«۱۷.دعاهای فاطمهسادات مستجاب شد!»
#ز_رضایی
(مامان
#سیدعباس و
#سیدعلی ۶.۵ساله،
#فاطمهسادات ۵سال و ۲ماهه،
#زهراسادات ۲ساله)
قرار نبود به خاطر درس، هدف فرزندآوری رو فراموش کنم. فاطمهسادات به حد خوبی از استقلال رسیده بود و خونه خالی شده بود از صدای نوزاد.🥰
با اینکه کارهای چکاپ قبل از بارداری و دندانپزشکی رو به امید یه بارداری سبک و راحت انجام داده بودم، (با این دید که برنامهریزی برای آینده داشته باشم) بااینحال این بارداریم از دو بارداری قبلیم سختتر بود.
ویارهای شدید داشتم و بین بارداری، مجبور به گرفتن خدمات دندانپزشکی شدم و من ایمان بیشتری پیدا کردم که ارادهٔ خدا فوق تمام ارادههاست و هیچ برنامهای بالاتر از برنامهٔ خدا نمیشه.❤️
هنوز از تصمیم جدیدی که گرفته بودیم و نینی جانی که در وجودم داشتم، کسی با خبر نبود.😉 این بار بر خلاف دو بار گذشته، میخواستم با مقدمه و هیجانانگیز خبر بارداری رو به بقیه بدم. پس تا معلوم شدن جنسیت نینی، صبر کردیم. حتی به بچهها هم نگفتیم.😌 نمیخواستم ویارها و حال بد من رو از جانب نینیجان بدونن. از طرفی چون باید مدل بازی با بچهها رو، از بدو بدو و هیجانی، به آروم و نشستنی عوض میکردم، نمیخواستم بگم نینیجان مانع بازی مامان با شما شده. نمیخواستم حس بدی از ابتدا به نینی پیدا کنن.☺️
تقویم رو نگاه کردم. روز کنکور من، روز عید غدیر هم بود. بعضی وقتها فکر میکنم چرا خیلی وقتها کارها و اتفاقهای مهم، با هم رقم میخورن...؟
و تنها چیزی که به ذهنم میرسه، اینه که دارم تلاش میکنم تمام ابعاد زندگی رو پیش ببرم.🤭
قرار بود از سمت محله، بیان داخل حیاط خونه و ذکر مولا علی (علیهالسلام) بگیرن.
کارها رو مثل قبل تقسیمبندی کردم.
بخشی به تمیز کردن دیوار و مبل و اینا مربوط بود که از یک ماه قبل شروع کردم.
و مرتب کردن خونه رو هم از یک هفته قبل کمکم انجام میدادم. غذا رو هم قرار بود همسرم همراه آشپز، به تعداد ۲۵۰ پرس، داخل زیر زمین درست کنن.
از دو روز مونده به کنکور، دیگه تقریباً همهٔ کارها رو سپردم به همسرم. ایشون خیلی جدی بهم گفتن که برای کنکور من شما زحمت کشیدین و بچهها رو نگهداری کردین، حالا نوبت منه.😉 و تمام تلاششون رو کردن. حتی یک روز هم مرخصی گرفتن.
یادم میاد شب قبل کنکور میخواستم یه کمی از کارها رو انجام بدم، ایشون بهم گفتن الان فقط باید بخوابی. یکه وقتهایی قراره بخشی از آیندهت رقم بخوره. باید براش تلاش کنی.
زمانی که سر جلسه کنکور بودم نه به بارداری و حال بدم فکر کردم، نه به اینکه دم ظهر قرار هست از محل کلی آدم بیاد خونهمون.🙃
امتحان که تموم شد برگشتم و آمادهٔ پذیرایی از مهمونها شدم...
حالا نوبت این بود که به بچهها وجود نینیجان رو بگم. دلیلش هم این بود که بعضی وقتها پسرکها انرژیشون زیاد میشد و بازیهای خطرناکی انجام میدادن.🤪
کیک پختم، کمی خونه رو تزئین کردم و برای هر کدوم یه نامه درست کردم. داخل نامه، عکس لباس نینی و پستونک بود. بهشون گفتم که قراره خدا یه بچهٔ دیگه بهمون بده.🤩
فاطمهسادات پر شد از دعا، که میشه دختر باشه؟!🥺
وقتی برای سونوگرافی تعیین جنسیت رفتم، هم استرس داشتم و هم ذوق خیلی زیاد. خانم دکتر پرسید که بچهٔ چندمه؟ وقتی گفتم که بچهٔ چهارم با تعجب پرسیدن، هنوزم ذوق داری؟ گفتم مگه میشه برای این موجود ناز ذوق نداشت؟😉😍
انگار دعاهای فاطمهسادات مستجاب شده بود. نینی دختر بود.
زهرا سادات 🥰
نتیجهٔ کنکور هر دومون اومد. رتبهٔ همسرم عالی بود و دانشگاه دولتی قبول شدن. ولی رتبهٔ من آنچنان خوب نبود و دانشگاه دولتی مجاز نشده بودم. اولش خیلی ناراحت شده بودم. حس شکست داشتم.
اینکه باید دانشگاه آزاد برم...
دوباره حسهای متناقض مادری، اومد سراغم...
اگه بچهدار نبودم حتماً دولتی قبول میشدم...
اگه بچهها مهد میرفتن، میتونستم بخونم...
اگه منم پرستار داشتم، رتبهم بهتر میشد و...
با ناراحتی انتخاب رشته کردم. رشتهای که دوست داشتم و دانشگاه نزدیک. مدیریت آموزشی دانشگاه آزاد تهران شمال قبول شدم. ایدهآلم نبود، ولی با شرایطی که داشتم، بهترین نتیجهای بود که میتونستم داشته باشم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif