«از بچگی اهل کتاب بودم، حتی به زبان‌های دیگر» (مامان سه دختر ۷، ۴ و ۱.۵ساله) زندگی در غربت و اقتضائاتش، آن هم در دو دورهٔ حساس زیر هفت سال و نوجوانی، شخصیت من را با هم‌سالانم مقداری متفاوت کرده بود.🙄 مثلاً تک‌روی را به جمع‌گرایی ترجیح می‌دادم. خیلی محبتم زیاد نبود و در دوران کودکی، دنیای درونیِ خودم را داشتم و با یک پریِ خیالی دوست بودم.😅 گره‌های دوران کودکی کم‌کم باز شد اما چالش‌های دوران نوجوانی و هویت‌یابی‌ام جدی‌تر و سخت‌تر بود. تا مدت‌ها درگیر آن‌ها بودم. عادات و الگوهای فرهنگی برای ما مثل هوا برای نفس کشیدن اند.🌫 ما اصلاً متوجهش نمی‌شویم، تا وقتی که وارد فرهنگ متفاوتی شویم و تازه آن وقت می‌فهمیم که چقدر ناخودآگاه تحت تاثیر آن‌ها بودیم. یک مزیت مهم خانوادهٔ ما این بود که مادرم از قبل از دبستان، من و برادرم را با قرآن آشنا کردند.💕 مادرم با من قرآن تمرین می‌کردند اما برادرم از من بهتر حفظ می‌کرد. و بالاخره هم برادرم در دوران نوجوانی، در دورهٔ حفظ یک ساله شرکت کرد و توانست حافظ کل قرآن شود و آرزوی دیرینهٔ مادرم با این موفقیت برادرم برآورده شد.🤩 سوم ابتدایی را جهشی خواندم. عشقِ کتاب هم بودم. مادرم همیشه می‌گویند که من تو را با کتاب از شیر بریدم.😅 اوایل دورانِ راهنمایی، ساعات فراغت به کتابخانهٔ مدرسه می‌رفتم و همینطور ایستاده کتاب می‌خواندم. بچه‌ها در حیاط بازی می‌کردند و ترجیح من قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب بود.🙂 ۱۲-۱۳ ساله که بودم، پدرم برای سفر بازگشتمان به ایران، تدارک سفرِ حج عمره دید.🕋💖 نوجوان بودم که حج را به جا آوردم.😊 در حد توان خودم سعی کردم مستحبات را هم انجام دهم. شنیده بودم اولین بار که مشرف می‌شوی برای زیارت خانه خدا، اگر وقتی وارد مسجد‌الحرام می‌شوی، سرت را بیندازی پایین و به جایی برسی که با اینکه می‌توانی خانه خدا را ببینی، ولی سرت را بالا نیاوری و به سجده بروی، در آن سجده از خدا هر چه بخواهی، مستجاب می‌شود.😇 من هم همین‌کار را کردم. یادم است از خدا همه چیز خواستم. مادی و معنوی دنیا.💗 علی‌الخصوص یک همسر خوب و نسل و فرزندان سالم و صالح.💝 انقدر هیجانِ آن لحظات زیاد بود و دلم می‌خواست زودتر خانهٔ خدا را ببینم که نگو...🤗 اما الان دوست دارم برگردم به آن لحظات و سرم را از سجده بر ندارم.🥺 در آن حج، یک دور سعی صفا و مروه هم رفتم به نیّتِ باز شدنِ گره ازدواجِ دایی‌ام. اینطور بود که در هر بار رفت و هر بار برگشت باید سوره‌ای را می‌خواندم. وقتی برگشتیم، همان سال دایی‌ام ازدواج کرد.😍 سوم دبیرستانم که تمام شد، همسرِ همان دایی‌ام که گفتم، متقاعدم کرد که به جای دانشگاه، بروم حوزه.😊 درسم خیلی خوب بود و معدلم بالا بود اما تصمیم گرفتم به جای طبیب جسم شدن؛ طبیب روح بشوم.🤗 ضمن اینکه آن موقع فکر می‌کردم که معلوم نیست اگه بروم دانشگاه همینطوری بمانم.🤷🏻‍♀️ پیش‌دانشگاهی را نخوندم. آزمون ورودی حوزه‌های علمیه را دادم و سریع قبول شدم. توی کلاسمان از همه کوچکتر بودم.😄 من ازدواجی نبودم ولی حوزه مرا ازدواجی کرد. می‌دیدم همه ازدواج کرده‌اند، من هم بدم نمی‌آمد.😝 همان سال چند تا خواستگار غریبه برایم آمد. من تنها دختر خانواده بودم و پدر و مادرم در رعایت رسم و رسوم خواستگاری و... بی‌تجربه بودند. چون ازدواج خودشان سنتی نبود‌. در دانشگاه با یک واسطه با هم آشنا شده بودند و بعد خانواده‌ها را در جریان گذاشته بودند. همچنین سال‌ها از فضای فرهنگی کشور و زادگاهشان دور مانده بودند. به خاطر همین رعایت نشدن آداب در خواستگاری‌ها، تحت فشار بودم.😰 به علاوه فکر می‌کردم اگر پدر و مادرم دوست دارند من ازدواج کنم به این معناست که مرا دوست ندارند!!😪 مجموع این شرایط باعث شد وقتی تابستان آمد و حوزه تعطیل شد، به مادرم گفتم اصلاً خواستگار راه نده.😑 من ازدواج نمی‌کنم!😒 اما همان موقع که این حرف را زدم، یک خانمی زنگ زد!😂 اصرار داشت که با پسرِ طلبه‌اش بیایند خواستگاری... مادرم با اینکه وضعیت من را می‌دیدند اما می‌گفتند من نمی‌توانم یک پسر جوان مومن را رد کنم و باعث فتنه در زمین بشوم.🤷🏻‍♀️ ✨به استناد روایت امام جواد علیه‌السلام که فرمودند: "اگر کسی به خواستگارى دختر شما آمد و از تقوا و تدیّن و امانت‌دارى او مطمئن بودید، با او موافقت كنید وگرنه شما سبب فتنه و فساد بزرگى در روى زمین خواهید شد." 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif