eitaa logo
مادرستان/ سرزمینِ مادرانه نوشت ها
1.7هزار دنبال‌کننده
206 عکس
46 ویدیو
1 فایل
مادرستان؛ سرزمین مادرانه نوشت‌ها اینجا، دنیا مادرانه است... جایی برای اشتراک دلنوشته‌های مادرانه به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/maadarestaan متن‌های خود را برای ما بفرستید 👇 @maadarestann
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ -------- «یکی از همان مجنون‌های وسط... شور بگیرم با شور دم بگیرم با دو دم مستانه بر سر بزنم مجنون بر سینه بکوبم... هیچ نفهمم و سوزناک و کش‌دار «حسین» بگویم...» این، تمام آرزوی من است این شب‌ها... تنها و تنها و تنها زمانی که دلم میخواهد ساعتی «مرد» باشم، و هیئت بروم و در آن حلقه‌ها و کوچه‌های سینه‌زنی گم شوم و فارغ از هردو دنیا، خاک بر سر بریزم... . . چادر به سر کشیده ام؛ در میان زنانی که از سرِ همراهی، بر سینه یا پا میزنند، حسّم، حسِّ قفس است... چشمانم را میبندم میروم میانِ حلقه حلقه کنار خیمه‌هاست زنان، از غصه‌ی دلِ بی‌تابِ زینب شور گرفته‌اند و بی‌وقفه بر سینه میکوبند با زینب همراه می‌شوند زینب می‌دود و بر سر می‌زند: یااُخَیّاه ... وَابنَ اُخیّاه ... حلقه بر سر می‌زند زینب کنار پیکر پاره به زمین می‌افتد زانوی شل، اما به لحظه‌ای دیوانه‌تر می‌شود؛ ضجه می‌زند، لطمه می‌زند؛ مستانه اطراف حسین و پسر حسین و خواهر حسین علیهم‌السلام، حزین و خشمگين، «واویلا» به آسمان می‌فرستد... در حلقه‌ی تصورم غرقم در این دنیا نیستم شور گرفته‌ام... همانجا که می‌خواهم... همان میانه‌ی حلقه؛ بدون مُذَکر شدن... از چشمان فشرده بسته‌ام اشک سرازیر است و از گلوی بغض گرفته ام، آه... ناگاه دهانی کنار گوشم می‌آید -: مامان... دسشویی دارم... 😢 چشمم - برق‌گرفته- باز می‌شود چادرم را - «مؤنث» (مادرانه) و بی اراده- کنار می‌دهم قلبم از شدت شتاب این تغییر فاز، مچاله می‌شود سرم از سرعت نوری این سفر، درد می‌گیرد. در چشمانش خیره می‌شوم شاید التماسش می‌کنم که شوخی کرده باشد شاید هم دارم می‌سنجم که چقدر فوریت دارد! در آن تاریکی چیزی دستگیرم نمی‌شود... آه می‌کشم چشمم را آرام می‌بندم، دلم را میبرم میگذارم دوباره میان همان حلقه، در کربلا و خودم بازمیگردم به اینجا به سرزمین مادری.... . بچه را بغل کرده‌ام و از میان تاریکیِ مضاعفِ چادرها، راه می‌جویم: «خروج» . . مرا در خيمه‌ی تو جایی هست، حسین؟ . . 🖋هـجرتــــــــ بله و ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
》﷽《 و گذشت و رسید غروب روز منسوب به تو حضرت عقیله(سلام الله علیها).. روز مادرانگی هایت.. روز روانه کردن دو پاره تنت به معرکه .. از تو فقط غروب ها باید نوشت.. غروب ها حال تو را بهتر میفهمند.. غروب و خون نشسته بر دل خورشید، همه همان حال توست.. دلت از جنس چه بود زینبم که مادری کردی یک کاروان را..