💠 هورا... شاخ غول را شکستم تصمیمم را گرفته بودم. برای این انتخابات باید من هم پایم را به میدان حضوری باز میکردم. میدان حضوری برای منِ خجالتی شبیه غول بود. ولی عزمم را جزم کرده بودن برای شکستن شاخ غول. برای شروع کار، چند روزی وقت گذاشتم و از لابه‌لای کتاب‌ها و کانال‌ها و سایت‌های معتبری مطالبی راجع‌به دستاوردهای انقلاب و دستاوردهای دولت شهید رئیسی و.. اطلاعاتی جمع کردم. با این اطلاعات دستم پر شد برای صحبت. قبل از میدان حضوری، وظیفه‌ام را در میدان مجازی هم انجام دادم. در صفحه‌ی شخصی‌ام خلاصه‌ای جامع و کامل از چرا رای بدهیم و دستاوردها و پاسخ به شبهات و ایده‌هایی برای گفتگوی مردم قرار دادم و مخاطبین مجازی‌ام را تشویق کردم به آمدن به میدان و مادر میدان شدن... نا گفته نماند کلاس فشرده‌ی آموزش روشنگری که مجمع بانوان برگزار کرده بود کمک‌کننده بود. اولین میدان حضوری‌ام یک پارک بود. از دور یک جمع ۷ ۸ نفره دیدیم که مشغول صحبت بودند. بسم‌الله گفتم و با خواهرم به سمتشان رفتیم. بهشان که رسیدیم سلام کردیم و اجازه گرفتیم که کنارشان بنشینیم و چند دقیقه‌ای وقتشان را بگیریم.به مرور یخشان باز شد و به حرف آمدند. از مشکلاتشان میگفتند.. از مشکلاتمان گفتیم... از ناامیدی به مملکت گفتند... ازدستاوردها برایشان گفتیم.. و در نهایت دلشان که سبک شد گفتند رای میدهیم که دشمن‌شاد نشویم. خوشحال‌ترین فرد آن جمع من بودم.. هم برای صحبت و همنشینی با آن عزیزان و هم برای موفقت خودم در شکستن شاخ غول بعد از آن چند بار دیگر هم زدم به دل میدان حضوری و با مردم صحبت کردم.حالا از آن غول ترسناک و گنده، چیزی باقی نمانده و من بدون ترس و لرز با مردمم صحبت میکنم. راستی یادم رفت بگویم بعد از آمدن به میدان حضوری خیلی بیشتر مردم کشورم را دوست دارم.با حرف زدن با هر کدام از مردمم یک بند اخوت در دلم گره میخورد. @madaranemeidan