چند روزی بود خیلی ذهنم درگیر بود تو این چند روز آخر مونده به ماه رمضان بتونم کاری انجام بدم. تا اینکه به پیشنهاد خواهر شوهر گرامی ایستگاه سوم رو پیشنهاد دادیم توحید شهر باشه. روز موعود فرارسید. وسایل مورد نیاز توسط یکی از خواهرها و البته همسرش که خدا خیرش بده و پای کار بود آماده شد. سر ساعت یکی‌یکی خانم‌ها و دخترخانم‌های نوجوان‌مون برای کمک اومدن پای کار. بساط درست کردن ساندویچ فلافل پهن شد. ساندویچ‌ها آماده شد و البته که چقدر با برکت بود این ساندویچ‌ها و کتری‌های آب‌جوش هم آماده چای دم کردن برای افطار. یکی دو ساعت زودتر دوتا از خانم‌ها و نوجوان‌ها برای واحد کودک و تبیین راهی پارک شدن و در این بین همسایه‌ی عزیز همیشه پای کار، خودش و ماشینش زحمت ایاب و ذهاب رو کشیدن. فضای پارک خیلی خوب بود. بچه‌ها همراه مادرها یکی‌یکی جمع شدن و پرچم اسرائیل رو به کف کفش چسبوندن که انشاالله برای همیشه نیست و نابود بشه و در این بین یکی از خواهرها هم زحمت تبیین رو کشیدن. نزدیک اذان و صدای دلچسب ربنا و اذان توی پارک حس و حال عجیبی داشت. ساندویچ‌ها و چای بین مردم پخش شد و البته از کاسب‌های روز شنبه بازار هم پذیرایی شد که کلی دعا کردن. خداروشکر همه چیز عالی پیش رفت. خدا خیر بده بانیان و همه‌ی کسانی رو که پای کار بودن. به امید آزادی قدس شریف و مردم فلسطین. 🖊اعظم جلمبادانی *"مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*