آنهم کاروانی از جنس داغ و غم.. آری دلت از جنس چه بود که داغ این همه جوان را صبر کرد و فرو خورد و دم نزد.. گلویت از جنس چه بود که بغض این همه تن رشیدِ بر صحرا افتاده را تحمل کرد تا طفلانشان غمباری صورت حضرت "عمه" را نبینند.. آن پاها.. آن پاهای دوانت بین خیمه ها ، از جنس چه بود که نگذاشتی خستگی را حس کند که مبادا خم شود و به زانو بنشیند.. پناه کودکان حیران آن عصر تلخ.. آغوش بی کسی های کودکان در فرار.. ستون آن کاروان شکسته و غمبار.. ای که به قربان مادرانگی هایت شَوَم، ای که دو جوان رعنایت را رشد دادی و تقدیم رکاب امامت کردی تا مدافع جانش شوند، در آن چند ساعت خونین ، در آن غروب سخت که نور سرخ خورشید بر پیکر بی جان آن یگانه ها افتاد، بعد آن همه داغ بر دل نشسته، چگونه شروع کردی بار دیگر استوار بودن را.. البته که این استوار بودن عجیب نیست برای تو.. تو از تبار فاطمه ای.. خون علی و فاطمه در رگانت میجوشد.. تو بر دامن علی یتیم داری را آموختی.. تو بر دامن فاطمه ماموم بودن را از بر شدی.. تو.. در کنار علی و فاطمه صبر و دم نزدن را آموختی.. آری تو تربیت یافته ی خوبان عالمی ، بانوی صبرم.. تو مظهر حیا و وقار.. تو مظهر صبر و اقتداری حضرت بانو.. و مثل مادرت چکیده ی تمام نورهایی.. زینبم..اصلا مگر یک نفر در یک صبح تا عصر چند بار شهید میشود؟ که میدانم تو بر کنار بدن نیمه جان هر که میدویدی ،تا برسانی خودت را، اول خودت شهید میشدی و جان میدادی.. و جان برلب سعی بر تسکین برادر داشتی.. زینبم..چشمان اشکبار و خسته ات ، چقدر بزرگ و آسمانی اند که این چُنین زیبایی میبینند همه ی صحرا را.. حضرت بانو.. از همین نور چشمانت بر جان ما بتاب.. بتاب بر دل این کودکان سیاه پوش که با امید هم رکابتان شدن ، به روضه هایتان می آورم.. همین کوچولوهایی که وقت سینه زنی خود را میرسانند و بی آهنگ و با آهنگ بر سینه خود میکوبند.. بحق آن دست های کوچولوشان.. به حق آن دلهای زلال و بی آلایششان..نگاهشان کن بانو.. صبر و حیا و وقار و مهربانی بیاموزشان.. و بتاب بر دل این کودکان سیاه پوش که با امید هم رکابتان شدن ، به روضه هایتان می آورم.. ♡🖤♡ ✍️ریحانه
خداوندا.. قَسَمَت میدهم به آن رگ ها.. به آن حلقوم بریده.. حالا که تاریخ مارا فرسخ ها فاصله داده آز آن روزها.. ،حالا که حسینی در گودال نیست و در آن لحظات تنگ، ناصر نمیطلبد..، کمک کن در زمانی نه تنگ و لحظاتی نه مضطرانه پسر حسین را ببینیم و یاری اش کنیم.. کمک کن "هل من ناصر ینصرنی" اش را بشنویم و آن قدر ظرفیت داده باشیم "عقل و دلمان" را تا همه ی غیر او را دور بریزیم و نگاهمان فقط به او و راهش باشد.. ادبی نصیبمان کن در این راه که روزی بتوانیم عباسش باشیم..، زینبش باشیم..، حبیبش باشیم.. و طاقتی مثل رباب بده مارا.. تا روزی که بخواهد بتوانیم حتی از شش ماهه هایمان بگذریم برایش..و به آغوش مبارکش بسپاریمِ شان تا سرباز راهت شوند.. تا.. سرباز راهت شویم.. الهی آمین.. ♡🖤♡ ✍️ریحانه مادرستان؛ سرزمین مادرانه نوشت‌ها اینجا، دنیا مادرانه است... جایی برای اشتراک دلنوشته‌های مادرانه به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/maadarestaan
خیلی دوست دارم تو پیاده روی توی حال خودم باشم، هندزفری بذارم گوشم شور گوش بدم و بخونم باهاش، اما باید همه حواسم به بچه ها باشه و باهاشون حرف بزنم و سرگرم شون کنم. من‌ میتونم مسیر پیاده روی رو تند برم و زودتر برسم. اما با پای بچه ها باید رفت. دلم میخواد روضه که میخونن بی مزاحم بشینم یه گوشه ببارم، اما بچه ها تا صورت پر اشکمو میبینن بدو میان با دستاشون پاک میکنن و میگن بخند مامان گریه نکن من میتونم کمتر بخوابم، حتی روی مبل های کنار جاده سرمو چند دقیقه تکیه بدم خستگی م میره میتونم راه و ادامه بدم. اما بچه ها باید درست حسابی ولو بشن. و خوب استراحت‌ کنن تا دوباره جون داشته باشن راه برن. دوست دارم یه جعبه انار از کنار جاده بخرم نذری بدم همه رو غافلگیر کنم اما باید برای بچه ها پول نگه دارم دمپایی یکی پاره میشه یه کدوم اسباب‌بازی شو گم میکنه و... من‌ دوست دارم همه راه رو پیاده برم، حتی یه لحظه شو از دست ندم اما بچه ها خسته میشن، کلافه میشن اصلا عشق سه چرخه دارن هی منو میکشونن سمت جاده که بریم سوار بشیم، نصف شبهای پیاده روی حال و هوای مناجات و روضه است خیلی دوست دارم نماز شب بخونم اصلا دیوونه حرف زدن با خدا توی این سحر های خاصم، اما شب رو تا دیر وقت درگیر بچه ها هستم که مراقب باشم کسی و بیدار نکنن و اذیت نکنن بعد برم لباس بشورم پهن کنم و... میام مثل مرده ها میفتم. قبل بچه داری همیشه نمازمو اول وقت میخوندم و واقعا برام مهمه که هنوزم حتی توی سفر که هستم همه نمازهامو اول وقت بخونم، اما وقتی یکی گریه میکنه یا یکدوم گرسنه اس یا بهانه های دیگه، و نمیشه پیچوندشون، نمازم میره عقب و این هی حرص و جوشم میده، یکی از فانتزیام اینه که صوت بلند از شعری که دوست دارم و وقتی میذارن با سرعت ماشین صوت پشت سرش برم و زیرلب باهاش بخونم.. اما بچه ها همیشه حوصله این همراهی و ندارن، یا میخوان یچیزی بخورن یا بشینن خستگی بگیرن، من تنها مگر چقدر میخورم، هرچی شد میخورم و رد میشم اما با بچه ها گاهی باید دو سه بار برم توی صف تا اونی که دوست دارن و بگیرم بخورن و خوشحال بشن. من مگر چقدر وسیله دارم یه کوله کوچک و سبک، اما الان اندازه کوله بقیه من فقط پوشک بچه همراهمه، من دوست دارم سر موقع برسم به قرارهای مشخص شده با بقیه، اما با بچه ها همیشه بدقول میشم و دیر میرسم، موکب خراسانی ها اگر برم کلی از دوست و رفقا مو میبینم اما، تا موکبی اسباب بازی و فضای بازی برای بچه ها دارن، توقف میکنیم. خلاصه به هر سختی هست چند روز متوالی عمود ها رو طی میکنم اما آخرش هم نمیرسم به حرم. چون با اینها نمیتونم توی شلوغی برم حرم. من این همه راه آمدم که بگم آقاجان به تو از دور سلام آقاجان، شاید من خیال کنم زیارت درستی از آب در نیامد اما مطمئنا شما از من اینطور خوشحال تر و راضی ترید، من برای شما چندتا دل همراه خودم آوردم من بجای یه سلام چندتا سلام آوردم این سلام با همه سلام های از راه دور متفاوته،بخاطر سختی که توی راه کشیدم، من اجر خودمو پیش پیش گرفتم شما توی دل من شیرینی ای گذاشتید که کل عمر تجربه نکردمش، من نمیدونم شما رو چقدر خوشحال و راضی کردم اما همه امیدم اینه که قبولم کرده باشین، من از این نوکری راضی ام فوق راضی. من افتخار میکنم برای شما نوکر بیارم. فقط شما من وبچه هامو به نوکری قبول کنین حله... ✍فاطمه سادات نمازی @javanesho_ir ╚══════ ▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای به مناسبت آخرین روز هفته دفاع مقدس 🦋 مادرستان؛ سرزمین مادرانه نوشت‌ها جایی برای اشتراک دلنوشته‌های مادرانه به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/maadarestaan
