امشب ای آفتاب من با من بگو از لحظه های فردایت کاش جان مرا هم ای جانم بگذاری برای فردایت آسمان منی و می دانی می خورم من زمین اگر بروی من نبینم که ماه زندگی ام بر روی نیزه ها به سر بروی بگو ای همسفر که بعد تو و ابوفاضل کفیل زینب کیست امشب ای شاه تشنه در صحرا این همه خوار کندنت از چیست تو نباشی که می‌برد زین دشت دختران نحیف قافله را ابوفاضل اگر نباشد من چه کنم زجرهای حرمله را من به معجر به چادر طفلان به علی عمری است حساسم حرم و غارتش نگو حتمی ست مگر آنکه نباشد عباسم سفر ما نگو که پایانش ختم خواهد شود بر این گودال سوره ی فجر من ز مرکب ها آیه های تنت شود پامال؟ با من از شیرخواره می گویی قلبم از غربت تو میگیرد بشنود از سه شعبه گر که رباب همین امشب ز غصه می میرد زینب از کودکی حسین جانم بی تو یک روز هم نرفته سفر تا مرا شمر ساربان نشده حرمت را خودت بیا و ببر