«در طبیعت الهی زن، آنچنان لطافت و زیبایی و گرمای محبتی وجود دارد که میتواند هم خود را و هم محیط پیرامون خود را- چه در داخل خانه، چه در هر محیطی که باشد- به طرف معنویت، پیشرفت و علوّ مقامات علمی و عملی سوق دهد و پیش ببرد.» مقام معظم رهبری
*هیئت انصار الزهرا مادرانه محله پونک، جنتآباد* به لطف الهی و با پیروی از فرمایشات رهبر معظم انقلاب در جهت ترویج و معرفی الگوی صحیح مادری، همزمان با ایام دهه فجر انقلاب اسلامی و ولادت فرخنده امام حسین (علیه السلام) برگزار میکند:
قرائت حدیث کساء
مولودی خوانی
بازی کودک
*همراه با برگزاری گعدهی پرسش و پاسخ
با محوریت «الگوی سوم زن»* ،
با حضور مادر فعال، سرکار خانم نرگس مظلومی.
*مخصوص مادران و فرزندان دلبندشان*
زمان: سه شنبه ۲۴ بهمن ماه، از ساعت ۱۵ الی ۱۷ عصر
مکان: مسجد صادق آل محمد (جنتآباد جنوبی، بلوار پژوهنده)
چنانچه افتخار میزبانی شما را داریم، لطفا از طریق شناسه زیر اطلاع دهید:
@agolestan69
#مادرانه_شمالغرب
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) | [روبیکا](https://rubika.ir/madare_madari)*
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
* من اگر ما نشوم، تنهایم
تو اگر ما نشوی
خویشتنی؛
از کجا که من و تو
شور یکپارچگی را در شرق
باز برپا نکنیم؟!
از کجا که من و تو
مشت رسوایان را وا نکنیم؟! *
همسرش جانباز بود
چشمِ راستش تخلیه شده بود و حالا نخاع و اعصابش هم درگیر شده بود. پنج سال بود از خانه بیرون نرفته بود.
۴۰ سال پرستاری را در کارنامه اش ثبت کرده بود و شاد بود که به همسری خدمت کرده که با تحمل دردهای شدید هیچ نمیگوید.
یک هدیه برای خودش برداشت و یکی هم برای مادر نوه اش که داشت او را از مدرسه به خانه میبرد.
نشست، چای را جرعه جرعه مینوشید و بغضی گلویش را میفشرد.
- چون میدونم شماها باهام همعقیده این میگم..
پارسال نیمه شعبان، همینجا تو همین مسجد اونور خیابون، دلم شکست و حاجتمو از خدا خواستم. به نیت اینکه تا سال دیگه حاجتمو گرفته باشم به حاج آقای مسجد گفتم حاج آقا چیزی دارین تبرکی به من بدین؟ حاج آقا یه شکلات از توی جیبش بهم داد. امروز یه روز مونده به نیمه شعبان و حس میکنم این هدیه و این پذیرایی نشونه ی اینه که حاجتمو گرفتم. آخه من همیشه از مسیر خیابون میرم خونه ولی این دفعه اتفاقی از پارک اومدم، قسمت بود شماها رو ببینم.
شکلات را با حالتی کودکانه مزمزه کرد.. انگار شیرینی حاجت روایی اش را در شیرینی شکلات میچشید.
حالا من و فاطمه هم بغض کرده بودیم
-حاج خانوم خوش به سعادتتون. ما م خیلی دوست داریم مثل شما باشیم. هر موقع اومدیم این پارک خبرتون میکنیم بازم همو ببینیم. یادتون باشه به همسرتون بگید حتما برای ما دعا کنن🥹
بگید همه ی «مادرانه»ای ها رو دعا کنن...
