eitaa logo
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
729 دنبال‌کننده
2هزار عکس
196 ویدیو
44 فایل
🌱 امام خمینی(ره): «.... اگر در طول انقلاب وفاداری و عواطف و حضور زنان در میدان های مختلف، در راه پیمایی‌ها و انتخابات‌ها نمی بود، یقینا این حرکت عظیم مردمی، نمی توانست این گونه شکل پیدا کند.» مدار مادران انقلابی(مادرانه) ارتباط با ما: @M_borzoyi
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 روز قیامت همین به دردم می خوره توی مسیر مشایه تقسیم کار کرده بودیم. همسرم مسئول راه بردن کالسکه دخترمان و یکی از کوله‌ها بود و من مسئول برداشتن پرچم فلسطین و یکی دیگر از کوله‌ها. یک جای مسیر با اصرار پرچم فلسطین را از دستم گرفت و کالسکه را به من سپرد! گفتم: من که خودم حواسم به پرچم هست! گفت: می‌دونم. می‌خوام من هم چند قدمی پرچم فلسطین دستم باشه و بالا نگهش دارم. روز قیامت همین به دردم میخوره و دستم رو میگیره. @madaranemeidan
💠 الموت لاسرائیل شب آخر توی مسیر مشایه مهمان خانه‌ی باصفای یکی دیگر از عراقی ها شدیم. صبح موقع خداحافظی چند تا از هدیه‌هایی که آماده کرده بودیم را گذاشتم توی دست خانم صاحب‌خانه و گفتم: تفضل... تسبیح‌های فلسطینی را سپردم برای پسرانش مصطفی و مرتضی! گل سرها را هم تقدیم دخترانش زهرا و حنین کردم. با عشق هدیه‌ها را از دستم گرفت و تشکر کرد و من توی آخرین جمله گفتم: الموت لاسرائیل. @madaranemeidan
💠 ایران و فلسطین دوست هستند توی مسیر مشایه خیلی از بچه های عراقی که پرچم فلسطین را توی دستم می‌دیدند، با آن لهجه‌ی قشنگ عراقی یک کلمه می‌گفتند: فلسطینی؟؟؟ منظورشان این بود فلسطینی هستید؟! من هم با لبخند می‌گفتم: لا، منا ایران. یعنی ما از ایرانیم. بعد ابروهایشان به علامت تعجب و سوال بالا می‌رفت و من در ادامه می‌گفتم: ایران و فلسطین دوست و متحد هستند. دستهایم را به علامت اتحاد به آن ها نشان می‌دادم و آن ها هم لبخند تحویلم می‌دادند. @madaranemeidan
💠 دهه هشتادی‌ها هم... یک دهه هشتادی زیارت اولی بود که با ما همسفر شده بود. توی سفر مدام حواسش به پرچم فلسطین بود. هر جا می‌دید خسته شده‌ایم، پرچم را از دستمان می‌گرفت و بالا نگه می‌داشت. @madaranemeidan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 کودک عراقی، کودک فلسطینی وقتی احمد (کودک عراقی)، توی برگه کودک فلسطینی را به مسجدالاقصی رساند. از او خواستم مسیری که کشیده نشانم بدهد. این کاربرگها و مدادرنگی‌ها را با خودمان برده بودیم و در موکبها و مبیت‌ها بساط نقاشی پهن می‌کردیم برای بچه‌ها. @madaranemeidan
💠 نقاشی مسجدالاقصی به جای خواب مهمان یک مبیت در حیدریه عراق شده بودیم. مهمانهای دیگری هم بجز ما آنجا بودند. بعد از نهار برقها را خاموش کردند تا همه بخوابند. مادرهایی که موفق شدند با لطایف‌الحیل بچه‌ها را کنار خودشان بخوابانند، خوشحال و خرسند کنار فرزندشان چشم بر هم گذاشتند و به خوابی عمیق فرو رفتند. اما چند بچه‌ی بازیگوش سکوت مبیت را در هم شکسته بودند. خودشان که نمی‌خوابیدند هیچ، با سروصدا و بروبیایشان بقیه را هم از خواب انداخته بودند. من هم مثل همان بچه‌ها خوابم نمی‌بُرد. نشسته بودم تکالیف کلاس مجازی‌‌ام را بنویسم ولی دیدم آزار بچه‌ها برای بقیه زیاد شد. تکلیفم را کنار گذاشتم. مدادرنگی‌ها و کاربرگهای نقاشی و حل مساله را از توی کوله‌ام درآوردم و گذاشتم جلویشان. همه دورم جمع شدند و دست به مداد رنگی. حالا به جای سروصدا و گوشی‌بازی، داشتند تصویر مسجدالاقصی و کودکان فلسطینی را رنگ می‌کردند. @madaranemeidan
