eitaa logo
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
475 دنبال‌کننده
852 عکس
117 ویدیو
39 فایل
مادرانه، تلاشِ جمعیِ مادران؛ برای بالندگیِ خود، فرزندان، خانواده و ایران اسلامی. از طریق شناسه‌ی @madaremadari در پیام‌رسان‌ بله با ما مرتبط شوید. https://ble.im/madaremadary
مشاهده در ایتا
دانلود
چند روز بود دغدغه داشتم چه برنامه‌ای بریزیم تا ما هم جشن اقتدار داشته باشیم به افتخار وعده صادق، که قرار شد خونه‌ی یکی از دوستان مادرانه دورهمی بگیریم برای برنامه‌ریزی کارهای مادرانه سال جدید، گفتیم خوب همین بهانه‌ای شد که کنار این دورهمی جشن اقتدار بگیریم. یکی از دوستان گفت من آش می‌پزم و میارم و دوست میزبان هم بقیه تدارکات رو زحمت بکشن. دخترم رو از مدرسه آوردم و حاضر شدیم و حرکت کردیم به طرف خونه دوستم، ما که رسیدیم دوستان دیگه هم اومده بودن. بعد سلام و احوالپرسی دوست میزبان‌مون مشغول پذیرایی شد گپ و گفت‌ مونم گل کرده بود. جاتون خالی خیلی خوش گذشت. دیگه رسید به خواندن سوره نصر و گفتن استغفار. همگی باهم اول سوره نصر رو قرائت کردیم و بعد هم استغفار گفتیم. و بعد سفره پهن شد بچه‌ها رو هم که مشغول بازی بودند صدا زدیم. جاتون خالی آش خوشمزه میل شد و در آخر هم برای پیروزی فلسطین دعا کردیم. 🖊م. نجفی * "مادرانه" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
حال و احوال محله برایم مهم بود،مدتی از آن شور و اشتیاق قدیم افتاده بود و فکرم را درگیر خودش کرده. چه کنم تا دوباره آن جمع صمیمی را دور هم داشته باشم و دوباره خواهرانگی پررنگ شود و همه‌ی محله با هم در ارتباط باشند؟ این سوال در ذهنم می‌چرخید که هیئت می‌تواند نقطه‌ی آغاز دوباره باشد؟ یاعلی گفتیم و به همت دوستان شروع کردیم و عجیب خدا راهگشاست. من نیت برگزاری هیئت انصار الزهرا را کرده بودم و با فراز و نشیب شرایطش مهیا می‌شد. محبت‌های خواهرانه قبل از رسیدن به هیئت شروع شده بود و هر کسی سر راه رسیدن، عزیز دیگری را مهمان و هم‌سفر خود می‌کرد. مسجد و آن مکان جذاب و پرنور و دوست داشتنی همه‌ی ما، با حضور مادران و کودکان، همچون دریای خروشان بود برای ما. و مهمان، هیجان‌انگیزترین بخش هیئت را برایمان رقم زد. ایشان از سختی‌ها و چالش‌های دوران زندگی و فرزندپروری شان تعریف می‌کردند که چطور با وجود ۳ فرزند و ۲ فرزند آسمانی، توانسته بودند فضا برای کار و فعالیت و اثرگذاری اجتماعی رو مهیا کنند، و شدن‌ها را برایمان معنی می‌کردند. ما همراه ایشان موج سواری می‌کردیم و غرق در این آبی بیکران بودیم. ما روزی را به لطف خدا و هیات انصار الزهرای محله شهران ،عالی و پرانرژی‌تر از قبل گذراندیم و عزمی جزم کردیم برای آنچه که شنیدیم از اهمیت هیات و روضه و با ذهن‌هایی آماده‌تر از قبل برای عملیاتی کردن دانسته‌ها. * "مادرانه" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
زیاد توصیه شده‌ایم به روضه هفتگی گرفتن در خانه. مدت‌ها بود دلم میزبانی روضه می‌خواست. شنیده بودم روضه برکت می‌آورد توی خانه‌. خانه‌ای که ذکر اهل بیت و قرائت قرآن تویش باشد، مثل یک ستاره در نگاه آسمانیان می‌درخشد. بچه‌های آن خانه با عشق اهل‌بیت بزرگ می‌شوند و احتمال انحرافشان کم می‌شود. و هزار تا مزیت دیگر... اما هربار دلیل و بهانه برای روضه نگرفتن در خانه‌ام فراهم بود: خانه ما پله زیاد دارد، کسی نمی‌آید. با بچه‌داری که نمی‌شود خانه را مناسب مهمانی تمیز کرد و تمیز نگه داشت. به فرض که مهمانش جور شد، کدام سخنران و مداح را دعوت کنم که هم خودم خوشم بیاید، هم با این همه تکثر نظرات نگران نباشم حرف نامناسبی بزند، هم از پس هزینه‌ای که باید بهش بدهم بربیایم. خلاصه وسواس خناس برای مانع انداختن در برقراری این روضه شدیدا فعال بود و من هم که بنده‌ی ضعیف؛ روضه هر روز و هر هفته عقب میفتاد. تا اینکه در آخرین روزهای یک فروردین طولانی و کشسانِ پر از خیر و خوبی، در جلسه‌ای پربار، شیرفهم شدیم که وقت آن است بنشینیم «پای درس امام و ولی جامعه» و چه قالبی ساده‌تر و بی‌دردسرتر از روضه خانگی. می‌گفتند شنبه‌ای در راه است که ۱و۲و۳ است و اول ماه عزیز دلم اردیبهشت. شور می‌دادند که آن شنبه‌ای که برای شروع‌ها، منتظرش بودی دارد می‌آید، پا شو شروع کن. وقتش بود به کمالگرایی‌ام بگویم احترامت سر جا، ولی روضه کوچک و ساده‌اش هم برکتش را دارد. خصوصا وقتی امام‌خوانی باشد. مهم شروع است و بعد استمرار و دوام است. گفتم و شنبه ‌را گذاشتم برای شروع طرح: خانه باید همیشه آماده مهمان باشد. دوشنبه همان شنبه را به یاد امام حسن و امام حسین، میزبان‌های این روز، روز روضه‌ی خانگی‌مان قرار دادم. دعوت‌نامه‌ها به دست میهمانان رسید و کارها در حد توان و در سکوت پر از تماشای کمالگرایی جان، انجام شد. روز موعود فرا رسید. رفقا یکی یکی آمدند. جمع‌مان که جمع شد، به شکرانه تحقق وعده صادق و تلنگر پویش ماه مادرانه، سوره نصر خواندیم و دقایقی با کلام استاد، پای معارف این سوره نشستیم. یک بند از استغفار هفتاد بند امیرالمومنین را هم با هم خواندیم که به آنچه شنیده‌ایم عمل کرده باشیم. بعد از آن با زیارات روز دوشنبه، بار رزق روزمان را با میزبان‌های گرامی‌مان بستیم. با زیارت آل‌یاسین و کلام ولی، به امام غایبی که دل‌تنگش هستیم و ما را می‌بیند، سلام دادیم و عرض‌ارادت کردیم. دلمان که با یاد ائمه بزرگوارمان صیقل گرفت، گلویی تر کردیم و به سراغ درس ولی و نایب امام رفتیم. با نظر دوستان حاضر، مطالعه جمعی و مباحثه تفسیر سوره‌ی مبارکه‌ی جمعه را از کلام امام شروع کردیم و حسن ختام، به لطف فن‌آوری‌های نوین، پای منبرشان نشستیم و کسب فیض نمودیم. نزدیک اذان ظهر بود که با دلی شاد و قلبی مطمئن، دوستان عزیزم را از در منزل بدرقه کردم. درست است که فراموش کردیم جلسه‌مان را با دعا به پایان برسانیم ولی برق رضایت در چشم دوستان و اقرار زبانی و پیامی‌شان به پرباری جلسه، مرا به گوشه‌چشم امام به دل‌های‌مان و استجابت دعاهای ته دل‌مان که به زبان نیامد، امیدوار کرد. کمالگرایی که تا الان ساکت و مودب یک گوشه نشسته بود، با رفتن دوستان گفت بدک نبود، اما لطفا جلسات بعدی نقایص را جبران کن. * "مادرانه" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
ساعتم را نگاه می‌کنم کمی دیر شده، دخترم را با عجله بیدار کردم و آماده شدیم، کمی صبحانه خوردیم و با تاکسی راهی شدیم. خداروشکر دختر کوچکم در خواب ناز بود و او را به پدرش سپردم. راه دوری نبود و زود به مقصد رسیدیم. ناخودآگاه از دیدن چند فرشته کوچک در یک جا، لبخند بر لبانم نشست. با مادران‌شان سلام و احوال پرسی کردم. مادرانی که مادری را به احسن وجه انجام می‌دهند و فقط به تغذیه جسم کودک‌شان بسنده نمی‌کنند و برای تغذیه روح آنها هم برنامه‌هایی دارند. با بچه‌ها دور یک میز نشستیم و یکی از مادران کتاب داستان زیبایی را برای بچه‌ها خواند. وقت کتابخوانی و بازی‌های فکری بچه‌ها تمام شد. هوای دل‌انگیز پس از باران بهاری و طبیعت اردیبهشت ماه ما را به سمت حیاط کتابخانه می‌کشاند. در حیاط کتابخانه چندین فرش پهن کردیم نه فقط برای نشستن، برای گفتگوهای مهم و جشنی مهمتر. جشنی با بادکنک‌های رنگی و لیوان‌های رنگی هیأت. با کیک‌های خانگی و شربت هایی شیرین که شیرینی وعده صادق، دفاع از مظلومان فلسطین، تنبیه متجاوز، انتقام سخت و سیلی زدن به دشمن را به کام‌مان شیرین‌تر می‌کرد. گفتگو کردن از کتاب، کتاب‌هایی کوچک که از مردانی بزرگ برای‌مان حکایت‌هایی داشتند. «شهاب دین» و «مردی با آرزوهای دور برد». 🖊بتول بابایی * "مادرانه" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
چه تب و تابی داشتم برای مجلس روضه. روضه‌های بر مدار حضرت زینب (سلام الله علیها) حتی اسمش هم در درونم غوغا به پا می‌کرد. دنبال بیانات مناسب بودم که پویش ماه توجهم رو به بیانات حضرت آقا در مورد دوگانه‌های مقابله با دشمن و توجه به سوره نصر جلب کرد. چقدر خوب که با یک تیر دو نشون بزنیم. از بیانات چند تا پرینت گرفتم و با مادرای دیگه رفتیم روضه. نور حدیث کسا که دل‌هامون رو روشن کرد، در محضر ولی، درس مواجهه درست با دشمن رو گرفتیم و بعد سوره نصر رو با هم خوندیم. در آخر با روضه حضرت موسی بن جعفر دل‌هامون روانه کاظمین شد. وقتی روضه خون کاغذهای بیانات رو دید، متعجب شد و از کم و کیف کاغذها سوال پرسید، او که سالیانی روضه‌خوان اهل‌بیت علیهم‌السلام بوده تا کنون چنین شگفتانه‌ای ندیده بود و خوشحال از درک ضرورت امام‌خوانی در جمع مادران، کلی کیف کرد و قول حمایت و کمک داد. پسر روضه‌خوان اصرار داشت از کتاب قرآن مدرسه‌اش قرآن برایمان بخواند و چقدر زیبا که وقتی کتابش را باز کرد، سوره ای که یادآور نصر و فتح بود را برایمان خواند، چقدر هم جهت با ما و این خود پیامی شادی‌آور برای ما به همراه داشت. (س) * "مادرانه" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارهای منزل رو انجام دادم نگاهم به ساعت بود عقربه‌ها تند و تند حرکت می‌کردند. به بچه‌ها قول داده بودم که امروز به پارک می‌رویم. مدام می‌پرسیدن کی می‌رویم؟ ساعت چند شد؟ بالاخره آماده شدیم و حرکت کردیم. زمانی که رسیدیم ریسه‌ی پرچم ایران و فلسطین در پارک خودنمایی می‌کرد. دوستان در حال پذیرایی چای و شکلات در بین مردم بودند و یک عده از بچه‌ها مشغول کشیدن نقاشی و عده‌ای دیگر در کنار اسباب‌بازی‌ها. مامان‌ها هم گوش به صحبت‌های مهمان برنامه که قرار بود درباره حضور و تاثیر اجتماعی صحبت انجام شود و در پایان سوره نصر تلاوت. در همین اثنا صدای غرش ابرها بود که بچه‌های کنار اسباب‌بازی‌ها رو به سمت مادران کشاند. حالا آسمان هم برای برگزاری جشن آماده بود و قطره‌های بارانش را میهمان جشن اقتدارمان کرده بود. 🖊درودیان * "مادرانه" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
به نام ذات اقدس اله قرار بود یه دورهمی هفتگی تو یکی از پارک‌های زیبای شهریار داشته باشیم با رایزنی‌های بسیار قرار بر این شد که شنبه ساعت ۵ همگی تو پارک کودک شهریار دورهم جمع بشیم و یه دورهمی با کلی خاطره خوب برای خودمون و بچه‌ها و صد البته افراد ناظر و حاضر در پارک بسازیم. یکی زیرانداز میآورد و یکی وسایل کاردستی و یکی خوراکی به ظاهر برای بچه‌ها ولی بیشتر برای خودمون چرا که بچه‌ها مشغول بازی می‌شدن و ما مشغول خوردن. قرار بر این بود که چند نفری زودتر برسن که جای مناسب برای بساط پهن کردن پیدا کنن که متاسفانه چند نفر به یک نفر با دو طفل غرغرو تقلیل پیدا کرد. خواهر مذکور که تا حالا پارک کودک نیومده بود به لطف این توفیق اجباری کلی پارک‌گردی کرد و با چند نفری هم خوش و بش کرد. ساعت ۵:۱۰ بود که یواش جمع مستان دور هم جمع شدیم و کلی ماچ و روبوسی. جای همگی خالی بچه‌ها مشغول کاردستی و نقاشی کشیدن شدن و خواهرای دینی و جونی مشغول خوش و بش. حقیقتا می‌دیدم که بعضی از افراد حاضر در پارک چقدر از دیدن این جمع نورانی خوشحال بودن که نه سخن زشتی توش بود نه سگ و گربه بلکه چند تا فرشته بودن (بچه‌ها) که دنبال هم می‌دویدن و صدای قهقهه هاشون هوش از سر می‌برد و قلب همه رو مسرور می‌کرد. بعد حدود نیم ساعتی راه محل بازی رو در پیش گرفتیم و بچه‌ها خوشحال تر از قبل که حالا نوبتی سوار تاب می‌شدن و پشت سر هم از سرسره پایین می‌اومدن. نیم‌ساعتی هم اونجا وقت سپری شد و با خانم‌های دیگه‌ای هم آشنا شدیم و خوش و بش کردیم. بعد هم باز برگشتیم سر بساط خودمون و حرف‌هایی از جهت سبک شدن دل‌هامون. حالا نوبت به دعای دسته جمعی برای پیروزی مجاهدین اسلام و پیروزی غزه و نابودی اسرائیل بود. ساعت ۷ هم دورهمی یواش یواش به انتها رسید و بعضی از خواهرا راه مسجد جامع در پیش گرفتن (خوش به سعادتشون) بعضی هم راه منزل. انشالله این دورهمی‌ها که هم قلب خودمونو جلا داد هم بچه‌هامون رو هم دار و درخت پارک و هم افراد حاضر در پارک را ادامه پیدا کنه. 🖊افسانه قدیمی
یاعلی گویان وارد مسجد شدم، خانم‌ها دور تا دور مسجد نشسته بودند و سخنران مشغول صحبت. گویا امروز جلسه تبیینی اعضای محترم بسیج محله بود. روزهایی که مسجد شلوغ‌تر بود انگیزه بیشتری برای ادامه دادن این کار داشتم. همینطور که کتاب‌ها رو روی میز می‌چیدم به سخنرانی هم گوش می‌دادم. بیشتر صحبت حول محور جهاد تبیین در امر به معروف و نهی از منکر و سخنان رهبر عزیزمون بود. انصافا جلسه عالی و پر محتوایی بود. برای منی که قبلا زیاد در مسجد حضور نداشتم این قرار کتاب باعث شد توفیق حضور دورادور در جلسات روزهای دوشنبه مسجد رو داشته باشم. یکی از کسانی که هفته گذشته کتاب امانت گرفته بود نزدیک شد و بعد از کلی عذرخواهی گفت پرنده خونگیش قسمتی از جلد کتاب رو پاره کرده واسه همین دوجلد از همون کتاب خریده بود و علاوه بر اون یه کتابم اهدا کرد منم به خاطر حس وظیفه‌شناسی کلی ازشون تشکر کردم. تقریبا تمام کسانی که دوشنبه‌ها به مسجد رفت و آمد می‌کردند من رو می‌شناختند و در این چند هفته‌ای که توفیق حضور در مسجد رو داشتم تقریبا بیشتر کتاب‌های ماه مادرانه و همچنین کتاب‌های مفید در حوزه هویت‌سازی چندین بار به امانت رفت. از خدا می‌خوام تو این راه کمکم کنه تا بتونم با انرژی بیشتری به کارم ادامه بدم و مادرهای بیشتری رو جذب کتاب کنم. آمین. 🖊وجیهه توسلیان * "مادرانه" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
معمولا روزهای دوشنبه قبل از رفتن به مسجد می‌رم باشگاه. هر هفته تو باشگاه کلی تبلیغ می‌کنم و خانوم‌ها رو دعوت می‌کنم که به مسجد بیان و از کتاب‌ها دیدن کنند. ولی متاسفانه تعداد کمی از بچه‌های باشگاه برای امانت کتاب میان. امروز تو باشگاه خانمی گفت: هر هفته میز کتاب داری؟ منم گفتم: آره. گفت: سخت نیست؟ واسه این کار دستمزدی دریافت می‌کنی؟ منم با خوش‌رویی گفتم: دستمزد من اول رضای خداست و دوم اینه که مادرها کتابخون می‌شند و لابه‌لای این کتاب‌ها هویت حقیقی‌شون رو پیدا می‌کنند. واژه‌ی هویت برای کسانی که داشتند صحبت مارو گوش می‌دادند واژه‌ی غریبی بود. یکی از خانوم‌ها با تمسخر گفت هویت؟ حالا حواس‌تون باشه هویت‌تون گم نشه با این کتاب‌ها. مربی‌مون گفت: انشالله که تو زندگی از این کار خیر ببینی. برادرهای من چندین سال عمر و جوونی‌شونو واسه هیات امام حسین گذاشتند و کلی پول خرج کردند ولی تو زندگی خیری ندیدند. منم در جواب گفتم: اولاً نیت و اخلاص مهمه، انشالله که نیت برادران‌تون خالص بوده دوماً مگه همه خوشبختی ختم به همین دنیا می‌شه؟ انشالله امام حسین به وقتش جزاشونو میده البته اگر واقعاً نیت‌شون خالص بوده. مربی‌مون دیگه سکوت کرد و چیزی نگفت. امروز خیلی با خودم فکر کردم که آیا من که حرف از خلوص نیت می‌زنم واقعا تو این راه اخلاص داشتم؟ این که هر هفته بخوای با بچه بیای شاید این کار در نظر خیلی‌ها سخت باشه ولی وقتی هدف رضای خدا باشه همه‌ی این سختی‌ها آسون می‌شه. خداروشکر امروز هم مردم از کتاب‌ها استقبال کردند و نذاشتند خستگی این کار تو تنم بمونه. چند نفر از بچه‌های باشگاه هم به مخاطبینم اضافه شدند. به امید روزی که بقیه دوستان مومن هم‌محله‌ای روزهای دوشنبه بیان مسجد و با حضورشون برام قوت قلب باشند. 🖊وجیهه توسلیان * "مادرانه" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
امروز هم طبق روال در مسجد میز کتاب داشتم. تو راه با خودم گفتم انشالله امروز اتفاقات خوبی برام رقم بخوره و بتونم مخاطب‌های جدیدی رو جذب کتابخوانی کنم. با کیسه کتاب‌ها وارد مسجد شدم. طبق معمول در مسجد جلسه تدبر در قرآن برگزار شده بود و معلم جوان و انقلابی مشغول تدریس بود. صحبت‌ها برام خیلی آشنا بود چون صبح موفق شدم قبل از بیرون اومدن، قسمتی از کتاب «طرح کلی اندیشه امام» رهبری رو مطالعه کنم. چقدر حس خوبی بود مرور مطالبی که یک بار خوندی. بعد از چند دقیقه از پنجره مسجد نگاهم به بیرون افتاد، یکی از دوستان مادرانه‌ایم رو دیدم که با فرزندش داره وارد مسجد میشه. واقعا خوشحال شدم و انرژی مضاعف گرفتم. همیشه بودن یک دوست در کنار آدم باعث اطمینان خاطر و قوت قلب میشه. خوشحالیم وقتی چند برابر شد که دوست عزیزم مجموعه پنج جلدی «نقش و رسالت زن» رو به من اهدا کرد. چند وقتی بود که خیلی دنبال این مجموعه بودم. امروز دیگه دختر کوچولوم تو مسجد تنها نبود و کلی با دختر دوستم بازی کردند. بعد از اتمام جلسه تدبر در قرآن، جاذبه کتاب‌ها باعث شد مردم دور میز جمع شوند، به گوشم می‌خورد کسانی که تا به حال کتاب امانت گرفته بودند از کتاب‌ها تعریف می‌کردند و دوستان‌شان رو تشویق به امانت گرفتن کتاب مورد علاقه‌شون می‌کردند. امروز از کتاب‌ها استقبال زیادی شد و اکثراً به جای یک جلد، چند جلد امانت می‌گرفتند. چند نفری راجع به موضوع کتاب‌ها می‌پرسیدند و وقتی از هدف مادرانه در انتخاب این مدل کتاب‌ها برای هویت بخشی مادران به عنوان بخش اصلی خانواده صحبت می‌کردم، بیشتر مشتاق می‌شدند که در این حوزه کتاب امانت بگیرند. خداروشکر سه جلد کتاب ‌«خاطرات سفیر»، «منم یه مادرم» و «خانم مربی» به امانت رفت. یکی از مادران دغدغه‌مند برای پسر نوجوانش کتاب «مردی با آرزوهای دور برد» و کتاب «از چیزی نمی‌ترسیدم» رو امانت گرفت. بعد از خلوت شدن میز، معلم تدبر نزدیک شد و کلی برای این اقدام مادرانه تشکر کرد و کتابی رو به امانت گرفت. خداروشکر امروز هم برام بهترین‌ها رقم خورد و تونستم افراد زیادی رو جذب کتابخوانی کنم و شعاع دامنه نفوذم رو افزایش بدم. امیدوارم از لابه‌لای این کتاب‌ها مادران سرزمینم هویت گمشده و اصیل‌شون رو پیدا و شرایط جامعه رو برای ظهور حضرت حجت آماده کنند. آمین. 🖊وجیهه توسلیان * "مادرانه" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
چهره‌ی متواضعش بدجوری به دلم نشسته بود. شروع به صحبت که کرد آنقدر جذاب بود که همه‌ی مادران سراپاگوش شدند، در بحث شرکت می‌کردند و سوال می‌پرسیدند. در میان واژه‌ها به دنبال گمشده‌ام می‌گشتم تا اینکه یکباره بند دلم پاره شد! به واژه‌ای رسیده بود که به تازگی رنگ‌ و بوی جدیدی برایم گرفته بود. «اثرگذاری». در پاسخ به سوالی که پرسیده بودم، گفت: «موفقیت مهم نیست، انسان باید بتونه حوزه‌ی اثرگذاری خودش رو پیدا کنه!» چیزی در وجودم به غلیان افتاده بود. سختی‌هایی که در این دو سه هفته بابت هماهنگی‌ها به جسم و روحم وارد کرده بودم یکباره شیرین‌تر از قبل به جانم نشست و حالا مشتاق‌تر گوش‌ می‌دادم. - چیزی که در این سال‌ها فهم کرده‌ام اینه که اولین قدم برای اثرگذار بودن «دیگرخواهی» هست. چیزی که در فطرت همه‌ی مادران وجود داره و این دیگرخواهیه که موجب رشد انسان می‌شه. رشدی که با رشد دادن دیگران اتفاق میفته، نه اینکه صرفا به این فکر کنم که خودم چطور می‌تونم رشد کنم! سعی کردم واژه به واژه‌اش را در ذهنم که نه در قلبم ثبت کنم برای روز مبادا. برای روزهای خستگی و روزهای تردید. تا محکم بمانم برای «اثرگذار بودن» و «رشد کردن» در کنار «دیگران» و البته مهم‌تر از آن: «رشد دادن دیگران». * "مادرانه" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
