🔷️مرحوم سید احمد آقای خمینی فرزند امام راحل می گفت: در زمان کودکی گاهی وقتها توی دکان مردم می رفتیم و سبدی را می انداختیم و فرار می کردیم.
🔹️یک روز مغازه دار جلوی آقا را گرفته و گفته بود: امروز این طَبق میوه مرا بچه ها ریختند و بچه شما هم با آنها بود
🔹️امام خیلی ناراحت شدند و به خانه آمدند و گفتند: احمد چرا این کار را کردی؟ من هم ترسیدم و ایشان را نگاه کردم و چیزی نگفتم.
🔸️امام گفتند: حالا صبر کن بروم لباسم را در بیاورم و می آیم تو را بزنم!
🔹️ لباسشان را در آوردند و من همانجا ایستاده بودم و امام را نگاه میکردم!
🔸️امام که واقعا نمیخواستند مرا بزنند گفتند: حالا می روم دست و صورتم را می شویم و می آیم می زنم!
🔹️امام برگشت و باز من همانجا ایستاده بودم! و از فرصتهای فراری که امام برایم درست میکردم استفاده نکردم!
🤦♂️آخر سر امام که دید من فرار نمیکنم مرا زد.
😂ولی فکر می کنم این تنبیه به خاطر حماقت من بود که ایستادم تا کتک بخورم و از فرصتهایی که آقا به من می داد تا در بروم. استفاده نکردم.
📚(پدر مهربان، ص 107)
#ماداران_مدرن
#تربیت_فعال
#غزه
https://eitaa.com/madaranemodern
گفتگو با مشاور
کامنت
حمایت مالی
ادمین
🔹️
فرزندان ما امانتهای خدا در دستان ما هستند.🔹️