💠 مظلوم، مظلومه... تعدادی از بروشور چرا فلسطین؟ چاپ کردیم تا هر جا که فرصتی دست داد و موقعیتی فراهم شد و ایرانی جماعت به تورمان خورد، توزیع‌شان کنیم. از مرز مهران که رد شدیم اذان مغرب را گفتند. تا ما نماز بخوانیم، بروشورها را از کوله درآوردم و دادم به پسرها، گفتم ببرین اینا رو توزیع کنین. با اینکه بیشترش را توزیع کرده بودند ولی با لب و لوچه‌شان آویزان برگشتند. مثل اینکه یکی به تورشان خورده و گفته فلسطینی‌ها سنی هستند و کلی هم بد و بیراه گفته. اینها هم جواب داده بودند: مظلوم، مظلومه، باید کمکش کرد. شیعه و سنی فرقی نداره. گفتم ناراحت نباشین. شما وظیفه خودتون رو انجام دادین. اتفاقا جواب همین حرفی که زده داخل بروشور هست. کاش بخونه. @madaranemeidan
💠 به نظرت این نوزاد به کجا نگاه می‌کنه؟ از یک تصویر خیلی ساده درباره فلسطین، به یک ایده جذاب و چالشی برای شروع بحث رسیده بودیم. بارها انجامش داده و به نتایج خوبی رسیده بوديم. به این صورت که اول یک قسمت از تصویر را به مخاطب نشان می‌دهیم و از او می‌خواهیم تا قسمت دیگر تصویر را حدس بزند. همان تصویر را داخل کوله گذاشتم تا هر جا که فرصتی دست داد، پایش را به گفتگوهای داخل موکب و داخل مبیت و بین راه و... باز کنم. امروز در یک مبیت، با چند دختر نوجوان رفیق شدم. فرصت را غنیمت دیدم. قسمت اول تصویر را نشانشان دادم. گفتم: فکر می‌کنین این نوزاد داره به چی نگاه می‌کنه؟ زینب گفت: به آسمون نگاه میکنه. زهرا گفت: به نوک دماغش نگاه می‌کنه. فاطمه گفت: به مادرش نگاه می‌کنه. تصویر را باز کردم و گذاشتم جلوی چشم‌شان. انتظارش را نداشتند. خیلی جا خوردند. مخصوصا فاطمه که از بقیه بزرگتر بود، چند بار گفت: خیلی جالب بود، خیلی. دیدم خیلی متاثر شد، ماجرای مقلوبه و مرابطات را هم برایش گفتم. حیف که آماده شدند بروند وگرنه بیشتر می‌توانستیم با هم حرف بزنیم درباره فلسطین و غزه و اسرائیل و.... @madaranemeidan
💠با چاشنی عشق و گلسرایی که با عشق درست کردیم♥️ برای گل دخترای عراقی♥️ الحمدلله که برستشون رسید♥️ @madaranesabzevar
💠بعد از کلی حسرت و انتظار... هدیه ها رو بسته بندی کردم برای هدیه دادن به بچه‌ها ی عراقی... این ایده رو از گروه مادرانه یاد گرفتم. با خودم گفتم چندتایی هدیه ببرم تا نشانی از غزه رو توی مشایه با خودم حمل کنم.بسته ها رو دادم بچه‌ها م آماده کردند.همه ی وسایل آماده س اما نمیدونم چرا راه نمیفتیم... چرا آقا منو نمیطلبه؟! یک ماهه دارم مقدمات سفرمو میچینم... دلم اونوره،خودم اینور... برام دعا کنید .یکهفته پیش باید راه میفتادیم😭 📆چند روز بعد... ‌با یک دنیا اشک شوق راه افتادیم! بالاخره حضرت گوشه چشمی به ما کرد!! بعد از یکسال حسرت و انتظار،بلاخره روز موعود رسید و لحظه ی رفتن شد... @madaranemeidan
💠 فلسطین حرّه یکی از دفترچه‌های طرح فلسطین را دادم به دختر ۹ ساله عراقی. خیلی خوشحال شد و تشکر کرد. جلد دفترچه را برانداز کرد و رفت توی اتاق. بعد از مدتی برگشت و صفحه اول دفترچه رو جلوی رویم باز کرد. نوشته بود: "فلسطین حرّه". یک قلب کوچک فلسطینی هم کشیده بود. خیلی ذوق زده شدم و گفتم: احسنت. حالا بنویس: " ان الحسین یحب الاحرار" نوشت. بعد من زیرش نوشتم: "الموت لاسرائیل" او هم خواند: "الموت لاسرائیل" @madaranemeidan
