#ط_اکبری
با دلضعفه میرم سراغ یخچال.
با چرخوندن نگاه👀 مشتاقم به اندرون یخچال😜 به بچهها گزارش میدم و قبل شنیدن سفارشاتشون، برای
#افطار خودم نقشه میکشم😋😑
خوردنیهاشونو میذارم جلوشون،
مینشینم پای سفره و با فراغ بال به عزیزانم میرسم😍
طاهای من!
دستت خامهای شده مامانی!
به لباست👕 نزنی اخی میشه، آخرش برو بشور.
ئه محمد جونم کجا میری؟!
خب عروسکتم بیار صبحونه بدیم، بیچاره شب تا حالا چیزی نخورده!
نه نه من نمیتونم بخورم، دهن داداشی بذار😚
رضای من!
قشنگم!
با خیال راحت بخور به بازیات🤸🏻♂️هم میرسی😍
(لپشو با لقمهی بزرگی پر کرده و میخواد سر و ته ماجرا زودی هم بیاد😃)
خب خوبه همینجوری کلی وقت گذشت.😅
ولی چقدر فک و دست🤚🏻 و گردن و کمر و اعصاب و... انرژی سوزوندن.😲
بچهها میرن تو دنیای خودشون سراغ
#بازیهای جورواجور، گپ و گفت و بزن و دررو
میایستم پای اجاق و وارد عملیات ناهار پزون میشم.🤗
عطر گوشت، پیاز داغ، سیر، لپه، رب تفت داده شده، بادمجان سرخ شده و پلو... واییییی😋
وسطشم لنگان لنگان به کارای دیگهم میرسم📿👩👦👦📚
یکیشون میره دستشویی صدام میزنه🗣
بعد چند دقیقه معلوم میشه کارش نیمه تموم بوده،
دوباره میره و صدا میزنه،
در حالیکه شلوارشم کمی کثیف کرده😑
وقتی برمیگردم میبینم محمد پوشک و لباسشو کثیف کرده و نیازمند شستشوی کامله🤮
چرا امروز آخه؟!😤
خدا جون این بود
#رسم_مهمون_داری؟
اوا ببخشید🤭
💡مراقب باش غر نزنی!
#امتحان بنیامینیه ها✌🏻
«...من برادر تو یوسفم! غصه نخوریها
(یوسف۶۹)
اما چندروز بعد وقت رفتن منادی ندا داد!
ای کاروان شما دزدید!
تفتیش بارها شروع شد...
بله بنیامین دزد است!
(یوسف۷۰-۷۷)
فکر کنید اگر بنیامین به یوسف ایمان نداشت، عکسالعملش خیلی آبروریزی میشد؛
خطاب میکرد به یوسف که:
بابا ای والله یوسف! این بود رسم برادری؟! این چه وضعیه؟ آقا ما که کاری نکردیم!
وقتشه جلوی خدا
#ریا بیام و ☺️ همه چی خوبه!
محمد کوچولو آویزمه و شیر میخواد، معلومه که آمادهی خوابه🙄
یه ریزه دیگه صبر کن بهبه بخور!
- نههههه شیرررر😩
به هر طریقی شده غذا رو میارم و...
هنوز ساعت ۳ نشده من بیرمق شدم که!!🤕
میرم محمد کوچولو رو شیر بدم و کتابمو باز میکنم:
"...در
#شهر_خدا 🌙 به مهمانها وعده داده شده که اگر تا شام لب به آب و نان نزنن و جسم خود را از طعام و شراب خالی نگه دارن،
خدا جانشان را از جام خود سیراب و از جانب خود سیرشان میکنه.
آنها هم حاضرن از گرسنگی و تشنگی بمیرن!
اما جای
#خوان_خدا را در جانشان خالی نگه دارن.😍"
آره خدا جون! جای
#خوان_خدا خییییلی بازه😆🤪
حالا واقعا دارم سیر به سوی خدا میکنم؟
ادامه میدم:
"تنها در این شهر میشه
#حقیقت_دنیا رو دید و شیرینی آخرت رو چشید.
قبل از ورود به این شهر، باور نمیکنی که زندگی بدون دست آلودن به دنیا چه جوری میتونه اینهمه دلچسب باشه!
تازه میتونی بفهمی در زندگی هر چه از دنیا بیشتر بهرهمند شی،
کمتر از
#لذت_حیات برخوردار میشی.🤔
از حداقل خوراک گذشتن تو رو قوی میکنه و دنیا رو ضعیف و حقیر...
دنیا اسیر توست و هرگز نمیتونه بهت مسلط شه.💪🏻"
صدای اذان از مسجد میاد و من زندهام!
و دارم کار میکنم!!
جل جلاله!
ریز میبینمت دنیا!😄
پ.ن: بخشی از کتاب
#شهر_خدا اثر علیرضا پناهیان و
#پله_پله_تاملاقات_خدا نشر بسیج دانشگاه امام صادق (ع)
#ط_اکبری
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif