💠با چاشنی عشق
و گلسرایی که با عشق درست کردیم♥️
برای گل دخترای عراقی♥️
الحمدلله که برستشون رسید♥️
#پویشزائراربعینیاورفلسطین
#کلیومعاشوراوکلارضکربلا
#راه_قدس_از_کربلا_میگذرد
#شمرزمانهاترابشناس
#روایت
#مادرانه_سبزوار
@madaranesabzevar
18.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گزارش تصویری از هدایایی که تقدیم صاحبانش شد...
#پویشزائراربعینیاورفلسطین
#کلیومعاشوراوکلارضکربلا
#راه_قدس_از_کربلا_میگذرد
#شمرزمانهاترابشناس
#روایت
#مادرانه_سبزوار
@madaranemeidan
💠بعد از کلی حسرت و انتظار...
هدیه ها رو بسته بندی کردم برای هدیه دادن به بچهها ی عراقی...
این ایده رو از گروه مادرانه یاد گرفتم. با خودم گفتم چندتایی هدیه ببرم تا نشانی از غزه رو توی مشایه با خودم حمل کنم.بسته ها رو دادم بچهها م آماده کردند.همه ی وسایل آماده س اما نمیدونم چرا راه نمیفتیم...
چرا آقا منو نمیطلبه؟!
یک ماهه دارم مقدمات سفرمو میچینم...
دلم اونوره،خودم اینور...
برام دعا کنید .یکهفته پیش باید راه میفتادیم😭
📆چند روز بعد...
با یک دنیا اشک شوق راه افتادیم! بالاخره حضرت گوشه چشمی به ما کرد!!
بعد از یکسال حسرت و انتظار،بلاخره روز موعود رسید و لحظه ی رفتن شد...
#پویشزائراربعینیاورفلسطین
#شمرزمانهاترابشناس
#راه_قدس_از_کربلا_میگذرد
#کلیومعاشوراوکلارضکربلا
#روایت
#مادرانه_سبزوار
@madaranemeidan
💠 فلسطین حرّه
یکی از دفترچههای طرح فلسطین را دادم به دختر ۹ ساله عراقی. خیلی خوشحال شد و تشکر کرد. جلد دفترچه را برانداز کرد و رفت توی اتاق. بعد از مدتی برگشت و صفحه اول دفترچه رو جلوی رویم باز کرد. نوشته بود: "فلسطین حرّه". یک قلب کوچک فلسطینی هم کشیده بود. خیلی ذوق زده شدم و گفتم: احسنت. حالا بنویس: " ان الحسین یحب الاحرار"
نوشت. بعد من زیرش نوشتم: "الموت لاسرائیل"
او هم خواند: "الموت لاسرائیل"
#پویشزائراربعینیاورفلسطین
#شمرزمانهاترابشناس
#راه_قدس_از_کربلا_میگذرد
#کلیومعاشوراوکلارضکربلا
#روایت
#مادرانه_سبزوار
@madaranemeidan
💠 یِس
وقتی زینب دختر کوچک ایرانی، نقاشی را رنگ کرد، گفتم: حالا برگه رو دستت نگه دار تا عکس بگیرم. گفت: نه هنوز، کار دارم. مدادرنگیهای سبز و قرمز و مشکی را جدا کرد و پایین نقاشیاش یک پرچم فلسطین کشید. دختر بچه عراقی هم بالاسرش نشسته بود. تا زینب کار کشیدن پرچم فلسطین را تمام کرد، دختر عراقی دستش را به نشانه لایک بالا آورد و گفت: یِس
#پویشزائراربعینیاورفلسطین
#شمرزمانهاترابشناس
#راه_قدس_از_کربلا_میگذرد
#کلیومعاشوراوکلارضکربلا
#روایت
#مادرانه_سبزوار
@madaranemeidan
💠 گفتگوی حین رنگآمیزی
بچهها را دور خودم جمع کردم و کاربرگهای نقاشی را جلوی رویشان گذاشتم. کمی که مشغول شدند به عکس سرباز توی کاربرگ اشاره کردم و گفتم: جند الاسرائیلی.
یکیشان به عکس بچههای توی برگه اشاره کرد و پرسید: اولاد الفلسطینی؟
گفتم: نعم
و انگشتم را روی برگه گذاشتم و ادامه دادم: اینجا مسجدالاقصی.
#پویشزائراربعینیاورفلسطین
#شمرزمانهاترابشناس
#راه_قدس_از_کربلا_میگذرد
#کلیومعاشوراوکلارضکربلا
#روایت
#مادرانه_سبزوار
@madaranemeidan
💠 بالاخره ما هم راهی شدیم
امسال خیلی مضطر و پریشانِ کربلا بودم که آقا نطلبید...
ولی بالاخره برای ما دلسوختگان و جاماندگان هم پیاده روی قسمت شد!
ولی نه تو راه مشایه...
امشب یه ماشین صوت با بلندگو توی کوچه مون میگفت فردا برای جاماندگان اربعین پیاده روی از میدان پرستار تا شهدای گمنام داریم...
منم سریع با بچه ها بساط پیاده روی آماده کردیم.
کوله ها و پرچم های فلسطین و کالسکه رو مهیا کردیم تا ان شاءالله صبح اربعین بریم بلکه یک ذره از این دلتنگی و دوری از کربلا دلمونو آروم کنه❤️🩹
#پویشزائراربعینیاورفلسطین
#کلیومعاشوراوکلارضکربلا
#راه_قدس_از_کربلا_میگذرد
#شمرزمانهاترابشناس
#روایت
#مادرانه_سبزوار
@madaranemeidan
💠کادوی تولد بچه هام از دست امام حسین (ع)
ساعت ۶ صبح پیاده روی رو شروع کردیم...
امسال تولد دختر ۶ ساله و دختر ۲ ساله ام با اربعین یکی شد!!
پارسال اولین تولد زندگیش تو حرم بابا علی بود...
ولی امسال جاموندیم 😢
بین راه خادم مسجد امامزمان(عج) صدامون زد و یه بطری آب که از کربلا آورده بود و داد دست دخترم 🥺
یهو دخترم گفت: مامان مای بارد مای بارد...
یه پارچه سفید متبرک از حرم ابوالفضل هم به دختر دیگه م داد و گفت: دیروز تازه از کربلا اومدم اینا قسمت دخترای شما شد...
یه لحظه بغض کردم و اشک تو چشمام جمع شد 🥺🥺
به امام حسین(ع) گفتم قربونت برم با اینکه امسال نیومدیم حرمت ولی حواست به همه چیز هست...
کادوی تولد دخترامو روز تولدشون تو پیاده روی جاماندگان رسوندی 😍
ای مهربانتر از پدر و مادرم حسین 😭😭😭
#پویشزائراربعینیاورفلسطین
#کلیومعاشوراوکلارضکربلا
#راه_قدس_از_کربلا_میگذرد
#شمرزمانهاترابشناس
#روایت
#مادرانه_سبزوار
@madaranemeidan
تازه راه افتاده بودیم سمت مرز و میخواستیم به نیابت از مردم فلسطین و به نیت پیروزی شان در پیاده روی اربعین شرکت کنیم...
نزدیک مرز بودیم که کسی زنگ زد و خیلی عجله ای سراغ شماره کارت کمک به مردم غزه را گرفت
گفت:مقداری پول جمع شده میخواهم هر چه زودتر به شماره کارت مردم غزه واریز کنم.راهنمایی اش کردم و خداحافظی کردم.
وقتی از سفر برگشتم و در مورد آن پول با بنده خدا صحبت کردم فهمیدم آن پول همه ی پس انداز چندین ماهه خودش بوده و در حالی که به پولش حسابی محتاج بوده اما نذر مردم غزه کرده...
نمیدانستم بخندم یا گریه کنم
گفتم: خوب شما اگه صدهزار تومان هم کمک میکردین واقعا قبول بود چون وسع شما همونقدره...
برگشت توی صورتم را زد و گفت : یک لقمه نان از گلویم پایین نمیرود وقتی بچه های غزه را میبینم.چند بار شده سر سفره بلند شده ام و نتوانسته ام غذا بخورم
این کمترین کاری بود که میتوانستم برای آن بچه ها انجام دهم🥺🥺🥺
مدت ها منتظر بودم همچین پولی جمع و جور کنم برای کمک به مردم فلسطین!
#پویشزائراربعینیاورفلسطین
#کلیومعاشوراوکلارضکربلا
#راه_قدس_از_کربلا_میگذرد
#شمرزمانهاترابشناس
#روایت
#مادرانه_سبزوار
@madaranemeidan
با دلی که زائر کربلاست ولی به کربلا نرسید🥺
ایام شهادت امام رضا رو غینیمت دونستیم و
دوباره دست به کار شدیم برای احیای هدف والای امام حسین(ع)❤️
به حد وسعمان گلسر هایی با نماد پرچم مردم مظلوم فلسطین🇸🇩 درست کردیم و این بار راهی موکب های امام رضایی فرستادیم تا یادمون بمونه که از شور حسینی به شعور حسینی برسیم و دفاع از مظلومان عالم رو از یاد نبریم🇸🇩💔
#پویشزائراربعینیاورفلسطین
#کلیومعاشوراوکلارضکربلا
#راه_قدس_از_کربلا_میگذرد
#شمرزمانهاترابشناس
#روایت
#مادرانه_سبزوار
@madaranemeidan
هدایت شده از مجمع بانوان "خط سوم" 🇮🇷
377K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 تلاش خانوادگی
با همسرم رفتیم و لوازم پخت قلفی یا همون نان روغنی رو خریدیم.
با پسر خردسالم لوازم اولیه را آماده کردیم.
با مادرم نان روغنی ها رو پختیم.
با پدرم نان های آماده شده را به بازارچه نصر بردیم.
و سرانجام با پسرم توی غرفه ایستادیم و نان ها را فروختیم و صد در صد سود فروش رو برای جبهه مقاومت کنار گذاشتیم.
حرکتهای خانوادگی چقدر لذت بخش و با برکته.😍
#روایت
#مجمع_بانوان_خط_سوم
#بازارچهنصر۲
https://eitaa.com/mb_khate3
💠 اهدای گوشواره با قلبی مطمئن
اگر تمام خانهی ما را زیر و رو کنی و شخم بزنی، یک گرم طلا پیدا نمیکنی. نه خودم و نه دخترهایم علاقهای به طلا نداریم و البته پولش را هم نداریم. از زمانی که طلاهای ازدواجم را دزد برد، یکی دو بار پول روی پول گذاشتم، هزار تومان هزار تومان جمع کردم و گوشواره و انگشتر ارزانقیمتی خریدم که همانها را هم فروختم برای سفر اربعین. از آن زمان به بعد سر و گردن من و دخترهایم، رنگ طلا به خود ندیدهاند. تا وقتی که مادرم یک جفت گوشواره خیلی کوچک به دخترم هدیه داد. روزی که میخواستیم به پویش "مهربانی طلایی" دختران ماهتاب برویم، دخترم یکی از گوشوارههایش را درآورد و گفت: مامان! اینو میخوام بدم برای جبهه مقاومت. گل از گلم شکفت. پرسیدم: مطمئنی دخترم؟ جواب داد: بله مطمئنم. بغلش کردم و دعا کردم همیشه قلبش مطمئن باشد تا زمانِ " یا ایتها النفس المطمئنه! ارجعی الی ربک راضیه مرضیه"
#پویش_مردمی_مادران_مقاومت
#مادرانه_سبزوار
#روایت
@madaranemeidan