فراخوانی زدیم توی گروه محله که به مناسبت دهه‌ی کرامت یک دورهمی صمیمانه معنوی داشته باشیم. مکان مورد نظرمان پارک محله بود که وسایل بازی هم برای سرگرمی بچه‌ها داشته باشه. مادران و کودکان دورهم جمع شدیم. با هم به تبادل تجربه و نظر در موضوعاتی که اکثرا دغدغه‌مان هست پرداختیم. وقتی مطمئن شدیم دیگر جامانده‌ای نداریم، خواندن زیارت جامعه کبیره و استعانت از ائمه بزرگوار را شروع کردیم و چقدر روح‌بخش و آرامش‌دهنده بود و احساس اتصال به نیروی عظیمی که تو را به معبود بی‌انتهایی وصل می‌کند و شکرانه نعمت ولایت و اینکه خداوند محبت این خاندان را به ما عطا کرده است را با سجده شکر به جا آوردیم. * "مادرانه" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
چند روزی بود دنبال ایده بودم. دوست داشتم از فرصتی که مادرانه در اختیارم گذاشته برای تبیین، حداکثر استفاده رو داشته باشم. اما متاسفانه بودجه‌ای نداشتم و نمی‌دونستم از کجا باید شروع کنم. قضیه‌ی «ایده خوب» رو بین دوستان مادرانه‌ای مطرح کردم. هر کدوم نظری داشتند. تا اینکه یکی از عزیزان پیشنهاد داد که ما تعدادی برگه از کتاب «سید محرومان» و از سخنان رهبری در مورد شهید رئیسی برای روضه‌ها مون چاپ کردیم اگر برات سخت نیست بیا ببر. متاسفانه مسافت منزل‌شون تا منزل ما خیلی زیاد بود، بر حسب اتفاق همون شب نزدیک همون منطقه به مهمونی دعوت شدم فرصت رو غنیمت شمردم و همسرم رو راضی کردم و رفتیم و عکس‌ها رو گرفتیم. امروز به همراه عکس‌ها به مسجد رفتم. کتاب‌ها رو روی میز چیدم و عکس‌ها رو هم به پرده‌ی پشت سرم وصل کردم. خداروشکر مسجد شلوغ بود و هرکسی که رد می‌شد چند ثانیه‌ای توقف می‌کرد و به عکس‌ها خیره می‌شد و بعد میومد سراغ کتاب‌ها. امروز برام روز پرباری بود. با عنایت شهدا تونستم چند خانم دغدغه‌مند و انقلابی رو جذب هیات‌های مادرانه و گروه کتابخونه کنم. روزهای دوشنبه با تمام روزهای هفته برام فرق می‌کنه و احساس می‌کنم دارم قدم کوچیکی برای رشد مادران محله برمی‌دارم. خداروشکر هر هفته مخاطبین جدیدی به کتابخانه سیارم افزوده می‌شه و دوسه نفر به دامنه نفوذم اضافه می شه. امروز چند نفر از دوستان مادرانه‌ای هم با حضورشون کتابخانه سیار هیات انصار الزهرا رو منور کردند و کتاب امانت گرفتند. در کنار این عزیزان بودن واقعا لذت بخشه. 🖊وجیهه توسلیان * "مادرانه" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
بعد شهادت آقای رئیسی، پنجشنبه جمع شدیم در پارک محله‌مون و مراسم یادبود گرفتیم برای شهدا. پوسترهای منتخب کتاب سید محرومان، پوستر عکس شهدا چاپ کردیم و نصب کردیم‌. یک سری دستاوردهای دولت شهید رو هم سایز کوچک (۹تا تو یه آ۴) چاپ کردیم. حلوا و خرما و رزق‌ها رو به مردم تعارف کردیم و دور هم نشستیم قرآن خوندیم. طرح‌های رنگ‌آمیزی رو هم بزرگ چاپ کردیم و گذاشتیم بچه‌ها با همکاری هم رنگ کنند. گفتگوی آنچنانی هم نداشتیم، جز تسلیت که اکثریت هم داغدار بودند و واقعا همدلی اتفاق افتاد. همونجا تصمیم گرفتیم حداقل تا چهلم که انتخابات هم هست، هر هفته بریم و با مردم گفتگو کنیم. برنامه‌هامون کم و زیاد داشته، ولی کم‌کم راه گفتگو برامون بازتر شد و دیشب هم گفتگوها رفت به سمت رفتارها و تفکرات کاندیداها یه کم صریح‌تر جهت می‌دادیم، اما نمی‌گفتیم که برید به فلانی رای بدید. خودشون معمولا اسم میاوردند. چندتا نکته و تجربه هم بگم، مردم چند دسته‌اند: یک عده قاطعانه می‌خوان رای ندن و با هیچ حرفی قانع نمیشن. اینها رو کاری نداریم. یک عده هم قاطعانه می‌خوان رای بدن و انتخابشونم کردند، حالا فارغ از اینکه کیه انتخاب‌شون، اینها رو هم خیلی کاری نداریم. البته که به این دسته می‌گم، بارک‌الله، حالا که خودت وظیفه‌ات رو شناختی، حتما بقیه رو هم در حد توانت تشویق و ترغیب کن بیان رای بدن‌. دسته سوم مرددها هستند که کم هم نیستند. همین‌ها هم البته چند دسته‌اند. یک عده بین رای ندادن و رای دادن به پزشکیان موندند. اینها رو باید تشویق کرد به رای دادن، حتی به پزشکیان. بعد اگر فرصت بود از مزایای بقیه کاندیداها گفت تا برای پزشکیان هم بیفتند به شک. البته وارد این فاز نشیم بهتره، چون ممکنه دوباره برگردند سر خونه اول و بگن عه این خوب نیست، باشه پس من اصلا رای نمیدم. یک عده دیگه می‌گن نمی‌شناسیم کاندیداها رو و نمی‌دونیم به کدومشون رای بدیم. اینا مهم‌ترین مخاطب ما هستند. اینها اگر تا روز انتخابات راه شناخت کاندیداها و ملاک‌ها رو نفهمند و به نتیجه نرسند، ممکنه خیلی راحت نرن پای صندوق یا برن رای سفید و باطله بدن. اینها واقعا جای کار دارند و شبهات‌شون ساده و دم‌دستی و جواب‌دادنی هست. خیلی لازمه همه ما در حد توان‌مون در حد چند دقیقه با این افراد گفتگو کنیم. برای گفتگو با ملت هم یک نقطه شروع و قلاب خوب لازم هست. رزق نوشتاری، یادبود عید، رزق خوردنی حتی، گفتگو درمورد بچه‌ها، اینها قلاب‌های معمولی‌اند. از پیشنهادات‌تون برای قلاب‌های خوب و جذاب‌تر استقبال می‌کنیم. این رو هم می‌خواستم در مورد پارک محله‌مون بگم که ما فقط دو سال عید غدیر اونجا جشن گرفته بودیم و برای بازی بچه‌ها اونجا نمی‌رفتیم معمولا. مدتی بود قصد داشتیم و داشتیم بهش فکر می‌کردیم که یک قراری بذاریم بچه‌هامون رو ببریم و کنارش میز کتاب بذاریم و کم‌کم دامنه نفوذی شکل بدیم که برای انتخابات ۱۴۰۴ دستاویزی داشته باشیم برای کار. که خب با شهادت شهید رئیسی و انتخابات فوری، برنامه تغییر کرد. البته از اول روی تشکیل دامنه‌ نفوذ و جذب مخاطب هم تمرکز کردیم تا حدودی. 🖊نفیسه گلناری * "مادرانه" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
هر لیوانی که آب می‌زدم و توی سبد می‌گذاشتم، به آن رهگذری که چند ساعت پیش داشت توی آن شربتی که تعارفش کرده بودیم را می‌خورد و حرف‌های‌مان را می‌شنید فکر می‌کردم. یکبار لیوان‌ها را شمردم و سعی کردم تعداد آدم‌ها را تخمین بزنم. شاید ۱۵۰ نفری شده بودند. باورم نمی‌شد. صبح که با خانم همسایه وسایل شربت و پذیرایی را بردیم دم در خانه، کلی دست و دلمان می‌لرزید. مخصوصا که خانه، کنار دادگستری و بانک بود و دیده بودیم آدم ها چقدر کلافه و عصبانی آنجا تردد می‌کردند. بماند که همسایه دوست داشتنی‌ام ویار هم داشت آن هم از نوع ویار حرف زدن با آدم‌ها که حالش را بد می‌کرد. اما دل را زدیم به دریا. برای تبریک عید غدیر و دنباله‌اش در روزگارمان یعنی دعوت به مشارکت حداکثری و انتخاب آگاهانه، بساط یک موکب جمع و جور خانگی را بردیم دم در. شربت گلاب و شکلات و کاغذهایی برای تشویق به رای دادن. بچه‌های قد و نیم قدمان هم آمدند و شاید از پاقدم آنها بود که آن روز پر شد از حرف‌های خوب. از استقبال مردم. از درد دل‌های‌شان. از نگرانی‌های‌شان برای انتخابات و گپ و گفتی که باعث شد به فکر فرو بروند. قرار گذاشتیم جمعه مثل یک خانواده بیایم پای صندوق رای و اسم کسی را توی صندوق بیندازیم که راه شهید جمهور را ادامه دهد. شربت‌مان ته کشید و وقت برگشتن به خانه شد و کام ما شیرین بود از هم‌کلامی با مردمی که روزهای قبل، مثل غریبه‌ها از جلوی خانه‌مان رد می‌شدند. 🖊زهره علوی * "مادرانه" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
«عهد می‌بندم، که می‌مونم، پای کار این نظام...» عهدی بسته بودیم و حالا وقت عمل بود.‌ غروب روز یکشنبه ۳ تیر رفتیم به یکی از بوستان‌های اطراف به همراه یک مادر دغدغه‌مند دیگری چون عهدمان، حرف رهبر عزیزمان، آینده‌ی کشورمان و... همه برایمان مهم بود. با روی خوش و یک ظرف شکلات. اول سلام و تبریک عید و بعد سوال می‌کردیم که در انتخابات شرکت می‌کنند یا خیر؟ در کنار عده زیادی که موافق مشارکت در انتخابات بودند، عده‌ای هم گله داشتند و فکر می‌کردند که رای دادن شون بی تاثیر هست و ما بیشتر شنونده بودیم برای درد دل‌ها و بعد سوال می‌کردیم که با رای ندادن مشکلات‌شون حل می‌شود یا خیر و بعد توضیح اینکه راه حل چیست؟! -از دستاوردهای دولت خدمتگزار گفتیم و عملکرد دولتی که مشکلات را به تحریم گره بزنه. -از سرکوب گسترده و خشونت‌بار دانشگاهیان آمریکا توسط پلیس‌شون. -و آخرین خبرها درباره‌ی هواپیمای اوکراینی و مقصر شناخته شدن اوکراین در آن حادثه جان‌سوز. -از آینده کودکان خود که این رای‌ها سازنده‌ی آینده آنهاست. -از امنیتی که داریم. مطرح شدن یکسری از این مباحث در توضیح اطلاعات ناقص و یا اشتباه برخی از مخاطبان‌مان بود. در پایان به عنوان یک هموطن که تحولات و اتفاقات کشورمان به همه مربوط است برای هم آرزوی بهترین‌ها رو کردیم و ما در دل‌ها مون با استعانت از خدا، خواستیم که این حرکت ما و سخن ما منجر بشه به رای دادن این عزیزان‌مون و تکمیل حماسه‌ی بدرقه‌ی شهدای خدمت و إن‌شاالله نتیجه‌ی این انتخابات تعجیل در امر فرج باشد. 🖊فاطمه مشرقی * "مادرانه" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
من تا الان که بیست تماس با بیست کال داشتم، مردمی که باهاشون صحبت کردم اصلا اکثرشون نمی‌دونستن که تفاوت آقای جلیلی و پزشکیان چیه! یکم که براشون باز می‌کردی پزشکیان همون دولت سوم روحانی هست و پیامدهای مخرب دولت روحانی رو می‌گفتی و کلا تفکر سرمایه‌داری و عدم رسیدگی به مستضعفین و... تازه می‌فهمن جلیلیه که مثل شهید رئیسیه! و اکثریت هم سریع نظرشون برمی‌گرده به جلیلی. ربات بیستکال هم انگار فقط شماره‌های مناطق محروم رو در اختیار می‌ذاره که خیلی از سیاست عقب هستن. الان توی بعضی کانال‌ها زده که نصف روستایی‌ها رای ندادن... من تجربه‌م رو بگم که واقعا تا الان از تماس‌هایی که گرفتم خیلی راضی هستم و انرژی گرفتم. توی خونه نشستی کنار بچه‌ها و به راحتی به نقاط محروم زنگ می‌زنی. تا آخر هفته اگر همه‌مون بشینیم زنگ بزنیم مناطق محروم، کلی می‌تونیم روستاهای مختلف رو پوشش بدیم. 🖊فاطمه سادات حسینی ربات پویش جهت دریافت شماره: https://ble.ir/bistcall_jalily_bot * "مادرانه" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
از دیروز شروع کردم به زنگ زدن‌های تصادفی که اکثرا بهم روستاهای اصفهان افتاد. یکی خیلی جالب گفت: من رای نمی‌دم، هیچ سالی رای ندادم. هم مستاجرم، هم ۳۴ سالمه و بیکارم، هم دوتا بچه دارم و بهم هیچ جا خونه نمی‌دن. گفتم: اگه رای ندی وضعیت تغییر می‌کنه؟ گفت: نه، اگه رای بدم هم هیچی نمی‌شه. گفتم: از کارهایی که دولت شهید رئیسی کرده اطلاع داری؟ گفت: کم و بیش. گفتم: از دادن زمین به جوانان، قانون جوانی جمعیت، وام فرزندآوری و دادن زمین به خانواده‌های سه فرزندی و چهار فرزندی. گفت: بله، اگرم بخوام یک درصد رای بدم رای‌م پزشکیانه، هم مردمیه هم اینکه آنقدر حجاب حجاب نمی‌کنه. مشکل و درد مملکت ما که همش حجاب نیست و ... گفتم: می‌دونی افراد کنار پزشکیان همه وزرا و افراد کنار روحانی‌اند؟ می‌دونی دولتش ادامه دهنده روحانیه؟ به نظرت روحانی کار کرد؟ گفت: نه، اونم کاری نکرد تازه بدتر هم بود. گفتم: خب به نظر من برنامه‌ها و مناظره‌ها رو ببین اما نظر من اینه که ادامه دهنده راه دولت رئیسی آقای جلیلیه. ایشون هم مردمی هست، هم پای حرف کشاورز و روستایی نشسته و به اکثر روستاهای دورافتاده هم رفته و از نزدیک به درد روستایی‌ها آشناست و می‌دونه باید چکار کنه. بازم خودت مختاری به رای دادن به هر کدوم خواستی رای بده و قبول کرد الحمدالله. ربات پویش جهت دریافت شماره: https://ble.ir/bistcall_jalily_bot * "مادرانه" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
از تجربه شخصی بخوام بگم، این هست که عده‌ای که معروف به قشر خاکستری هستند، امروز از این رفتار محبت آمیز ما خیلی خوش‌ شون اومد. ولی به‌طور کلی بخوام بگم، انگار اکثر مردم نظرشون رو‌ی نامزد جبهه مقابل هست. یک خانوم تا ما بروشور رو‌ پخش‌ کردیم، با صدای‌ بلند که چند نفر هم شنیدن گارد گرفت اومد گوشیش رو نشون داد که ببین این کسانی که طرفداری می‌کنین، همه چی رو فیلتر کردن. باید پول بدیم فیلترشکن بخریم. آروم گفتم بیا با هم صحبت کنیم اما رفت و اصلا صبر نکرد. ولی بچه‌اش داشت بازی می‌کرد. یک مدت که گذشت، شروع کردیم هندوانه پخش کردن. دیدم آروم شده، رفتم سمتش با لبخند و خنده گفتم خانوم قشنگ من، چند دقیقه اجازه هست؟ نگاهم کرد، شروع کردم حرف زدن و از راه همدلی وارد شدم و چه قدر جواب داد این‌ همدلی کردن. شروع کرد گفت بچه‌های مردم رو کشتن، سال ۸۸ تقلب کردن تو‌ی شهرستان‌ها، من می‌خوام به پزشکیان رأی بدم و همه چیز فیلتر شده و کلی باید پول فیلترشکن بدم و... زدم توی خط شوخی و گفتم چرا پول؟ رایگانش هم هست.  بعد که بیشتر باهاش حرف زدم، بهم اعتماد کرد. یهو‌ گفت تو‌ به‌ کی‌ میخوای رأی‌ بدی؟ و بعد فکر‌ کرد به‌ حرف‌هایی که بهش زدم. گفتم تو یه مادری منم یه مادرم. به خاطر آینده‌ی بچه‌هامون باید رأی بدیم، به اصلح هم رأی بدیم. دوباره پرسید تو به کی میخوای رأی بدی؟ که سادات جمع‌مون هندوانه آورد. سری قبل نگرفته‌ بود هندونه رو، اما این بار برداشت تا آخر هم خورد و مجدد باهم حرف زدیم. می‌گفت آقای رئیسی رو دوست داشته و ازش راضی بوده. گفتم خب کسی رو انتخاب کن که حداقل اگر مثل ایشون نیست، راه شون رو بره. گفت از روحانی بدم میاد! گفتم خب پس چرا می‌خوای دوباره برگردی به اون سال‌ها با رای اشتباهت؟! می‌رفت توی فکر‌ و‌ باز‌ سوال می‌پرسید. خلاصه صحبت‌ها خوب بود و به جایی ختم شد که گفت حتما رای خواهد داد. و گفت بیشتر تحقیق می‌کنم، بیشتر فکر می‌کنم، دو دل شدم نکنه من آینده‌‌ی بچه‌م رو نابود کنم... بعد گفت بازم می‌تونم ببینمت؟ به شوخی گفتم نه باید وقت قبلی بگیری بعد. کلی خندید. * "مادرانه" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
امروز به آقایی از خلخال زنگ زدم، اولش گفت سر کار هستم، نمی‌تونم حرف بزنم، پرسیدم شما تو انتخابات دور اول شرکت کردید؟ گفت آره ولی چه فایده رئیس جمهورمون انتخاب شد ولی نذاشتن بیاد، گفتم چطور؟ رئیس جمهور محبوب‌تون کی بوده؟ گفت همونی که انتخاب شد و ردش کردن. گفتم حاج آقا، آقای پزشکیان حدود ۱۰ میلیون و آقای جلیلی حدود ۹ میلیون رای داشتن، قانون کشور اینه که دور دوم بره. بعد توضیح دادم که نباید به کسی رای بدیم که شبیه روحانی باشه باید به کسی رای بدیم که راه شهید رئیسی رو ادامه بده، کابینه‌ی آقای پزشکیان همون کابینه‌ی آقای روحانی هست و دقیقا همون ۸ سالِ قبل تکرار می‌شه... گفت ببین قبلا یه آقایی اومده بود مردم رو برای انتخابات توجیه کنه، همین حرف‌های شما رو می‌زد ولی من به اینا کار ندارم، پزشکیان ترکه من به اون رای دادم، بهش گفتم پس فردا که شما زیر بار اجاره له شدید این آقای ترک میاد کمک‌تون کنه؟ گفت می‌دونم اشتباه می‌کنم ولی من اینو قبول دارم، یه کم حرفاش رو تایید کردم و گفتم ما خودمون تو خلخال فامیل داریم و اهل اونجا رو می‌شناسیم... یه کم نرم شد، براش از خودکفایی و تولید واکسن و موشک توسط نخبه‌هامون گفتم، فرصت‌های شغلی که به این واسطه ایجاد می‌شه، اینکه تفکر روحانی به اینها اعتقاد نداره، چشمش به آمریکاست و به خودکفایی اعتقادی نداره. بعدش گفت باشه خانم اون سری خانمم به جلیلی رای داد، من پزشکیان، این سری منم به جلیلی رای می‌دم. ربات پویش جهت دریافت شماره: https://ble.ir/bistcall_jalily_bot * "مادرانه" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
وانت‌ها پشت هم، سرِ زمین می‌ایستادند و کارگرانی که عمدتا زن بودند از پشت وانت پیاده می‌شدند. پشت هر وانت یازده_دوازده زن نشسته بودند، دو نفر هم شاید جلو و کنار راننده. سر هر گلستان دو_سه وانت ایستاده بود. دامنه‌ی کوه را که نگاه کردم پر بود از ردیف‌های بوته‌ی محمدی! بوته‌هایی که انبوهِ گل‌هایِ صورتی رنگش بر بستر برگ‌های سبز، مثل چراغ‌های درخت کریسمس در دل شب می‌درخشیدند! نفس که می‌کشیدم بوی گل و چمن بود که مدهوشم می‌کرد. چه چهِ بلبل و جیرجیرِ، جیرجیرک‌ها همراه با نجوای نوازشگونه‌ی نسیم بر قامت سپیدارها‌، آرامش بخش ترین سمفونی دنیا را می‌نواخت. هنوز خورشید از پشت کوه‌ها خودش را بالا نکشیده بود. گنجشک‌ها، هم‌صدا، از این درخت به آن درخت می‌پریدند. کم‌کم، صدای زن‌های گلچین فضای گلستان را پر کرد. کمی صبر کردم، هنوز اول صبح بود و با انرژی تمام گل‌های چیده شده از سر بوته را داخل کیسه‌هایی که مثل دامن بر کمر گره زده بودند می‌ریختند. قبلا هم اینجا امده بودم، می‌دانستم کمی که بگذرد و خورشید به بالای قله صعود کند، آفتابِ تیز کوهستان، نفس‌شان را می‌برد. به کلمن داخل صندوق عقب ماشین فکر کردم و به لقمه‌های نان و حلوای کنارش. با پایم لیوان‌های کنار فلاکس را کمی عقب دادم. منتطر بودم خسته شوند و به سایه‌های سپیدار و آلبالو پناه ببرند! نصفِ گلستان چیده شده بود. می‌دانستم باقی را برای خنکای هوا می‌گذارند. از ماشین پیاده شدم. قدم اول را با دلهره گذاشتم، کلوخ‌هایِ شخم خورده‌ی زمینِ زیر پایم با صدایی خورد شدند. رسیدم و سلام کردم. روستایی و مهربان بودند؛ میان‌شان زنان و دختران بلوچی که برای کار آمده بودند دیده می‌شد! شروع کردم به گلچینی و گفتم: می‌شه کمکتون بدم؟ گل چیدن رو دوست دارم. زنی که به نظر می‌رسید سنش از بقیه بیشتر است گفت: دستت پر از خار میشه خاله. بیا بهت گل بدم ببر! با خنده گفتم: چیدنش رو دوست دارم. خودشان دستکش و کلاه و تمام امکاناتشان جور بود. همینطور که گل‌ها را می‌چیدم پرسیدند اهل کجایی؟ گفتم: بافتی هستم اما کرمان زندگی می‌کنم. از اینکه ازدواج کردم یا نه پرسیدند، از تعداد فرزندانم، تحصیلاتم، شغلم و... حالا نوبت من بود! ازشان پرسیدم لاله‌زار مدرسه دارد؟ هرکدام‌شان جوابی دادند. یکی گفت بچه‌ها را باید بفرستند شهر. یکی از نگرانی‌هایش، یکی گفت: نکنه می‌خوای بیای اینجا زندگی کنی؟ بحث رسید به پزشک، به سردی زمستان و نبود امکانات... درد دل‌ها را که کردند پرسیدم صبحانه خوردید؟ گفتند: صاحبکار صبحانه نمی‌دهد. دعوتشان کردم به نشستن، همسرم حصیر را پای ردیفِ سپیدار، پهن کرده بود. فلاکس و کلمن‌ها را بیرون آورده بود و سبد لقمه‌ها پای درختِ کوچک آلبالو چشمک می‌زد. زن‌ها را مهمان سفره‌مان کردم. دو سه مرد کارگر هم آن سوی حصیر کنار همسرم نشستند. چای ریختیم و صبحانه خوردیم! صبحانه که تمام شد گفتند برای چه آمده‌اید؟ گردشگرید؟ گردشگرها به سایت و کنار سد می‌روند اینجا نمی‌آیند. نمی‌دانستم چه بگویم، چطور شروع کنم اصلا! کلی وقت هدر داده بودم و فقط درد دل کرده بودم و درد دل شنیده بودم. صادقانه جواب دادم: نگران انتخابات بودیم با همسرم اومدیم اینجا تا شاید بتونیم مردم رو قانع کنیم رای بدن. سکوت شد! رختشور خانه‌ی دلم راه افتاد! زن گفت: اینقدر گرفتار گلچینی هستیم که اصلا به رای دادن نمی‌رسیم. از گلچینی و حقوق کم و ارزان خریدن گل و گران فروختن گلاب شروع کردیم تا رسیدیم به سیستم حدف واسطه و راه اندازی کارگاه‌های خانگی و صنعتیِ گل و گلاب. به بیمه کارگر‌ها. رسیدیم به ضرورت رای دادن، به اینکه انتخاب نکنیم کسی می‌آید که دردمان را نمی‌فهمد، که کار بلد نیست، که دلش نمی‌سوزد. رسیدیم به کار درست! بعداز صحبت‌ها، وقتی که داشتیم فرش‌ها را جمع می‌کردیم، از پای بوته‌های گل صدای‌شان می‌آمد که رقیه را مامور نوشتن رای‌شان کردند. سواد نداشتند و دنبال امینی برای نوشتن رای می‌گشتند. غنچه‌های گلستان دلم یکی‌یکی باز می‌شدند، خنده‌ی رضایت بر لب‌هایم بود، دلم می‌خواست فاصله‌ی ردیف سپیدار‌ها تا ماشین را به یاد بچگی ها و ذوق‌هایش بپر بپر کنم. باصدای رقیه از خیال شیرین بپر بپر بیرون آمدم! تا برگشتم دست‌هایم پر از گل محمدی شد... 🖊طاهره سلطانی نژاد * "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