#همدلی_را_باید_زیست
#در_متن_جامعه
#من_گلی_دارم_که_عالم_را_گلستان_میکند
#به_عشق_تو_ما_میشویم_یا_صاحبالزمان
#مادرانه_محله_گلستان
#مادرانه_شمالغرب
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
بسم الله الرحمن الرحیم
*خانمها اگر گفته میشود که مسئولیتهاى خانوادگى دارند، یعنى مسئولیت امور داخلى خانه، این به معناى این نیست که مسئولیت اجتماعى از دوش اینها برداشته است. بایستى این مسئولیت را هم حفظ کنند و هر مقدارى که با وجود حفظ این مسئولیت توانایى دارند، آن توانایى را به مسئولیتهاى اجتماعى و سیاسى هم ضرب کنند.* (امام خامنهای ۱۳۶۳/۱۲/۰۴)
هیأت انصار الزهرا (س) محله صادقیه همزمان با اعیاد ماه شعبان برگزار میکند:
مهمان ویژه: خواهر زهرا ضرّابی
مبلغ، مربی و پژوهشگر حوزه اعتقادی و تعلیم و تربیت. مادر چهار فرزند.
همراه با برگزاری جشن ولادت امام زمان (عج)،
قرائت حدیث شریف کساء، برای پیروزی مردم مظلوم فلسطین، و بازی کودک.
لطفاً برای بچهها؛ مدادرنگی، قیچی و چسب ماتیکی به همراه بیاورید.
زمان: *سهشنبه ۱۵ اسفندماه*
ساعت ۳.۵ تا ۵.۵ بعدازظهر.
مکان: مسجد سیدالشهدا (ع)
ویژه مادران جوان و فرزندانشون.
#هیات_انصار_الزهرا(س)
#مادرانه_محله_صادقیه
#مادرانه_شمالغرب
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
"ما اگر از منظر معنویت نگاه کنیم، باید به سبک زندگی اهمیت دهیم." (مقام معظم رهبری)
*هیئت انصار الزهرا مادرانه محله پونک، جنت آباد* به لطف الهی و با پیروی از فرمایشات رهبر معظم انقلاب؛ در جهت ترویج و معرفی الگوی صحیح مادری، همزمان با شروع ماه مبارک رمضان برگزار میکند:
قرائت حدیث کساء و ادعیه ماه رمضان، مروری بر کتاب تفسیر سورهی جمعه مقام معظم رهبری، جزءخوانی قرآن کریم، بازی و کاردستی کودکان.
همراه با برگزاری گعدهی پرسش و پاسخ با محوریت «الگوی سوم زن»، با حضور مادر فعال، سرکار خانم "سعیده فیروزآبادی"
زمان: سه شنبه ۲۲ اسفند ماه، از ساعت ۱۰:۳۰ الی ۱۴:۳۰
مکان: مسجد صادق آل محمد (جنت آباد جنوبی، بلوار پژوهنده)
چنانچه افتخار میزبانی شما را داریم، لطفا از طریق شناسهی زیر در پیامرسان بله اطلاع دهید:
@agolestan69
#هیات_انصار_الزهرا(س)
#مادرانه_شمالغرب
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
#روایت_درمتن
شب قبل تمام توانم را جمع کردم تا هم بتوانم راهپیمایی روز قدس را بروم که این بار عجیب عزمم را جزم رفتن کرده بودم و هم بتوانم برای میهمانان افطارم تدارک لازم ببینم. خانواده با قاطعیت میگفتن که نمیشود و خسته میشویم و نمیتوانی افطار آماده کنی. اما خواست الهی با خواست توست اگر ارادهی قوی را چاشنیاش کنی. و زمانی که قبل افطار ظرفهای نذری علاوه بر سفره افطار، به خانهی همسایگانم میرفت این پیام را هم با خود برد «دعای مستجاب افطارم نذر کودکان فلسطین». و لبخند رضایت اهل خانه که امروز هر چه خواستی شد و دعاي من که إنشاالله هر چه خدا بخواهد در حق مظلومیت مظلومان عالم و رهایی از ظلم و کفر و نجات ابدی.
#سلاحنا_دعانا
#مادرانه_شمالغرب
#پویش_فروردین_۱۴۰۳
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
#روایت_در_متن
ما مادرها همیشه در حال مراقبت چشمهای بچههامون هستیم. نگرانیم که تصاویر و انیمیشنهای نامناسب روی زوایای روح و ذهنشون اثر مخربی نداشته باشه.
