیون ،
باید یک چشم دیگه هم قرض می کرد تا نگاهی به سفره و غذاها بکنه تا خوب بخوره !!!
👈 کاملا معلوم بود که جسمش سر سفره هست و روحش تو مناطق درگیر جنگ و در آرزوی شهادت
❇️ همسرش پرسید : چی شده ؟ چرا تو فکری ؟ چیزی شده ؟
🌀
#محمد_مهدی : تو این فکر هستم که اگر واقعا این حوادث ، حوادث ظهور باشه چی ؟ باید چه کنیم ؟ چه کارهایی کردیم ؟ چه کارهایی باید می کردیم و نکردیم ؟ باید تو این فرصت چه کرد ؟
و هزاران سوال دیگه که آدم رو آروم نمیذاره
فکرش رو بکن ، 1100 و خرده ای سال هست که مردم عالم منتظر ظهور هستند ، و احتمالش هست این افتخار نصیب ما بشه ، این همه آرزو داشتیم که ظهور در زمان ما باشه ، اگر این فرصت در زمان ما رخ بده ، افتخاری هست که تا عمر داریم که هم نمی تونیم شکرش رو به جا بگذاریم
👈 فکر کن امام بعد ظهر بیاد به ما بگه چرا این کارها رو در زمان غیبت برای من نکردین؟
چی جواب داریم بدیم؟
چقدر فرصت جبران داریم؟
ایا فرصت جبران میده حضرت؟
درسته مهربان هست و ما رو مجکوم نمیکنه ، البته اون افرادی که واقعا با نیت درست کار کردن ،
اما قطعا اگر خوب در زمان غیبت کار نکرده باشیم، نمی تونیم جزء یاران اصلی حضرت باشیم در زمان ظهور
ممکنه جزء یاران رده پائین باشیم یا خدای نکرده اصلا از ما استفاده نکنن
👈 این چیزها هست که داره من رو اذیت میکنه خانم ،
باید خوب فکر کرد که در این فرصت که اگر واقعا در زمان ظهور باشیم ، چه کارهایی میشه برای حضرت کرد
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
@ma_va_o