از مرحله‌ی اول انتخابات چند تا تماس تلفنی با دوست و آشنا گرفته بودم چند تا تماسم با بیستکال. ولی دلم پر می‌کشید یه کار قوی تر بکنم. باید کاری می‌کردم. دل تو دلم نبود. هر طرف رو نگاه می‌کردم اسباب‌ بازی بچه‌ها افتاده بود. کلافه بودم. با خودم فکر کردم امروز حتما تو تبلیغ چهره به چهره شرکت کنم. دیگه دلم نمی‌خواست تو خونه بشینم. دوستانم داشتن می‌رفتن پیشوا. اول گفتم یه جوری می‌رم. ولی راه خیلی دور بود. با بچه سخت می‌شد. بعد گفتم می‌رم میدان انقلاب. یه دفعه گفتم کاش می‌شد با بچه‌های مادرانه یه جای تو همین اطراف بریم. بدون تامل گوشی رو برداشتم به عطیه جان زنگ زدم. خدا خیرش بده زود جواب داد. گفتم عزیرم امروز بریم یه جایی کار حضوری کنیم؟! گفت ما داریم می‌ریم. خیلیی خوشحال شدم. سریع پرسیدم کجا و چه ساعتی؟ ۵ و نیم. چقد خوب. زمانم دارم. همسرم رسید. نهار رو براشون آوردم. با لبخندی ریز گفتم من می‌رم جایی! همسرم گفت کجا به سلامتی؟ به شوخی گفت می‌ری ستاد. خندیدم گفتم ستاد نه! پارک. یهو یه کاری به ذهنم رسید. می‌دونستم می‌گه من ۵ صبح بیدار شدم خسته‌ام بچه رو بذار خودت برو. گفتم کاش شما هم بیای بریم واقعا نیازه یه مرد باشه. بچه‌ها هم تو پارک بازی می‌کنند. هیچی نگفت. باورم نمی‌شد. یعنی موافق بود؟! از هیچی نگفتنش فهمیدم همراهم میاد. پیش خودم گفتم ببین وقتی کار برای رضای خدا باشه خودش جور می‌کنه. سکانس دوم. سریع به ستاد زنگ زدم تقاضای پوستر دادم. گفت تراکت و پوستر و گل می‌فرستم فقط ممکنه پول اسنپ رو بدید؟! گفتم بله. قبل ساعت ۶ رسیدیم پارک. پسرم با اسکوتر مشغول شد. همسرمم با پسر کوچکم رفتن زمین بازی. گوشی م زنگ خورد. آقایی پشت خط گفت من رسیدم بیاید نزدیک ایستگاه اتوبوس. رفتم سمت‌شون. هزینه رو که داشتم کارت به کارت می‌کردم گفتگو رو با راننده شروع کردم. گفتم إن‌شالله تو انتخابات شرکت می‌کنید؟گفت بله حتما. گفتم خدا کنه به اصلح رای بدن. گفت بله پزشکیان خیلی با سواده. جلیلی اصلا بهش نمی‌رسه. لابه‌لای حرفهام وارد همراه بانکم شدم اونم هی خطا می‌داد. منم توضیح دادم دقیقا من برعکس فکر می‌کنم. خلاصه چند دقیقه‌ای با هم هم‌کلام شدیم. عطیه جان رسید وسایل رو گرفت و برد. گفتگو رو تموم کردم. به عطیه نگاه کردم خندیدم گفتم اولین مشتری! سکانس سوم. با عطیه شروع کردیم. گلها رو برداشتیم. بسم الله گفتیم. رب الشرح لی صدری و یسرلی امری رو باهم گفتیم و رفتیم. هردومون اضطراب داشتیم. تو دلمون گفتیم یاالله خودت کمک کن. اولین صندلی پارک که رسیدیم گل رو دادیم. گفتند موضوعیتش چیه؟! گفتم برای انتخابات. إن‌شالله جمعه شرکت کنیم و مشتی بزنیم تو دهان استکبار. بیشتر حالت طنز گفتم. مشتری اول که نه، اما دومی خوب بود. گپ و گفت صمیمانه در گرفت. سومی و چهارمی و... خوب داشت پیش می‌رفت. برای شروع بحث، گل واقعا تاثیر داشت. تا اینجا کسی با عناد حرف نزد. دل‌مون کمی آروم شد. تو زمین چمن یه خانم جوان مانتویی ایستاده بود. به عطیه اشاره کردم بریم سمت‌شون. با روی خوش سلام کردیم. گل رو دادیم. گفتیم برای انتخابات. إن‌شالله شرکت کنیم. گفت بله حتما. یکم با تردید گفتم به اصلح رای بدیم إن‌شالله. گفت بله من به آقای جلیلی رای می‌دم. خیلی مطالعه می‌کنم. پزشکیان رو می‌شناسم سطح ش خیلی پایین هست. گفت و گفت... من و عطیه تعجب کرده بودیم از بصیرتش. گفت نگاه به حجابم نکن. منم محجبه بودم. همسرم مذهبی بود. ولی خوب نبود ازش جدا شدم. گفت امیدوارم مردم حواس‌شون رو جمع کنند. گفتم والا یه مقدار نگرانی داریم از انتخاب همشهری‌های ایشون. گفت بله متاسفانه خیلی نارحت کننده‌س. عطیه جان گفتند ما چند تا مادریم یه دورهمی‌هایی داریم. خانم جوان خیلی خوشش اومد از این فعالیت‌ها. شماره رد و بدل کردند. عطیه جان دو تا رزق بهشون دادند منم تراکت آقای جلیلی رو دادم‌. چشمهاش برق زد. اشک تو چشمهاش حلقه زد. گفت پسرم امروز دعای الهی عظم البلا رو می‌خوند. این رزقی که دادید چقدر دلم رو شاد کرد. انگار دلش گرفته بود، با حرف زدن با ما و اون رزق کوچک دلش گرم شد. به شوخی گفتم میای باهم بریم تبلیغ؟! گفت نه نمی‌تونم باید حواسم به پسرم باشه. دست دادیم و همدیگرو بوسیدیم. چقد این دیدار لذت بخش بود. رفتیم سراغ بقیه ی مردم. در کل تجربه‌ی خوبی بود. به جز یکی دو مورد اکثرا مردم پذیرای حرف حق بودند. شب که برگشتیم عطیه جان پیام داد که اون خانم یه قاب زیبا از عکس آقای جلیلی در کنار آقای رئیسی با گلی که ما داده بودیم بهشون درست کرده بود و عکس انداخته بود و برای عطیه جان فرستاده بود.چه عکس قشنگی... با دیدن این عکس تمام استرس‌های امروزمون فراموش مون شد. 🖊حمیده مهدوی * "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
دیروز رفتم حرم امام رضا جانمان، یه زیارت مختصر و حدیث کساء، توسل کردم و دست دخترک ۶ ساله‌ام رو گرفتم و راه افتادم. دروغ چرا اولش استرس داشتم. از امام رضا خواستم خودشون به دلم بندازند سراغ کی برم و بیشتر روی یک قشر تمرکز کردم: دختران جوان با ظاهری کمی متفاوت که حدس می‌زدم در معرض هجوم رسانه‌ای باشند. از زیارت قبول و عصرتون به خیر شروع می‌کردم و می‌رسیدم به این جمله که خانمی جمعه انتخابات شرکت می‌کنید دیگه... برخوردهای جالبی دیدم از زائر‌های مختلف با لهجه‌های شیرین و متفاوت که بعضاً نمی‌شد تشخيص داد برای کدام استان هستند. ‌‌ همانطور که حدس می‌زدم قشر حاضر در حرم خوشبختانه اکثریت هوادار آقای جلیلی بودند ولی خب بودند عزیزانی که اصلاً تمایلی به صحبت نداشتند و التماس دعا می‌گفتم و رفع مزاحمت می‌کردم، یا کسانی که قصد عدم شرکت یا رأی به نامزد مقابل را داشتند. وقتی بهشون می‌گفتم بزرگترین دلیل‌تون برای رأی به آقای پزشکیان و عدم رأی به آقای جلیلی چیه، واقعاً هیچ پاسخی نداشتند و شروع می‌کردند از مشکلات گفتن و اینکه همه مثل هم هستند در نهایت فرقی ندارند. منم خوب گوش می‌دادم و می‌گفتم خب خداییش دولت شهید رئیسی هیچ فرقی با هشت سال روحانی نداشت؟ اینجا بود که ترمز مقاومت رو می‌کشیدند و می‌گفتند خب چرا فرق که زیاد داشت... در کل تجربه خوبی بود و به لطف امام رضا امروز و فردا هم به حرم می‌رم و تبلیغ چهره به چهره خواهم کرد. اینارو نوشتم که إن‌شاالله همگی ترس و استرس رو بذاریم کنار و از هر راهی که به ذهن‌مون می‌رسه، فرقی نمی‌کنه تلفنی یا حضوری این دو روز باقیمانده رو دریابیم که اگر فردا روزی از مون پرسیدند برای نظام جمهوری اسلامی ایران و زمینه‌سازی ظهور چه کردی، پیش وجدان خودمان شرمنده نباشیم. 🖊ر.اسفندیاری * "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
امروز طبق قرار دوشنبه‌ها در مسجد پاتوق کتاب داشتیم. از یکی از دوستان مادرانه‌ای که در فن بیان تبحر داشت دعوت کردم که در کنارم باشند و در کنار امانت کتاب، برای مخاطبینی که در مسجد هستند درباره انتخابات صحبت کنند. بعد از اتمام جلسه‌ی تدبر در قرآن، دوست عزیزم از خواهران حاضر در مسجد خواستند که چند دقیقه‌ای به حرف‌هاشون گوش کنند. ایشون سعی کردند بدون تعصب و با دلیل، تفاوت دیدگاه دو کاندید رو بیان کنند و علت تاکید بر اصلح بودن آقای جلیلی رو، تجربه و تخصص چندین ساله در دولت سایه و داشتن برنامه‌های راهبردی برای مسائل مختلف کشور می‌دونستند و از ماجرای اخراج سفرای فاقد کارآمدی، توجه به موقعیت هپکو، اهمیت سفرهای استانی دکتر جلیلی و توجه به منابع طبیعی و موقعیت ارضی و کشاورزی و منابع انسانی استان‌ها و برنامه‌های دکتر جلیلی برای استخراج نفت و جلوگیری از هدر رفت سرمایه ملی و همچین نقش دکتر جلیلی در صادرات تراکتورها به ونزوئلا و ده‌ها مورد دیگر صحبت کردند. ایشون از مادرها خواستند تو این چند روز باقی مونده، اگر به روستاها و یا شهرستان‌ها می‌رند حتما برای کسانی که می‌شناسند علت اصلح بودن آقای جلیلی رو توضیح بدند. و از برنامه‌هایی که آقای جلیلی برای روستاییان و مسائل مربوط به کشاورزی و دامداری دارند صحبت کنند. ایشون «نرم‌افزار هوش مصنوعی دکتر سعید جلیلی» رو هم به خانم‌ها معرفی کردند و گفتند هر سوالی از برنامه‌های دکتر جلیلی دارید بنویسید و بعد از چند ثانیه جوابتونو دریافت می‌کنید و این برای خانم‌ها خیلی جالب بود و اکثرا از این همه برنامه و طرحی که آقای جلیلی داره بی خبر بودند و این باعث تعجب‌شون شده بود. بیشتر خانم‌هایی که امروز در مسجد بودند، اقوام زیادی در روستاها و حاشیه شهر داشتند و با مطالب خوب و پربار دوست عزیزم قبول کردند برای حفظ این انقلاب و به عقب برنگشتن اوضاع زندگی مردم این کار رو خودشون هم انجام بدن. عده‌ای از خانم‌ها هم قبول کردند که برای روشنگری چهره به چهره به پارک مادر و کودک برن. خداروشکر امروز هم پاتوق کتاب پر بار و پر برکت بود و از این موقعیتی که مادرانه برامون فراهم کرده تونستیم نهایت استفاده رو داشته باشیم. من و دوستان مادرانه‌ای تو این چند روز باقی مونده سعی می‌کنیم نهایت تلاش‌مون رو بکنیم چون معتقدیم ما مادرها می‌تونیم سرنوشت این انقلاب رو رقم بزنیم. إن‌شالله که تلاش‌هامون مورد قبول حضرت بقیه الله قرار بگیره. 🖊وجیهه توسلیان * "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
شنبه که نتایج انتخابات رو شنیدم، حال درونیم خیلی بهم ریخت، ضربان قلبم به شدت بالا رفت و استرس تمام وجودمو گرفت که نکنه این هفته با کم‌کاری خودم و دوستانم مدیون خون شهید عزیزمون شهید رئیسی بشیم. برای همین سریع جلسه گرفتیم وبرنامه‌ریزی کردیم که کجاها بریم برای تبلیغ. امشب من و یکی از مامان‌ها سمت مسجد محله رفتیم، محل رفت و آمد ملائکه مملو از جمعیت بود. بعد از نماز یه بسم الله گفتیم و رفتیم سراغ خانم‌های جوان یا خانم‌هایی که پوشش‌ شون معمولی بود. یکی‌شون که سفت و سخت گفت رای نمیدم بخاطر حزب بازی، بخاطر اینکه ۴۰سال هیچ اتفاقی تو مملکت‌مون نیفتاد، هرچی هم دلیل میاوردی قبول نمی‌کرد چون گوش شنوایی نداشت، حتی گفت مملکت‌مون هم به دست تجزیه طلبا بیفته برام مهم نیست! رفتیم سراغ خانم دیگه. ایشون هم از مشکلات زندگی‌شون گفتن از اینکه انقدر درگیر گرفتاری‌های زندگی‌شون هستن که انتخابات جایی تو زندگی‌شون نداره، از تفاوت آقای پزشکیان و جلیلی گفتیم از اینکه منتخب اصلاح طلب‌ها هیچ برنامه‌ای نداره و اینکه آقای جلیلی برای تمام مشکلات برنامه دارن. اما توجیه نشدن و گفتن رای ما هیچ تاثیری نداره. در لحظه‌ی خداحافظی گفتم بهشون اگه تاثیری نداره پس چرا دولت‌های مختلف با نگاه‌ها وعملکردهای متفاوت اومدند تو این چند سال سرکار؟ ولی حرف دیگه‌ای برای جواب نداشتن. با چند نفر دیگه هم گفتگو کردم که راحت‌تر قبول کردن به رای دادن به آقای جلیلی. یه بنده خدایی هم گفت من شوهرم ارتشی هست، چرا باید مستاجر باشیم چرا نمی‌تونیم جهیزیه دخترم را فراهم کنیم، برای اینکه کسی به فکر ما نیست رای نمی‌دیم. دو نفر دیگه غیر از مادرانه هم توی مسجد داشتن تبلیغ انتخابات می‌کردن، باهاشون طرح دوستی دادیم. بسیار فعال بودن طوری که بیرون از مسجد همراه‌شون شدم و جالب بود نوع تبلیغ‌شون. توی پیاده‌روها جلوی مردم رو می‌گرفتن و با لبخند می‌گفتن عیدتون مبارک همون موقع هم دست‌شون رو باز می‌کردن و شکلات توی دست‌شون رو تعارف می‌کردن، واکنش‌ها خیلی خوب بود. بعد از تعارف شکلات، می‌گفتن حالا که کامتون شیرین شد بهمون بگید به کی رای دادید، یکی از مخاطب‌ها که کمی شل حجاب بود گفت معلومه آقای جلیلی، چون برنامه داره، اونایی که هرطور دل‌شون می‌خواد توی خیابون راه برن به پزشکیان رای می‌دن، آخر صحبتم گریه‌ش گرفت. گفت من از پیش دکتر میام و این شکلات رو که از طرف خداست را به فال نیک می‌گیرم. سراغ دو نفر دیگه هم که چادری معمولی بودن یعنی یکم موهاشون بیرون بود رفتیم گفتن طبیعتا نمی‌خوایم به دوران روحانی برگردیم و رای‌مون جلیلی هست. یکی از مامان‌های محله هم عصر توی پارک محله رفتن برای تبلیغ. سراغ یک خانم مسن رفتن که مخالف رای دان بودن بخاطر وضعیت بد معیشت. دوست‌مون خوب گوش شنوا بودن برای این خانم. در همون حین گوش دادن به صحبت‌های مخاطب، خانمی میاد کنار صندلی‌شون می‌شینه و به حرف‌هاشون گوش می‌ده، که همون موقع یه سناریویی طراحی می‌کنن رفیق‌مون و می‌گن خب ما که رای‌مون تاثیری نداره اما نمی‌دونم چرا این خانم می‌خوان به آقای جلیلی رای بدن، و اون خانم هم که رای‌شون جبهه‌ی انقلاب بوده، شروع به تعریف کارای آقای جلیلی می‌کنن وخداروشکر خانم مسن ۸۰ درصد قانع می‌شن برای رای دادن. سراع یک نفر دیگه می‌رن که خانم بخاطر مشکلات پسرشون حوصله‌ی انتخابات رو نداره و دوست‌مون زیاد باهاشون گفتگو نمی‌کنن. بعدش سمت خانم شل حجابی می‌رن که رای‌شون آقای جلیلی بوده بخاطر داشتن برنامه. مسجد هم که خواهرمون بعد پارک رفتن خانم‌های مسن پرسیدن حالا بگین باید به کی رای بدیم. 🖊نجمه قاسمی * "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary