💠 کلمات خوبخود بر زبانم جاری می‌شد یه روز صبح تا ظهر جلسه بودم،جلسه که تموم شد گوشیم زنگ خورد،یکی از اعضای مادرانه بود که گفت بمناسبت شهادت شهدای خدمت روضه گرفتم و ازم برای سخنرانی دعوت کرد...قبول کردم. ساعت ۲ رسیدم خونه و تند تند نهار آماده کردم،جمع و جور کردم و رفتم روضه. فرصت نکردم مطالب زیادی آماده کنم،گفتم خدایا...خودت کم کن،خودت که شرایط منو میبینی... وقتی وارد مجلس شدم گوش تا گوش مجلس،خانمها نشسته بودن و داشتن حدیث کساء میخوندن... منم رفتم یه گوشه نشستم و بعد از اتمام حدیث کساء شروع به صحبت کردم... مطالبی رو که آماده کرده بودم با موضوع انتخاب اصلح و مشارکت حداکثری بود،گفتم ما هر کدوم وظیفه ای داریم در قبال انتخابات و باید بهش عمل کنیم، برای تشویق به این کار،از سال ۱۴۰۰ و روشنگری هامون توی کوچه و خیابون گفتم و ازشون خواستم هر جا عده ای آدم جمع بودن باهامون تماس بگیرید که باهم صحبت کنیم.چند نفری شماره م رو گرفتن و ذخیره کردن... خیلی روضه خوبی بود،انگار کلمات خود به خود بر زبانم جاری میشدن... خوشحال بودم که مهمانها هم مشتاقانه گوش می‌دادن و هم همراهی می‌کردند... مراسم که تموم شد،صاحبخونه این دیوارکوب رو بهم نشون داد و گفت دخترم برای شما درست کرده اگر قبول کنید،خیلی خوشحال میشه... یک پاکت پول و دوتا ظرف شله زرد هم بهم دادن که اولی رو قبول نکردم و دونی رو قبول کردم که بچه هامو خوشحال کنم 😁 @madaranemeidan