هربار که به تصاویر زنده و دردناکی که اون بچهها تو بیمارستان دیدن فکر میکردم، تمام بدنم میلرزید و از خودم میپرسیدم که چه بلایی به سر روح و آینده اون بچههای معصوم اومده. ما مادرها اینسوی دنیا برای فرزندانمون در سرزمین زیتون اشک میریختیم و دلهامون از اینهمه ظلم سخت گرفته بود. پویش این ماه مادرانه حکم مُسکن داشت. اینکه قراره دست جمعی یه کاری بکنیم که بقیه آدمها تو مسیر ظلمستیزی و دعا برای کودکان فلسطین شرکت بکنن، برامون مثل آرامبخش عمل کرد. دلمون میخواست قبل از روز قدس یه افطاری ساده با دستنوشته «دعای مستجاب افطارم، نذر کودکان مظلوم فلسطین» پخش کنیم تا شاید یه تلنگر کوچیکی برای همبستگی بیشتر جهت حضور تو راهپیمایی روز قدس باشه. تو محله که راجع به پویش گفتم دوستان پیشنهاد توزیع افطاری تو صف نونوایی رو دادن. پیشنهاد جذابی بود، توی صف همه جور آدمی هست. یکی با کمک مالی، یکی با درست کردن پک و فرستادنش کمک میکرد و همسر همیشه همراه برام وسایل درست کردن افطاری گرفت. برای افطار کلی مهمون داشتم و کمر درد امونم رو بریده بود. اما با مدد حضرت صاحب پسرک به کمکم اومد. تمام بستهبندیها رو آماده کرد و همسر دستنوشتهها رو نوشت و چسبوند. دست پسرکم رو گرفتم و بستههای افطاری رو تو صف نونوایی محله تقسیم کردیم. حالا کمی آرومم، ما اینجا دعاهای مستجاب افطارمون رو نذر مقاومت و فرج کردیم.
🖊سمیه رضایی
#سلاحنا_دعانا
#محله_دریاچه
#مادرانه_شمالغرب
#پویش_فروردین_۱۴۰۳
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
#روایت_در_متن
روایتهای کانال، همدلی مادرها رو نشون میداد و دلم میخواست تو این همدلی منم سهیم باشم، تا اینکه آخرین روز ماه رمضان توفیق شد در پویش این ماه مادرانه شرکت کنم و با پخش شله زرد نذری برای همسایهها سهم کوتاهی در دعا برای کودکان غزه داشته باشم.
🖊عطیه گلستان نژاد
#سلاحنا_دعانا
#مادرانه_شمالغرب
#محله_پونک_جنتآباد
#پویش_فروردین_۱۴۰۳
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)
همیشه فضای روضه برایم مشخص بود. قالب تعریف شدهای داشت. آن هم از نوع خانگیاش؛ دیوارهای سیاهپوش شده، عطر چای خارجی قندپهلوی دمکشیده، کیک یزدی، صدای مداح و گریههای زنان چادر به صورت کشیده. اما این بار همه چیز فرق میکرد. من امروز میزبان جلسهی روضهای بودم که هیچکدام از آن ویژگیهای آشنا را نداشت. حتی چایش هم دیگر خارجی نبود! حدیث کسای مظلومانهای خواندیم و بعد کاغذهای پرینت گرفته شده بیانات حضرت آقا بین مهمانان پخش شد. من میزبان بودم ولی همهاش چشمم به مریم بود! خب حالا چه کار کنیم؟ مریم اما قدیمی این جلسات بود. روال کار را خوب میدانست. دفعه اولش هم نبود که با میزبانی نابلد طرف شده باشد. بیانات خوانی و مباحثه هم تمام شد و مهمانان یکی یکی خداحافظی کردند و روضه به پایان رسید! روضه؟! داشتم فکر میکردم این واقعا روضه بود؟ جلسه خوبی بود ولی میشد اسم روضه رویش نباشد. بالاخره هر کاری آدابی دارد! یادم آمد که اسم این جلسات روضههای بر مدار حضرت زینب(س) است. چرا حضرت زینب؟ لحظهای مکث کردم... حضرت زینب... عقیله بنیهاشم... جوابم را گرفتم! السلام علیک یا زینب کبری.
🖊سیده طیبه صافی
#مادرانه_شمالغرب
#مادرانه_محله_طرشت
#روضههای_بر_مدار_حضرت_زینب(س)
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
[وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
از همان جلسه اول، شیرینیش رفت زیر زبانم. روضههای خانگی را میگویم. و امروز دومین قرار ماست. کمی دیر رسیدهام ولی آرامم. جمع دوستان را میشناسم و احساس راحتی و خواهرانگی دارم. نمیدانم کدام یک از بیانات آقا را قرار است بخوانیم ولی میتوانم حدس بزنم. آخر میزبان امروز، هفته پیش میهمان حضرت آقا بوده است!
_شغل معلمی باید محترم شمرده شود.
_هویت منابع انسانی در مدرسه شکل میگیرد.
_از عناصر نخبه در آموزش پرورش استفاده شود.
_اهمیت معاونت پرورشی در مدارس
_اهمیت الگوسازی در جامعه معلمین
هر کدام از این عناوین به تنهایی کافیست تا بذر ناامیدی در دلم جوانه بزند. اطلاعاتم را سریع بالا و پایین میکنم؛ هیچ نتیجهی مطلوبی ندارد. وضعیت امروز مدارس و دانشآموزان کجا و قله ترسیم شدهی در مقابل چشمانم کجا؟! دلم نمیخواهد تسلیم شوم اما راه حل، پیچیده و مسیر سخت است...
خودم را به کلام رهبرم میسپارم. میدانم که دستم را در میانه راه رها نمیکند. منتظر میمانم...
*_القا امید، خدمت به آیندهی کشور است.*
ای قربان تدبیرتان بروم. انگار میکنم که روی صحبتشان با من بود. امید، این کلید واژهی همیشه جاری در کلام آقا، دلم را قرص میکند.
🖊سیده طیبه صافی
#مادرانه_شمالغرب
#مادرانه_محله_طرشت
#روضههای_بر_مدار_حضرت_زینب(س)
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
[وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
یا حق
از صبح زود که مثل هرروز مشغول حاضر کردن بچهها برای مدرسه بودم، ته دلم یک ذوق خاصی داشتم که من رو به سرعت عمل داشتن وادار میکرد. برای خرید کیک جشن برنامهریزی کنم، به ته تغاری لباس مرتبتر بپوشونم که امروز جشن داریم. به سمت مسجد بقیع راه افتادم. چندتا از خواهرای خوب ندیدهام، زودتر رسیدن. به دنبال تطبیق چهرهها و اسمهای لیست هستم. مرضیه جان، فاطمه سادات، زهرای عزیز...
کمکم دورتادور اتاق پر میشود و خانم عزیزی مشغول خواندن حدیث کسا میشوند که انشالله برکتی از این ذکر نورانی مجلس کوچک و خواهرانهی ما رو به نور خودش منور کنه. بعد هم چند دقیقهای برای تولد این خواهر و برادر عزیز کردهی ایران، شاه خراسان و خواهرشون، مولودی خواندند و صدای دست و جیغ و شادی بچهها و شکلاتهایی که به سر بچهها ریخته میشد، حسابی الفت قلوب رو به رخ میکشید. یکی از مامانهای خلاقمون با بچهها مشغول بازی و کاردستی شدن و با خوراکیهای خوشمزه مشغول. مادران هم قبل از آمدن مهمان عزیزمون، توی یه گعدهی دوستانه مشغول صحبت شدند و فاطمه احمدی عزیز خیلی دقیق و باحوصله از مادرانه گفتن برامون. از اینکه چطور میتونیم توی یک محله همدل و همراه باهم پیش بریم و دوستیهامونو عمیق و قلوب رو به هم نزدیکتر کنیم انشالله. مهمان عزیزمون رسیدن. نرگس سادات عزیز و زینب کوچولو که همراه همیشگیه مادره. نرگس سادات خیلی زیبا برای ما از مادرانه گفت. از مادری کردنی که رنگ و بوی حیات داشت. از مادرانگی بدون رنج روزمرگی. اونجایی که کودکان بجای وزر و وبال، میشن دوتا بال تا همراه با کودکی کردن، شیطنتها و نیازمندیشون به ما، ما رو رشد بدن و برسیم به اونجایی که مقصد و مقصود زنان بزرگ بوده. از اونجایی که مادر بودن نمیشه نقطهی سکون و ایستایی، میشه سکوی پرتاب من مادر، تا همراه خودم اول خانواده و بعد جامعهای رو همراه کنم. از مادرانه که بستر رشده، سکوی پرتابه و مسیرساز، برای اینکه بتونیم مثل رود جاری باشیم و به سهم خودم تکتک اطرافیانم رو به حرکت و رشد وادارم. هیجان و نور و امیدی که تو دلمون روشن میشد، سوالاتی که مادرا میپرسیدن، بعضی چهرهای پر ابهام داشتن و بعضی پر از نور امید که من هم میتونم. صدای اذان ظهر در مسجد پیچید. اونقدر صحبتهامون گل انداخته بود که رفتن سخت بود. به ناچار پسرکم رو برداشتم و به سمت ماشین رفتم تا بچهها که از مدرسه میان پشت در نمونن. توی دلم نوری روشن بود و شوق، که بتونیم انشالله با دوستان همراه و هممحل، چراغی هر چند کوچیک روشن کنیم به لطف خدا و مدد امام عصرمون (عج).
🖊مریم مددی
#مادرانه_شمالغرب
#هیئت_انصار_الزهرا
#مادرانه_محله_ستارخان
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
[وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
#روایت_در_متن
چهرهی متواضعش بدجوری به دلم نشسته بود. شروع به صحبت که کرد آنقدر جذاب بود که همهی مادران سراپاگوش شدند، در بحث شرکت میکردند و سوال میپرسیدند. در میان واژهها به دنبال گمشدهام میگشتم تا اینکه یکباره بند دلم پاره شد! به واژهای رسیده بود که به تازگی رنگ و بوی جدیدی برایم گرفته بود. «اثرگذاری». در پاسخ به سوالی که پرسیده بودم، گفت: «موفقیت مهم نیست، انسان باید بتونه حوزهی اثرگذاری خودش رو پیدا کنه!» چیزی در وجودم به غلیان افتاده بود. سختیهایی که در این دو سه هفته بابت هماهنگیها به جسم و روحم وارد کرده بودم یکباره شیرینتر از قبل به جانم نشست و حالا مشتاقتر گوش میدادم.
- چیزی که در این سالها فهم کردهام اینه که اولین قدم برای اثرگذار بودن «دیگرخواهی» هست. چیزی که در فطرت همهی مادران وجود داره و این دیگرخواهیه که موجب رشد انسان میشه. رشدی که با رشد دادن دیگران اتفاق میفته، نه اینکه صرفا به این فکر کنم که خودم چطور میتونم رشد کنم!
سعی کردم واژه به واژهاش را در ذهنم که نه در قلبم ثبت کنم برای روز مبادا. برای روزهای خستگی و روزهای تردید. تا محکم بمانم برای «اثرگذار بودن» و «رشد کردن» در کنار «دیگران» و البته مهمتر از آن: «رشد دادن دیگران».
#مادرانه_شمالغرب
#مادرانه_محله_گلستان
#جشن_ولادت_امام_رضا
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
[وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
روضهای نذر شهدای خدمت
خبر سخت و دردناک بود... دلهایمان بیقرار بود، قلبهایمان از فکر کردن به آنچه از دست دادهایم تیر میکشید. هر از گاهی فرصتی دست میداد تا تلویزیون مثل همیشه روی پویا روشن نشود، تصاویر را میدیدم و اشک میریختم، هنوز چند قطره اشک بیشتر مجال سر خوردن پیدا نکرده بودند که سر و کله یکی از بچهها پیدا میشد که مامان چرا داری گریه میکنی؟! گریه نکن! دوست داشتم روضهای بگیرم، دوستان بیایند و در کنار هم قرآن و دعا بخوانیم و گریه کنیم بلکه کمی غم سبکتر شود. اما این توفیق نصیب زهرا شد، پیام داد در گروه حلقه معماران که بچهها میاین فردا روضه بگیریم یا حلوا بپزیم پخش کنیم؟! انگار همه همدرد بودیم و دلمان چنین روضهای میخواست. سریع همه پیام دادند که ما هم میآییم. هر کسی برای حلوا چیزی آورد، یکی خوراکی برای بچهها، یکی میوه و... مهلا برایمان زیارت عاشورا خواند و حقا هیچ مصیبتی سنگینتر از مصیبت امام حسین(ع) و یارانش نیست. آیا میشود زندگی و ممات ما نیز همانگونه باشد که در زیارت عاشورا طلبش میکنیم: «اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد». دور هم سورهی یس نیز میخوانیم و هدیه میکنیم به روح مطهر شهدای خدمت و دعا میکنیم به پاکی خون این شهدا، خداوند مملکتمان را از شر بدخواهان حفظ کند و عاقبت ملتمان را نیکو گرداند.
🖊عطیه گلستان نژاد
#مادرانه_شمالغرب
#مادرانه_پونک_جنتآباد
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
[وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
#نشست_مجازی
ملّت ایران برای اینکه بتواند در معادلات پیچیدهی بینالمللی، منافع خودش را حفظ کند و عمق راهبردی خودش را تثبیت کند و ظرفیّتها و استعدادهای طبیعی و انسانی خودش را به مرحلهی بُروز و ظهور برساند و کام مردم را شیرین کند و همچنین بتواند حفرهها و رخنههای اقتصادی و فرهنگی را پُر کند، احتیاج دارد به یک رئیسجمهور فعّال، پُرکار، آگاه و معتقد به مبانی انقلاب. (امام خامنهای، ۱۴ خرداد ۱۴۰۳)
مدار مادران انقلابی (مادرانه) برگزار میکند.
نشست مجازی با موضوع:
*معیار و سنجههای انتخاب اصلح*
گفتگو با *دکتر علی اصغر بهنامنیا*
دکتری علوم سیاسی
مشاور قرارگاه جهادی وزارت کشور
عضو مرکز تحقیقات اسلامی مرکز پژوهشهای مجلس
*چهارشنبه ٣٠ خرداد ۱۴۰۳ _ ساعت ١٧ تا ١٨:٣٠*
در نرمافزار قرار
https://gharar.ir/r/2ebeab9f
منتظر شما عزیزان هستیم.
#انتخابات
#مادرانه_شمالغرب
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
[وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
#نشست_مجازی ملّت ایران برای اینکه بتواند در معادلات پیچیدهی بینالمللی، منافع خودش را حفظ کند و عم
آقای بهنام نیا اصلی_1_۲۰۲۴_۰۶_۲۴_۰۱_۴۸_۲۵_۸۷۲_۲۰۲۴_۰۶_۲۴_۰۲_۰۵_۵۷_۷۱۶.mp3
24.7M
#صوت
نشست مجازی با موضوع
*معیار و سنجههای انتخاب اصلح*
گفتگو با دکتر علی اصغر بهنامنیا
دکتری علوم سیاسی
مشاور قرارگاه جهادی وزارت کشور
عضو مرکز تحقیقات اسلامی مرکز پژوهشهای مجلس
چهارشنبه ٣٠ خرداد ۱۴۰۳
#انتخابات
#مادرانه_شمالغرب
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
[وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
#روایت_در_متن
از مرحلهی اول انتخابات چند تا تماس تلفنی با دوست و آشنا گرفته بودم چند تا تماسم با بیستکال. ولی دلم پر میکشید یه کار قوی تر بکنم. باید کاری میکردم. دل تو دلم نبود. هر طرف رو نگاه میکردم اسباب بازی بچهها افتاده بود. کلافه بودم. با خودم فکر کردم امروز حتما تو تبلیغ چهره به چهره شرکت کنم. دیگه دلم نمیخواست تو خونه بشینم. دوستانم داشتن میرفتن پیشوا. اول گفتم یه جوری میرم. ولی راه خیلی دور بود. با بچه سخت میشد. بعد گفتم میرم میدان انقلاب. یه دفعه گفتم کاش میشد با بچههای مادرانه یه جای تو همین اطراف بریم. بدون تامل گوشی رو برداشتم به عطیه جان زنگ زدم. خدا خیرش بده زود جواب داد. گفتم عزیرم امروز بریم یه جایی کار حضوری کنیم؟! گفت ما داریم میریم. خیلیی خوشحال شدم. سریع پرسیدم کجا و چه ساعتی؟ ۵ و نیم. چقد خوب. زمانم دارم. همسرم رسید. نهار رو براشون آوردم. با لبخندی ریز گفتم من میرم جایی! همسرم گفت کجا به سلامتی؟ به شوخی گفت میری ستاد. خندیدم گفتم ستاد نه! پارک. یهو یه کاری به ذهنم رسید. میدونستم میگه من ۵ صبح بیدار شدم خستهام بچه رو بذار خودت برو. گفتم کاش شما هم بیای بریم واقعا نیازه یه مرد باشه. بچهها هم تو پارک بازی میکنند. هیچی نگفت. باورم نمیشد. یعنی موافق بود؟! از هیچی نگفتنش فهمیدم همراهم میاد. پیش خودم گفتم ببین وقتی کار برای رضای خدا باشه خودش جور میکنه.