﷽ بانو قدم نورسیده‌تان، چقدر مبارک بود و هست و خواهدبود... به اندازه همه زیبایی‌های جهان دوستتان دارم اما راستش هربار که به شما فکر میکنم، قلبم مچاله میشود. فکر میکنم که شما، فداکارترین مادر روی زمين هستید! برای اینکه ما بی رسول نشویم، برای اینکه بشریت بی محمد نشود، برای اینکه جانِ جانِ جهان حفظ شود، برای اینکه فرزندتان به چهل سالگی، در حراء، مخاطبِ إقراء شود، جدا شدن از نوزاد زیبای دلربای خود را پذیرفتید، جدا شدن از پاره تنتان را، جدا شدن از یادگار عشق خود را... شیر نداشتن بهانه بود، یک دنیا به شما بدهکار است بانو! تک تک روزهایی را که میتوانستید محمد را در آغوش بگیرید تک تک لحظه هایی را که میتوانستید همچون ما که به چشم های کودکمان خیره می‌شویم و غرق لذت و عشق میشویم، خیره شوید و لذت ببرید، تک تک بوسه های نزده، لالایی های نخوانده، لبخندهای خشکیده، آغوش های خالی... تک تک اینها را بشریت به شما بدهکار است! و البته که معامله شما با خدا بوده است و ما کوچک‌های فقیر را چه به بدهکاری... طرف معامله‌های سخت و سنگین، چه کسی میتواند باشد جز خدا؟ شبیه معامله مادر موسی او هم برای حفظ نظام الهی و رسول خدا، به وحی خدا، پاره جگرش را به نیل انداخت. اما فراق آن مادر بی‌تاب را خدا خیلی زود خاتمه داد و کودک را به آغوشش بازگرداند... بانو من حتی نمیتوانم به این جدایی "فکر کنم" و بغض نکنم و اشک نریزم... مادر باشی آن هم مادر کودکی چون محمد اما چون قرار است این کودک برای یک جهان پیامبری کند، و اراده‌هایی این را نمیخواهند، او را بسپاری به بادیه‌های دور، و روزها و شب‌ها فقط در خیال، اول غان و غونش را بشنوی، بعد ماما گفتنش را جواب دهی، بعد تاتی کردنش را تصور کنی، بعد بوسه زدن هایش را حس کنی، بعد..... آاااه قلب سیاه و سنگین شده‌ی من که آتش میگیرد، از قلب روشن و لطیف شما، خدا خبر دارد!... و البته که حتماً خودش وسعت داده و صبر و رضا به پیمانه قلبتان ریخته و خودش مدام دلداری‌تان داده... بانو آمنه منت‌دار شماییم، متشکر از شما؛ به نیابت از همه جهانیان میگویم! از آن‌ها که همان روزها محمدتان را دیدند و دلباخته حُسن و ملاحت و امانت و متانت و لطافت و کرامتش شدند، گرفته تا همچون مایی که قرن‌ها بعد، فقط وصف شنیدیم و خطی به کاغذی خواندیم و دلباخته شدیم... مان را بپذیرید. و -به خود- عمق و حرارتش را بیفزایید… صلی‌الله‌علیه‌وآله 🖋هـجرتــــــــــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
هدایت شده از پدرانه
پسرها رو باید تربیت کرد، دخترها رو 🔻 به عنوان پدر و مادر باید مراقب باشیم که دخترانمان را دخترانه و پسرانمان را پسرانه تربیت کنیم. 🔸یکی از مشکلاتی که در بزرگسالان دیده شده این است که نمی توانند نقش‌شان را به عنوان زن و مرد به خوبی ایفا کنند و علت آن، بهم ریختگی تربیتی و جا به جایی نقشی است که در دوران تربیت پذیری بچه ها وجود داشته است. 🔹مثلاً اگر مادر با پسرش دخترانه رفتار کند و درخواست‌هایی که از او دارد باشد به فرزندش یاد می دهد که از زیرِ بارِ کارهای مردانه فرار کند و این جا به جایی نقش ها، امروزه خانواده‌ها را به سمت فروپاشی می برد. ♻️حتی برخی از روانشناسان مهم غربی یکی از دلایل انحراف را ناشی از همین موضوع می دانند. حجت الاسلام تراشیون 💠 کانال پدرانه 👇 https://eitaa.com/joinchat/1401487819C58815cc5b3
