❁ـ﷽ـ❁
یک جاهایی
روایت باید زنانه باشد
نه اینکه مردان ندانند و نخوانند
نه
اما یک جزئیاتی هست که فقط زن ها میفهمند
مثالش را قبلاً نوشتهام
وقتی که بعد از روز دهم،
به خیمه ها، به بانو رباب، آب رسید.
بعدش چه شد؟
خب این را فقط مادرها میفهمند 😭
برای«شیر داشتن با آغوش خالی» فقط مادرها میتوانند ضجههایی از جنس سوختن بزنند.
حالا روضه ما، پشت در است
(عجیب است
برخی واژههایی که برای میلیاردها انسان به شدت خنثی است، برای ما چه دردی دارد، نه؟ آب، چکمه، سینه، انگشتر، تشت، میخ، در،…)
اصلاً قصد باز کردن ندارم
روضه عصمت الله الکبری را شاید نباید باز کرد
اما خب…
فکر کن که حملِ ششماههای دارد.
فرزند امانت است؛ حالا تصور کن امانتت، فرزند امام هم باشد
خب خیلی حمل سنگینی است!
اما
سنگین تر از حق؟
سنگین تر از خود امام و امامت؟
بانو میآید پشت در
- این ها از نظر من همه تفسیر دارد، تعبیر دارد، نماد است، میشود ساعت ها درباره تک تک جزئیات اتفاق فکر کرد و طرح کلی درآورد تا مصداق ها از آن دربیاید برای یک زندگی مکتبی -
چرا؟
برای باز کردن در؟
نه
در را که با هجوم باز کرده بودند 😭
در را که آتش زده بودند و نیم سوخته و باز شده بود😭
سرباز جبهه حق - که حالا اینجا یک مادر است آن هم باردار آن هم داغدار- خود را به درب خانه میرساند تا از حریم خدا محافظت کند،
تا مهاجمین به خانه ولایت وارد نشوند.
امیرالمؤمنین گوشهای به تماشا ایستاده؟
نه!
العیاذ بالله
غیرت الله و تماشا؟!
حیدر نیز در معرکه درگیر است
بسیار سخت و با رعایت جوانب؛ منع شده از شمشیر کشیدن، امر شده به صبر!
نقشه این است علی دست به شمشیر ببرد تا اسلام همانجا تمام شود!
آااخ
فکر کن که علی باشی، یکه تاز عرب، فاتح خیبر، اسدالله، میداندار جنگ ها و غزوه ها
اما حتی نتوانی دست به شمشیر ببری!…
این خودش یک درد کشنده است!
خب
بانو هم #حاضر میشود در این سمت میدان.
میدان؟
میدان!
خاک بر سر دنیا
خدایا!
چه شد که خانه دختر پیغمبر که ملائک برای ورود به آن اجازه میگرفتند شد میدان جنگ؟! 😭
با آن وضعیت،
همه قوا را جمع میکند در جسم، و در را نگه میدارد که باز نشود،
که شیاطین پایشان به حریم ولایت نرسد، که به امام جسارت نشود.
بعد چه میشود؟
هی مینویسم هی پاک میکنم
حتی فکر میکنم آن در، آن میخ (مسمار) هم دلشان میخواهد خیلی چیزها گفته نشود.
فکر میکنم «در» دلش میخواسته هزار بار، اصلا تا ابد، بسوزد اما خودش را نگه دارد تا روی ریحانه خدا نیفتد
خب
ملعون لگد میزند
با هرآنچه توان دارد
آخر همسر علی، مادر حسنین، در حالی که علی دیگری در بطن میپروراند،
پشت در است!
پس محکم میزند!
فاطمه در را نگه میدارد،
فشار می آورند.
شما بگویید
تاب یک زن
یک زن باردار
داغدار
مگر چقدر است
در برابر لشکری از جنس مذکر؟ (نمیتوانم واژه مرد را به کار ببرم. اصلاً «نَر» مینوشتم بهتر بود، شبیه تر به حیوانات)
👇👇
۱۵ آذر ۱۴۰۳
دری که در آتش میسوزد، به روی مادر میفتد؛
مادر میفتد😭
ناله «یا ابتاه»ِ صدیقه کبری به آسمان میرود
قلب رسول خدا در عرش آتش میگیرد
ملائک بر سر میزنند
کائنات بر مصیبت ناموس خلقت مویه میکنند
راه باز میشود
لشکری قوی هیکل وارد میشوند
فشارِ در مضاعف میشود
مضاعف میشود
شما بگویید
اتفاقی که برای یک زن باردار
در فشار در و دیوار
میفتد
چیست؟
چیست؟
آاااه روضه من همین است😭
مردها بروند بیرون😭
فشار، کار خودش را کرد،
خطاب ناله مادر ما را عوض کرد😭
از یا ابتاه، از گلایه امت به رسول،
ناله شد «یا فضةُ خُذیني» 😭😭😭😭
فضه خادمه حضرت بود.
