آدم بدهکار روز پریشان است و شب بی خواب. حالا به هر که بدهکار باشی یک جور دل به دستی به خودت هزار جور.... برای همین است که می‌گویم: آدم باید گاهی از خودش بپرسد من کی زندگی کردم؟ اگر مرگ مرا در بر بکشد کی زندگی کردم؟ من وقتی به پسرهام شیر میدادم به حقیقت زندگی کردم. وقتی کنج دارالهدایه کز می‌کردم و دست می‌کشیدم روی خنکای فرش و گم می‌شدم لابه‌لای قوس‌های فیروزه‌ای و عطرخانه‌ی پدری را بو می‌کشیدم و می‌گفتم: بابا من اومدم خونه و بعد به آدمایی که رد می‌شدن زیر لب می‌گفتم چه بی اجازه از اتاق آدم رد میشن! و نخودی می‌خندیدم به حقیقت زندگی کردم. وقتی محرم‌ها توی اتوبوس دانشگاه با باقی دخترها دم می‌گرفتیم و تا از بیابان‌های اطراف بندر عبور کنیم و برسیم به دانشگاه به این فکر می‌کردم که امشب میبینمش یا نه به حقیقت زندگی کردم. وقتی کتاب می‌خوانم و در خلسه‌ای ناپیدا فرو می‌روم به حقیقت زندگی می‌کنم وقتی قدیم که آدم بهتری بودم بعد نماز روی جانمازم دراز می‌کشیدم و می‌گفتم آغوش وا کن به حقیقت زندگی می‌‌کردم. وقتی زجر کشیدم از این که نمی‌توانم ببخشم به حقیقت آن زجر را زندگی کردم.... آدم لااقل موقع مرگ باید بداند کی زندگی کرده.... اسم همه‌ی لحظه‌هایی که نفس می‌کشیم زندگی نیست. فکر کن داری بعد هفتاد سال می‌میری و میبینی سرجمع هفت سال هم زندگی نکرده‌ای شصت و سه سال به خودت زندگی بدهکار می‌شوی و با اعمال آدم هفتادساله‌ای که هفت سال زیسته محشور می‌شوی انگار که باید قرض کس دیگری را باید از حلق تو بکشند. پس زندگی کنیم و چاره‌اش فقط یقظه‌ است.... دچار یقظه که باشی زندگی را می‌بلعی.... زندگی از دستت در نمی‌رود زمان مثل ماهی سر نمی‌خورد.... به خودم می‌گویم که کم زندگی کردم... که دلواپس مردنم.... 🖊معصومه امیرزاده @rozhaye_khob https://eitaa.com/maadarestaan