یک وقت‌هایی که دور هم می‌نشستیم حرف از شهادت حاجی هم پیش می‌آمد. طبیعی بود. یک بار از سر شوخی گفتم: «حاجی ما عصبانی بشیم دعا می‌کنیم شهید بشید.» بلافاصله گفتم: «بعد از صد و بیست سال ها.» خوشش آمده بود. ـ چرا بعد از صد و بیست سال؟ دعا کن الان شهید بشم. ـ حاجی حیفم میاد. حضرت آقا به شما نیاز داره، جبهه مقاومت به شما نیاز داره، جمهوری اسلامی به شما نیاز داره، دنیای اسلام به شما نیاز داره. باشید و خدمت کنید، بعد از صد و بیست سال. حاجی ول کن ماجرا نبود. نه، اون اثری که خون من الان داره، توی آینده نداره، اون اثری که خون من الان در بین جوون‌ها داره توی آینده نداره. یک سال و نیم گذشت تا به حرفش رسیدم. وقتی میلیون میلیون جمعیت ریختند توی خیابان‌ها، برای تشییع پیکرش. جوان‌ها عکس حاجی به دست، اشک می‌ریختند. حرف حاجی قدم به قدمِ تشییع همراهم بود. - خون من الان اثر داره... *"مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) | [روبیکا](https://rubika.ir/madare_madari)*