نه،
فضه نماد همه خادمههاست!
مادرمان ما را صدا زد 😭
بروید کنار
تاریخ را در هم بپیچید
راهی از میان اعصار و روزگار باز کنید
مادرمان ما را صدا زده 😭😭😭
بگذارید ما زن ها
بر سر زنان
گیسو پریشان
دسته دسته دور مادرمان را بگیریم
آی مردم
فرزند مادرمان را کشتند 😭
یک زن سالم
در بستری از آرامش و مراقبت
وقتی بار شیشه اش در بطنش میشکند
چه بر سرش میآید؟
چه دردی؟
چه شرایطی؟
حالا تو فکر کن که یک زن
سوخته
پهلو شکسته
سینه سوراخ شده
بازو از تازیانه ورم کرده
بین در و دیوار
زیر دری نیم سوخته
فرزند از دست دهد😭😭😭
آااه
ای مردها
شما، دورتر، حلقه غیرت تشکیل دهید
مردانه و سوخته از این جسارت، سینه بزنید
بگذارید ما برویم کنار مادرمان 😭
یکی در را بردارد
یکی آتش چادر را خاموش کند
یکی راه خون زخم را ببندد
یکی…
فضه جان
حتماً دویدی
شاید گوشه خانه دست های زینب را گرفته بودی
سرش را به دامن فشرده بودی که نبیند
اما صدای بانو که بلند شد
خوب فهمیدی اتفاقی که نباید، افتاد!
جنایت قوم، کامل شد!
دست های زینب را رها کردی و بر سر زدی و خودت را به مادر رساندی
حالا
ناله سوم زهرا را شنیدی
این بار پسرش را صدا میزد:
«مهدی»
فضه جان
چه کردی؟
نمیدانم
چه میتوانستی بکنی؟
نمیدانم
ولی به گمانم زهرای اطهر اصلا به شما فرصت نداد!
آتش و در را که کنار زدی،
چشمش به امام افتاد
و نگاهش بر دستان امام خیره شد؛
دستان بسته
سوخته؟
پهلویش شکسته؟
بازویش کبود شده؟
با هر نفس، خون از سینه اش میزند بیرون؟
فرزندش سقط شده؟
همه اینها را به #هیچ می انگارد!
عظمتِ جسارت به امام، تعرض به ولایت، هتک حرمت جانشین پیغمبر
توان را برایش جمع میکند از انتهای همه رگ ها، عصب ها، سلول ها
و تمام جسم مضروبش را یکسره نیرو میکند.
بلند میشود
و دنبال امام
امامی که با دست بسته و ریسمان میبرند
#حرکت میکند
حرکت آن قدر به موقع است که میرسد.
جانباز
زخمی
غرق در خون
اما در همان ابتدای راه به #امام خود میرسد
دست می اندازد به دامن امام، مولا، ولی خدا
تا نگذارد این تجاوز و تعرض به حق، بیش از این شود، ادامه پیدا کند.
میخواهد حمایتش را در میدان تمام کند
اما
ناتمامش میگذارند
با غلاف شمشیر
با تازیانه
با ضربه های مکرر😭
کجا؟
پیش چشم امام، پیش چشم امیر، پیش چشم حیدر 😭
علی
علی
علی
بر شما چه گذشت قهرمان عرب، غیرت خدا 😭
علی را میبرند
و بانویی شکسته و رنجور
فرزند از دست داده و غرق درد
ملیکه ارض و سماء
کوثر اولیاء
ریحانه رسول خدا
حبیبه خدا
بر زمین میفتد...
.
.
لَعنَ اللهُ قَاتلِیکِ و ضَارِبیِکِ و ظَالِمِیکِ و غَاصِبی حقِّکِ یا مولاتِی یا فاطمةُ الزهراء
.
✍هـجرٺــــ
بله و ایتا @hejrat_kon
اینستاگرام @dr.mother8
#نشربامنبع
#روضه #روضه_خوان #مادر #حضرت_زهرا
#روضه_زنانه
۱۵ آذر ۱۴۰۳
۲ دی ۱۴۰۳
هدایت شده از خاطرات نمکی بچه داری
#ارسالی
بچه های من اومدن بهم میگن :
مامان فرض کن روز مادره
یکی میخواد برای مادرش کادو بخره
ولی اون مادر شما نیستی
یکی دیگه اس
اون مادر چی دوست داره کادو بگیره؟
من😐😍😂😂😂
#روز_مادر
خاطرات نمکی بچه داری
@khateratenamaki
۲ دی ۱۴۰۳
┄┅══✦﷽✦══┅┄
دومین جلسه کارگاه های مجازی مدرسه مادری ❤️
⬅️ کارگاهی که می تونه کلی آموزش مفید برای مدیریت اولیه بیماری های فصل داشته باشه
و هم نگرانی های مادر رو کم کنه هم اونو از مراجعه بی مورد به پزشک بی نیاز کنه 🤩🤩😍😍
👇🏻👇🏻
👧 بیماریهای شایع کودکان 👶
✔️ تب در کودکان زیر ۳ سال 🤒
✔️ تب و تشنج 🤕
✔️ سرفه 😮💨
✨ با حضور
خانم دکتر نفیسه برهانی 🧕🩺
متخصص بیماری های کودکان
⏰ چهارشنبه ۵ دی ساعت ۳ تا ۴ و نیم عصر
💳 هزینه کارگاه: ۵۰ هزار تومان
🔷 ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر:
@GCheshmeh1403
#مدرسه_مادری
#قرارگاه_مردمی_چشمه
۲ دی ۱۴۰۳
7.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توجه 📣📣📣 توجه 📣📣📣
🥰این بار هم دست پر رسیدیم خدمتتون🥰
عزیزانی که نوزاد چهارم به بعد متولد ماه های مهر و آبان و آذر ۱۴۰۳ دارند برای تقدیم #چشم_روشنی ثبت نام کنند.🤩
همراهانی که فرزند چهارم به بعد متولد ماه های مهر و آبان و آذر ۱۴۰۳ دارند ، از تاریخ ۳ لغایت ۱۵ دی ماه ماه فرصت دارند تا برای ثبت نام طرح #چشم_روشنی به آیدی زیر مراجعه بفرمایند☺
@Leylanice2020
❎دوستان عزیز،با توجه به محدودیت تعداد بسته ها،اولویت با خانواده های پرجمعیت تر هست و انتخاب افراد در صورت زیاد بودن ثبت نامی ها،بر اساس قرعه کشی صورت می گیره.❎
سپاس از همراهی شما با مهر فرشته ها
https://eitaa.com/doostdar_jamiat
۳ دی ۱۴۰۳
«غربالگریای که نرفتم»
#ه_محمدی
(مامان #محمد ۷، #حسین ۴ و #یحیی ۱ ساله)
تابستون سال ۹۶ بود. تازه دو سه ماهی بود که مادر شده بودم و داشتم با حالم بدهها کنار میومدم.
با «خدایا قراره ۹ ماه اینجوری باشم؟»
و «شیر رو خودت بجوشون، پنجرهی آشپزخونه رو هم باز کن، در اتاقم ببند بو نیاد»
و تازه با زور دمیترون سرپا شده بودم که با بحث جدیدی روبرو شدم
«غربالگری»
دکتر برام نوشت و گفت: همین روبرو سونوگرافی هست. برو امروز همینجا انجام بده،
و رفتم.
پرسیدم، دکتر خانم نداشتن🤦🏻♀.
هوا داشت تاریک میشد. گفتم خب پس یه روز دیگه و یه جای دیگه میرم.
قبلاً از بعضی دوستانم شنیده بودم که میگفتن ما غربالگری رو نرفتیم. چون درمانی نیست و راهکاری جز سقط نداره؛ که اونم بعضی مراجع اجازه سقط نمیدن.
با این حال فرداش بیمارستانی نزدیک خونهمون رفتم. بعد یکی دو ساعتی معطلی بالاخره رفتم که پذیرش بشم.
و تازه با قیمت سرسامآورش روبرو شدم.
قیمتش اندازه نصف اجاره ماهانه خونمون بود😨،
حقیقتاً به حساب و کتاب افتادم.
برگشتم خونه و تصمیم گرفتم با همسرم در این مورد مشورت کنم. در کنارش تحقیقهای لازم رو کردم🧐؛
فقط برای سنجش بیماری سندروم داونه. نه هیچ بیماری دیگه. نه بیماریهای قلبی و کلیوی و...
🍂هیچ درمانی نداره و راهکارش جز سقط نیست که اونم به هیچ وجه دلمون نمیخواست سقط کنیم. مخصوصاً که بعد کلی انتظار و دوا درمون باردار شده بودم. بماند که از نظر مراجع هم نمیشد به این راحتی گفت عزیزم بیا بکشمت..😓😱
و البته درصد خطاش خیلی زیاده و به اصطلاح مثبت کاذب زیادی داره. یعنی خیلی از بچهها سالمن و به اشتباه مشکلدار گزارش میشن.
و باید با صرف هزینههای بیشتر و استرس فراوان، برن سراغ مراحل دوم و آمنیوسنتز. که خودش احتمال سقط جنین رو داره. حتی ممکنه جنینی به خاطر همین آزمایش سقط بشه و بعد نتیجه، مشخص بشه که سالم بوده طفل معصوم 😭😭😭.
خلاصه با همسرم تصمیم گرفتیم تو این راه خطرناک از اول وارد نشیم. بخشی از اون پولی که قرار بود صرف غربالگری کنیم رو صدقه دادیم و از خدا خواستیم خودش فرزند سالم و صالحی بهمون بده و برای سربازی امام زمان، در پناه خودش حفظش کنه.
🪴🪴🪴
برای فرزند دوم و سومم هم از ابتدا و با اطمینان، به دکتر درمورد رفتن به غربالگری جواب «نه» میدادم.
مخصوصاً که با خانم دکتر موحدینیا هم آشنا شده بودم و فهمیده بودم به هیچ وجه غربالگری ضرورتی نداره و خدا خبر داره از گردش مالی مافیای پزشکی که سالها غربالگری رو تو ایران اجباری کرده بودن.
حتی برای فرزند دومم (اون موقع غربالگری اجباری بود) مجبور شدم امضا و اثر انگشتم بدم که اگه خدای نکرده بچهم مشکلدار بود، مسئولیتش پای خودمه😕
و شکر خدا برای فرزند سومم دیگه این اجبار برداشته شده بود. هرچند که بعضی دکترها هنوز هم با ترسوندن مادر، اصرارشون رو دارن🙄🤷🏻♀️.
پینوشت:
دو سه هفته پیش، از طرف خیریه فردای سبز بهم زنگ زدن که یکی از خانوادههای تحت پوششمون که فرزند توراهی دارن، اصرار دارن که غربالگری رو برن و ما رومون نمیشه بهشون توضیح بدیم (آقا هستن مسئول خیریه). اگه میشه شما زنگ بزنید صحبت کنید.
خلاصه زنگ زدم و از تجربیات خودم و دوستانم و نکاتی که از خانم دکتر موحد یاد گرفته بودم، بهشون گفتم. باهاشون همدلی کردم و تا حدودی خیالشونو راحت کردم که نیازی به غربالگری نیست.
چون بندگان خدا، با وجود پولی که نداشتند، به خاطر اصرار دکتر، مونده بودن چیکار کنن. آخر سر گفت باشه اگه دکتر خیلی اصرار نکرد نمیرم.
پینوشت۲:
همین اخیراً خانم موحد پستهایی کامل و جامع در مورد غربالگری گذاشتن. میتونید از اینجا ببینید:
https://eitaa.com/hejrat_kon/5949
#روزنوشت_های_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
۲۳ دی
چطور چندفرزندی باعث رشد میشود؟
این قسمت" مدیریت بحران"
دخترک یک تکه کوچک از کاغذهای کاردستی داداش وسطی را در دهانش خیسانده و چسبانده به کام و رفلکس تهوع را فعال کرده است. شیری که خوردنش تیم ساعت طول کشیده بود در یک لحظه بیرون میریزد و جاری میشود روی کاردستی و لباس خودش و دامن من!
حالا دخترک که ترسیده و داداش وسطی که در سوگ کاردستی اش هست، گریه میکنند،
برادر بزرگتر مشغول بازی است.
این به خودی خود، گناه محسوب نمیشود اما چون ملقب به نام بزرگتر است، علی القاعده باید شرایط را درک کند، بازی را تعطیل کند و بیاید به رسم ادب دست برسینه بگذارد و ازمن خواهش کند که اگر کاری از دستش برمی آید انجام دهد.
از آنجا که اینهاخیالپردازی ای بیشتر نبود و او همچنان مشغول بازی است صدایش میکنم تا دستمال بیاورد.
_نه
_بیار مامان
_ازکجا
_از تو اشپزخونه
_دستمالِ کاغذی؟
_نه پارچه ای
_کجای آشپزخونه؟... آااااخ
_چی شد؟
درست در این لحظات که سمفونی گریه های هر سه باهم نواخته میشود. تو هم نوا با آهنگ تکثیر میشوی.
برای اینکه مادر هر سه باشی، از خودت فراتر میروی...
لباسهای دخترک راعوض میکنی و پای ضرب خورده پسر بزرگتر را ماساژ میدهی به داداش وسطی دلداری میدهی که بازهم باهم کاردستی درست میکنیم.
چنددقیقه ی بعد، وقتی آرامش و صلح برقرار است و تو از دور، چای به دست هر سه راتماشا میکنی،
جوانه ی شاخه ی جدیدی را در درونت حس میکنی که میزبان گنجشکهای بیشتری برای آوازخواندن خواهد بود.
#مادری_رشد_است
#لذت_شرب_مدام
#عرفان
#توسعه_فردی
#خاطره_نگاری
https://eitaa.com/FARZANEGiiii
۲۴ دی
«نترس مامان؛ خدا بزرگه...»🦋🌱
مامان که میشی، انگار یه دفعه یه عالمه عشق و امید میریزه تو دلت.
یه شادی عمیق میریزه تو رگهات و خون میشه و میرسه به قلبت و قلبت؛
آخ از قلبت...
از روزی که بفهمی مادر شدی دیگه قلبت مثل قبل نمیشه
گرم تر میزنه
پر از انرژی و امید
گاهی از خوشحالی و فکر بهآینده ی شیرین ضربان قلبتمیره رو هزار
گاهی از ترس و نگرانی آینده انگار که همون قلب میخواد از دهنت بزنه بیرون...
وقتی میفهمی یه نینی تو راه داری دائم به فکرشی.
با خودت قرار میذاری هر چی تو چنته داری براش رو کنی.
از شیر مرغ تا جون آدمیزاد بگیر و از عشق فرهاد به شیرین و جنون مجنون برای لیلی...
دلت میخواد به به و چه چه از زبون هیچکس نیفته واسه مادریت:)
ولی خب، یه وقتایی هم یه سایه سیاه میاد سراغت.
سایه ترس!
ترس از بیپولی،
ترس از اینکه نکنه نتونی از پسِ خرج و مخارجش بربیای.
یه صدایی یواشکی تو گوشت میگه: "آخه تو با این دست خالی چجوری میخوای اینو بزرگ کنی؟ چجوری میخوای سیرش کنی، لباس تنش کنی، آیندشو بسازی؟"
همین موقعهاست که این آیه میاد وسط، مثل یه دست مهربون که میزنه رو شونهات و میگه:
«وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَکُمْ مِنْ خشیة إِمْلَاقٍ
نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَإِیَّاهُمْ»
"مبادا بترسی و از ترس فقر پاره ی تنت رو به کشتن بدی
یا بترسی و این ترس مانع از مادر شدنت بشه؛
ما هم به تو روزی میدیم، هم به اون بچه."
این آیه فقط یه قانون خشک و خالی نیست؛
یه قوله!
یه قول از طرف روزی دهنده ی تمام جهان!
همون که وسط جوشن کبیر خوندن هات صداش میزنی: یا رازق الطفل الصغیر...!🌧🌿
خدا نگرانی هاتو میدونه
خیالتو راحت میکنه و میگه: "من حواسم هست، تنهات نمیذارم."
یادمه اون روز که مامان بزرگ خبر مادر شدنم رو فهمید بهم گفت :
« جانِ مادر! میدونم ترس و نگرانی چاشنی خوشحالیاته؛ ولی بدون تو تنها نیستی.
این ترسا، ترسای همیشگیِ همه مامانای دنیا بوده.
ولی باور کن، روزیِ بچه با خودِ بچه میاد! خدا نه که فقط شکمشو سیر میکنه، حتی روح و روانشم پرورش میده و راه درستو نشونش میده.
به جای اینکه بترسی، دلتو بسپار به خدا. دستاتو ببر بالا و از ته دل ازش کمک بخواه. مطمئن باش صداتو میشنوه و درای رحمتشو برات باز میکنه.
بچهات یه امانته دستِ تو.
با عشق و ایمان ازش مراقبت کن و بدون که خدا، بهترین پشتیبان و یاورته...»
#زندگی_با_آیه_ها
#برداشتیمادرانه_از_آیهها
@nafhe76
۱۹ اسفند
*وساطت مادرانه*
سلام بانوی کرامت!
سلام بانویی که آقای کریم ما، امام حسن مجتبی خودشان را شبیه ترین مردم به شما معرفی کرده اند.
سلام حضرت خدیجه ی رسول خدا!
سلام ام المومنین!
مادر جان!
می خواستم بگویم می شود به حرمت اشک های نشسته بر گونه های مبارک پیغمبرمان در مثل چنین روزی و در غم از دست دادن خديجه اش، امروز برای ما مخصوص دعا کنید؟
خوب می دانم مادرها سخت زبانشان به "نه" گفتن می چرخد و می دانم شمایی که به گفته پیامبرمان روزی سه بار خداوند به واسطه شما به فرشتگانش مباهات می کرد، دعایتان رَد خور ندارد.
خوشا به حالتان مادر جان!
خوشا به حالتان که محبوبتان رسول خدا در وصفتان می گفت:
درشب معراج وقتي كه باز ميگشتم به جبرئيل گفتم: آيا خواستهاي از من داري؟
و او گفت:
*درخواست من اين است كه سلام خدا و مرا به خديجه برساني* .
بانوی بی نظیر!
می خواستم بگویم می شود به واسطه شما، دعای روز دهم ماه رمضان امسالمان را خیلی بزرگتر از قدو قواره وجودی مان کنیم و دعا کنیم که زندگی کردن ما هم آنقدر به قاعده، زلال و خداپسند شود که سلام خدا به ما هم برسد؟؟
مادر جان!
ما خیلی امید داریم
به استجابت این دعا.
البته امید به لیاقت خودمان که نه!
فقط امید داریم به وساطت مادرانه شما!
#سالروز_رحلت_حضرت_خديجه
#ام_المومنین
#وساطت_مادرانه
#نگار_بانو
✍#راضیه_ابراهیمی
══✼🍃🌷🍃✼══
@negaarbanoo
۲۱ اسفند
.
》﷽《
شاید فقط "عباس" بفهمد دردِ "پدر" را ..
درد سری که از پشت ضربه اش زدند..
یکی را به شمشیر و یکی را به عمودی آهنین..
درد سری که یک شهر کینه ، دست به غلاف نشسته بود و انتظار میکشید تا رو برگردانند و جرئت دهدش ضربه از پشت را..
که بُزدلانی ترسو بودند رو در روی آن مردان خدا..
و ترس و اضطراب توان دستانشان را میگرفت و بر وجود تاریک و لعنت شده شان لرزه می انداخت..
و هر لحظه در پی فرصتی بودند تا چشمشان به چشمان نورانی آن مردان خدا نیفتد و زمانی بیابند که تمام وجود پاک آنها غرق در معطوفی باشد که حواس از آنها ببرد..
زمانی به مانندِ رساندن آب به کودکان تشنه ی خیام برای عباس یا زمانی مثلِ به نماز ایستادنِ علی ، که همه ی جانش به یکباره محو خدا میشد..
آری..
شاید فقط عباس میفهمد
درد فرق شکافته شده را..
درد قمر دونیم شده را..
یکی در دامن علقمه و
یکی در دامان خانه ی خدا..
آری..
آری شاید آن لحظه که از اسب بر زمین افتاد ، افتادن پیشانیِ خونینِ علی بر سجاده را به یاد آورد..
شاید آن دم که زهرِ تیر سه شعبه تا عمق جانش را آتش زد،یادِ جانِ آتش گرفته ی پدر از شمشیر زهرآلود افتاد..
شاید زمانیکه لب خشکیده اش را به زحمت باز کرد و برادر را صدا زد ، یاد غربت علی در مسجد افتاد که غریب بر فرش افتاده بود و نا نداشت طلب کند کسی را..
شاید یادِ چشم انتظاریِ کودکان تشنه در خیمه ها برای عباس مانندی باشد برای چشم انتظاریِ یتیمانی که علی هر شب برایشان نان و غذا میبُرد و بازی شان میداد و دل داغدیده شان را شاد میکرد..
شاید آن چشم ها حالا دیگر دردِ هم را میفهمند..
چشمهای منتظری که حالا خشک شده و مانده به راه..
شاید حسِّ تیر و نیزه و خاک و غباری که دست بسته بودند از یاری عباس ، همان حسّ محراب و مُهر و سجاده باشد در مقابل علی..
که کاش توان داشتند و آن واقعه را به دیگر واقعه ای بدل میکردند..
شاید جنس نامردی ای که روزی علی را میان کوفه دوره کرد ، از جنس نامردیِ همان نامرد هایی باشد که پشت نخل ها ایستاده بودند تا عباس از فرات بازگردد..
شاید صدای کَریهِ هلهله شان در کنار فرات ، از همان هلهله و سروری باشد که در دل قاتل علی افتاده بود..
شاید نفاقِ کوفیانِ کورِ صف بسته در کربلا از تبار همان نفاقی بود که نورِ علی را هیچگاه نتوانست بپذیرد..
شاید تنهایی عباس و ضربه های دشمن بر قامتش در معرکه ، ریشه در تنهاییِ علی میان کوفیان داشت..آنگاه که گوهرِ نورِ علی را نمی فهمیدند و با اندوخته ای از حسد و کینه ،دلهایشان را هر روز تاریک و بسته تر میکردند..
تا اندازه ای که دلشان فقط با خاموش کردن نور علی آرام نمیگرفت و ادامه دادند رَویّه ی پلیدشان با فرزندان علی را..
و آن شد که تاریخی گذشت و
"ابن علی" ای تنها افتاد و
فرقی دوباره شکافت..
..
و خداوند لعنت کند آن زبانهایی که دمیدند بر آتش نفاق و
غربت علی و فرزندانش را سبب شدند..
لعنت کند آن دستانی که برهم گذاشته شدند و بیعت کردند با نااهلانی که بر "غدیر" چشم بستند و نامردی کردند..
لعنت کند آن پاهایی که مقابل نورش ایستادند و نگذاشتند بر شهر غفلت ها بتابد و بیدارشان کند..
و همه ی آن ها بودند که دست بر دست هم دادند و دسته ی شمشیر زهرآلود بر سرِ محراب را دست گرفتند و علی را ضربه زدند..
..
خداوندا مارا یاری ده تا از لعنت شده های زمانمان نباشیم..
نیاید روزی که خواب باشیم و اختیار نداشته باشیم زبان و پا و دستِمان را..
و با آنها دامن نزنیم غربت امام زمانمان را..
نباشیم از اهلی که از پشت خنجر میزنند امامشان را و لیاقت نورانیتِ محبتِ او را ندارند..
یاری مان ده که تا ابد مُحِبّشان باشیم و دست از یاری شان برنداریم..
به امید آنکه روزی بیاید و با نگاهی راضی ، نگاهمان کند..
یا علی..
التماس دعا
🖤🖤🖤
#شهادت_امیر_المومنین
#شب_قدر
#شب_بیست_و_یکم
#رمضان_الکریم
#مادرانه
#انتشار_با_شما
#ما_را_از_دعای_خیرتان_محروم_نکنید
✍️ریحانه
.
۲۹ اسفند
قبلش براشون صحبت کردم
دعا بکنند
برای ظهور امام زمان
برای شفای تمامی مریض ها
برای سلامتی و عاقبت بخیری
و گفتم هر چی از خدا میخواید بگید
امشب شب مهمیه
بخواید که بهتون بدن ...
پسرک میگه
مامان میشه دعا کنیم امام حسین دوباره زنده بشن
🥹🥹
نه مامان جان اما دعا کن بهشتی بشی اونجا پیش امام حسین باشی ان شالله
-پس میشه لطفا قرانو شما برام بگیری من دو دستی دعا کنم خدا بهم پی اس فایو بده 🥲🥲
کانال ما در بله
https://ble.ir/madaroneh
کانال ما در ایتا
https://eitaa.com/madaroneh
۴ فروردین