. مقدر است چنین سخت امتحان بدهی برای ذبح، به خنجر کمی زمان بدهی به نیزه های پناهنده ای که می آیند به روی سینه ی پا خورده ات مکان بدهی هلالٍ کاسه به دستی رسید اما دیر مقدر است عزیزم که تشنه جان بدهی غروب بود سرت را به نیزه می بردند به روی نیزه مقدر شده اذان بدهی تمام دار و ندار حرم به غارت رفت بنا نبود سرت را به این و آن بدهی لب ترک ترکت کو؟ ،بعید بود از تو که حق دختر خود را به خیزران بدهی هزار بار برای تو دست داده تکان... به روی نیزه برایش سری تکان بدهی .