🍁🌿🍂🌷🌾🌿 🌷 روایت‌ مادر از محسن حاجی‌حسنی‌کارگر؛ 💠مادر محسن حاجی‌حسنی‌ از آخرین روزهای فرزندش این‌گونه می‌گوید: «امسال که محسن می‌خواست به حج برود کارهای خاصی انجام می‌داد و با اینکه لباس احرام داشت، مدام می‌گفت باید برای این سفر از احرام نو استفاده کنم؛ گویی می‌دانست این حج، حجی خاص است که باید به‌سوی معبود بشتابد». 💠 از وقتی که گفته بودند محسن مفقود شده، ترسیدم که به دست وهابی‌های نانجیب نیفتاده باشد اما وقتی گفتند شهید شد دلم آرام گرفت. 💠 چندشب پیش پدرش خواب محسن را دید که می‌خواهد از مانعی رد شود ولی نمی‌تواند، محسن زودتر از بقیه از مانع رد شد و راه را خلوت کرد و رفت ... . 💠محسن یک سال بیشتر نداشت که روسری‌ام را بر روی دوش‌هایش می‌گذاشت، بالای متکا می‌نشست و قرآن می‌خواند، از آن جا بود که علاقه محسن به قرائت قرآن شکل گرفت؛ از سه سالگی به همراه برادرش به جلسات قرآن می‌رفت و ضبطی داشت و شالی که همیشه می‌گفت من شحات انور هستم و با آن ضبط صوت قرائت قرآن را شروع می‌کرد، او به فامیل‌دوستی، خوش‌زبانی، خداشناس بودن و عشق به اهل بیت(علیهم السلام) شهرت داشت. 💠 دو روز به عرفه مانده بود که به خانه مصطفی برادر محسن رفتم و از طریق چت تصویری محسن را با لباس احرام دیدم و با او صحبت کردم، او باز هم با شوخی‌هایش مرا دلداری می‌داد و از من خواست که برای شهادتش دعا کنم. 💠 این اواخر بیشتر اوقات در سفر بود و کمتر با هم دیدار داشتیم. در آخرین سفر کنارم نشست و گفت چقدر دلم می‌خواهد دو ساعتی بنشینم و یک دل سیر نگاهت کنم. 🌷روحش شاد و یادش گرامی با صلوات🌷 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