"شهید و امید" من یک مادر نسل سومی هستم. دوران دفاع مقدس را ندیده ام. از نزدیکان ظاهری ام هم کسی شهید مدافع حرم نبود. ولی امروز به معنای واقعی کلمه حس کردم عزیزانم را از دست داده ام و تجمع محکومیت اسرائیل خبیث برایم حکم مجلس ختم شان را داشت😭 کاش کاری بیشتر از گریه کردن و حلوا پختن و انتقال خشم و نفرت به فرزندانم ازم برمی آمد. کاش صدایم به مادران و کودکان غزه می رسید که از ته قلبم فریاد میزنم: "شما تنها نیستید" کاش می توانستم با تمام وجود مسجدالاقصی را به آغوش بکشم و به اندازه ی تمام تاریخ پیامبران اشک بریزم. آه از این غم؛ و چه غم عجیبی ست این بار؛ آمیخته با شوقی روح افزا. چنان عطر ظهور جهانم را فرا گرفته که گاه بین گریه، خنده ام می گیرد و گاه بین خنده اضطرابی ناگهانی آشفته ام می کند. حال عجیبی دارد این روزها. من دوران قبل از انقلاب را ندیده ام، اما انگار مثل آن روزها که از هر کوی و برزن عطر شهیدی نوید پیروزی می داد و غم و امید را در دلها می آمیخت، این روزها دلم پر از احساسات در هم آمیخته ایست که وزن امید و شعف در میان آن ها بیشتر است... 🖌 س.شفاعت خواه
﷽ ------- امشب به مناسبت میلاد مولانا الکریم حسن بن علی المجتبی خاص ترین و بهترین و زیباترین و نورانی ترین تبریک های دنیا به مهربان ترین و والاترین و نازنین ترین و برترین "مادر دنیا" 😍 --------------- بانو مادرشدنتان مبارک! 💗 گمانم از شادی شما تمام جهان شکفت؛ آن لحظه که برای اولین بار قنداقه ی حَسَن را به دست گرفتید و نگاهتان به چشم های معصوم مولای کریم ما گره خورد! اصلاً فکر میکنم با تولد نوزاد شما و جوشش مهر مادرانه شما متولد شد!... و نه! اشتباه میکنم! مگر نه اینکه از روز الست، شما مادر ما بوده اید؟... و حتی مادر پدرتان؟ مادری، به واسطه وجود شما، ازلی بوده و ابدی خواهدبود! و اصلاً مادریِ شما، تمام امید ماست برای آن روز که «تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّآ أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا»! آن روز ما را چه پناهی جز پر چادرتان، حضرت مادر؟... 🔹🔸🔷🔶🔹🔸🔷🔶🔹🔸 را دوست دارم چرا که شأنی از شئون شماست! اصلاً هرچه را که در شماست، دوست میدارم حتی شده فقط در دل با ضعف در عمل... با تولد هر فرزند، هربار که مادر میشوم، حس میکنم مرا برداشته اند از خاک تکانده اند و نشانده اند در طاق افلاک کنار شما! یا نه، حتی شده گوشه ای، کُنجی از آن سَرسَرای باشکوه مادری! هر بار که میشوم حس میکنم به دیدنم می آیید و با لبخندی لطیف -که امتدادش میرسد به بهشت- دست بر سرم میکشید؛ چونان که رسم است مادران، به دیدن دخترهای تازه زایمان کرده شان میروند و عرق از جبینشان میگیرند... . . را دوست دارم چرا که اگر نبود خداوند آن را در مسیر زندگی شما قرار نمیداد! مادری را دوست دارم چرا که اگر به و نمیرسید، بهار عمر کوتاه شما برایش صرف نمیشد! مادری را دوست دارم چرا که اگر از بهترین و والاترین مقام ها نبود خداوند آن را برای شما مقدر نمیکرد! مادری را دوست دارم چون شأنی از شئون شما و وجهی از وجوه شماست. مرا به شما نزدیک میکند و این است که با عشق و بی منت، از جسم و روح و توان و زمان و آبروی خودم برایش مایه میگذارم🦋 🖋هـجرتــــ بله و ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8 سلام الله علیها علیه السلام 💚 پی‌نوشت: - مامان اولی ها، حس اشتراکتون با حضرت مادر رو خریدارم 😍 ان‌شاءالله همگی چهار و پنج فرزندی بشید و با پرورش اولاد صالح، مایه شادی دل بانو 😊🥺😍 - خدایا، اونایی که فرزند میخوان اما ... پروردگارا از فضل خودت به حق مولود کریم ماه رمضان الکریم اولاد صالح و سالم و کثیر و کوثر به همه عطا کن...
. ‌》﷽《 "یا مقلب القلوب والابصار".. "یا مدبر اللیل و النهار".. دست بالا گرفته ایم به دعا.. و سال را نو میکنیم دوباره.. در لحظاتی که شاید بهت زده ایم از تمام شدن سال پیش .. و مثل یک آپارات در پرده ی ذهنمان مرور میکنیم حوادثش را.. که چه کرده ایم و چه گذشت و چه ها شد.. چه کسانی آمدند و بودند .. چه کسانی رفتند.. همه را.. همه را در لحظه ای پس چشمانمان میبینیم و به یاد می آوریم.. دستانمان را به ناگاه بالاتر می آوریم و برای سالی که قصد قدم برآن کرده ایم دعا میکنیم.. خداوندا.. رسیدن امامِ زمانم.. بردن ظلمها و عداوتها.. صلح و آتش بسِ همه ی جنگ ها.. خدایا.. عدالت.. برکت.. سلامتی.. رونق.. خدایا.. خانواده ام.. بچه هایم.. دوستانم.. اقوامم.. عاقبت بخیری.. و... حالا.. صدای توپ و ورود به سال نو.. کودکانم را درآغوش میگیرم و رویشان را میبوسم.. آه که چه عطری دارند این معصومانِ پاک سرشت.. عطرِ "نویی" میدهند هنوز.. عطر آرزو های بزرگ و راه بلندی که در پیش دارند.. چقدر خوب است که آمدن این سال ها ، مثل ما، مضطربشان نمیکند هنوز که وقت از دست داده ایم و اهداف روی هم ریخته و انباشته ، انتظارمان را میکشند.. خدایا شرمنده ایم که در این بزنگاه ها "فقط"، به خود می آییم و "محاسبه" مان میاید.. و راه های نرفته را میشمریم.. و بعد چند روزی دوباره، غرق در روز مرگی ها و فراموشی ها.. که این "محاسبه" ها را باید هرشب داشته باشیم که راه را برای "روزِ نو" گم نکنیم.. نه اینکه "سالی نو" بیاید و برود و ما هییچ هنوز.. .. خدایا توفیقمان ده اما ، در این "سالِ نو".. توفیقی مضاعف.. که دست بندازد برچشمانمان و باز نگه شان دارد.. که خواب نرود و غفلت نکند.. خدایا توفیقمان ده بهترین باشیم در این سال جدید.. هم برای خودمان.. هم دیگران.. بهترین باشیم برای فرزندانمان.. یار باشیم برای رساندنشان به وفق و کمال.. "رَبّی" باشیم بهره مند از افقِ "ربّانیت" بیمثال خودت ، برایشان.. که راهشان دهیم در جهت رضایت و عنایت تو.. و توفیق "حوّل حالنا"یی ده مارا که در انتهای این سال، که دست رضایتمندی اماممان بر شانه هایمان بنشیند و نگاه راضی و پر مهرش سیرابمان کند.. الهی آمین.. ✨سال نو همگی مبارک✨ 🌱🌸🌱 ✍️ریحانه .