💠 یِس وقتی زینب دختر کوچک ایرانی، نقاشی را رنگ کرد، گفتم: حالا برگه رو دستت نگه دار تا عکس بگیرم. گفت: نه هنوز، کار دارم. مدادرنگی‌های سبز و قرمز و مشکی را جدا کرد و پایین نقاشی‌اش یک پرچم فلسطین کشید. دختر بچه عراقی هم بالاسرش نشسته بود. تا زینب کار کشیدن پرچم فلسطین را تمام کرد، دختر عراقی دستش را به نشانه لایک بالا آورد و گفت: یِس @madaranemeidan
💠 گفتگوی حین رنگ‌آمیزی بچه‌ها را دور خودم جمع کردم و کاربرگهای نقاشی را جلوی رویشان گذاشتم. کمی که مشغول شدند به عکس سرباز توی کاربرگ اشاره کردم و گفتم: جند الاسرائیلی. یکی‌شان به عکس بچه‌های توی برگه اشاره کرد و پرسید: اولاد الفلسطینی؟ گفتم: نعم و انگشتم را روی برگه گذاشتم و ادامه دادم: اینجا مسجدالاقصی. @madaranemeidan
💠 بالاخره ما هم راهی شدیم امسال خیلی مضطر و پریشانِ کربلا بودم که آقا نطلبید... ولی بالاخره برای ما دلسوختگان و جاماندگان هم پیاده روی قسمت شد! ولی نه تو راه مشایه... امشب یه ماشین صوت با بلندگو توی کوچه مون میگفت فردا برای جاماندگان اربعین پیاده روی از میدان پرستار تا شهدای گمنام داریم... منم سریع با بچه ها بساط پیاده روی آماده کردیم. کوله ها و پرچم های فلسطین و کالسکه رو مهیا کردیم تا ان شاءالله صبح اربعین بریم بلکه یک ذره از این دلتنگی و دوری از کربلا دلمونو آروم کنه❤️‍🩹 @madaranemeidan
💠کادوی تولد بچه هام از دست امام حسین (ع) ساعت ۶ صبح پیاده روی رو شروع کردیم... امسال تولد دختر ۶ ساله و دختر ۲ ساله ام با اربعین یکی شد!! پارسال اولین تولد زندگیش تو حرم بابا علی بود... ولی امسال جاموندیم 😢 بین راه خادم مسجد امام‌زمان(عج) صدامون زد و یه بطری آب که از کربلا آورده بود و داد دست دخترم 🥺 یهو دخترم گفت: مامان مای بارد مای بارد... یه پارچه سفید متبرک از حرم ابوالفضل هم به دختر دیگه م داد و گفت: دیروز تازه از کربلا اومدم اینا قسمت دخترای شما شد... یه لحظه بغض کردم و اشک تو چشمام جمع شد 🥺🥺 به امام حسین(ع) گفتم قربونت برم با اینکه امسال نیومدیم حرمت ولی حواست به همه چیز هست... کادوی تولد دخترامو روز تولدشون تو پیاده روی جاماندگان رسوندی 😍 ای مهربانتر از پدر و مادرم حسین 😭😭😭 @madaranemeidan
تازه راه افتاده بودیم سمت مرز و می‌خواستیم به نیابت از مردم فلسطین و به نیت پیروزی شان در پیاده روی اربعین شرکت کنیم... نزدیک مرز بودیم که کسی زنگ زد و خیلی عجله ای سراغ شماره کارت کمک به مردم غزه را گرفت گفت:مقداری پول جمع شده میخواهم هر چه زودتر به شماره کارت مردم غزه واریز کنم.راهنمایی اش کردم و خداحافظی کردم. وقتی از سفر برگشتم و در مورد آن پول با بنده خدا صحبت کردم فهمیدم آن پول همه ی پس انداز چندین ماهه خودش بوده و در حالی که به پولش حسابی محتاج بوده اما نذر مردم غزه کرده... نمی‌دانستم بخندم یا گریه کنم گفتم: خوب شما اگه صدهزار تومان هم کمک میکردین واقعا قبول بود چون وسع شما همونقدره... برگشت توی صورتم را زد و گفت : یک لقمه نان از گلویم پایین نمی‌رود وقتی بچه های غزه را میبینم.چند بار شده سر سفره بلند شده ام و نتوانسته ام غذا بخورم این کمترین کاری بود که می‌توانستم برای آن بچه ها انجام دهم🥺🥺🥺 مدت ها منتظر بودم همچین پولی جمع و جور کنم برای کمک به مردم فلسطین! @madaranemeidan
با دلی که زائر کربلاست ولی به کربلا نرسید🥺 ایام شهادت امام رضا رو غینیمت دونستیم و دوباره دست به کار شدیم برای احیای هدف والای امام حسین(ع)❤️ به حد وسعمان گلسر هایی با نماد پرچم مردم مظلوم فلسطین🇸🇩 درست کردیم و این بار راهی موکب های امام رضایی فرستادیم تا یادمون بمونه که از شور حسینی به شعور حسینی برسیم و دفاع از مظلومان عالم رو از یاد نبریم🇸🇩💔 @madaranemeidan