سکانس دوم. سریع به ستاد زنگ زدم تقاضای پوستر دادم. گفت تراکت و پوستر و گل میفرستم فقط ممکنه پول اسنپ رو بدید؟! گفتم بله. قبل ساعت ۶ رسیدیم پارک. پسرم با اسکوتر مشغول شد. همسرمم با پسر کوچکم رفتن زمین بازی. گوشی م زنگ خورد. آقایی پشت خط گفت من رسیدم بیاید نزدیک ایستگاه اتوبوس. رفتم سمتشون. هزینه رو که داشتم کارت به کارت میکردم گفتگو رو با راننده شروع کردم. گفتم إنشالله تو انتخابات شرکت میکنید؟گفت بله حتما. گفتم خدا کنه به اصلح رای بدن. گفت بله پزشکیان خیلی با سواده. جلیلی اصلا بهش نمیرسه. لابهلای حرفهام وارد همراه بانکم شدم اونم هی خطا میداد. منم توضیح دادم دقیقا من برعکس فکر میکنم. خلاصه چند دقیقهای با هم همکلام شدیم. عطیه جان رسید وسایل رو گرفت و برد. گفتگو رو تموم کردم. به عطیه نگاه کردم خندیدم گفتم اولین مشتری!
سکانس سوم. با عطیه شروع کردیم. گلها رو برداشتیم. بسم الله گفتیم. رب الشرح لی صدری و یسرلی امری رو باهم گفتیم و رفتیم. هردومون اضطراب داشتیم. تو دلمون گفتیم یاالله خودت کمک کن. اولین صندلی پارک که رسیدیم گل رو دادیم. گفتند موضوعیتش چیه؟! گفتم برای انتخابات. إنشالله جمعه شرکت کنیم و مشتی بزنیم تو دهان استکبار. بیشتر حالت طنز گفتم. مشتری اول که نه، اما دومی خوب بود. گپ و گفت صمیمانه در گرفت. سومی و چهارمی و... خوب داشت پیش میرفت. برای شروع بحث، گل واقعا تاثیر داشت. تا اینجا کسی با عناد حرف نزد. دلمون کمی آروم شد. تو زمین چمن یه خانم جوان مانتویی ایستاده بود. به عطیه اشاره کردم بریم سمتشون. با روی خوش سلام کردیم. گل رو دادیم. گفتیم برای انتخابات. إنشالله شرکت کنیم. گفت بله حتما. یکم با تردید گفتم به اصلح رای بدیم إنشالله. گفت بله من به آقای جلیلی رای میدم. خیلی مطالعه میکنم. پزشکیان رو میشناسم سطح ش خیلی پایین هست. گفت و گفت... من و عطیه تعجب کرده بودیم از بصیرتش. گفت نگاه به حجابم نکن. منم محجبه بودم. همسرم مذهبی بود. ولی خوب نبود ازش جدا شدم. گفت امیدوارم مردم حواسشون رو جمع کنند. گفتم والا یه مقدار نگرانی داریم از انتخاب همشهریهای ایشون. گفت بله متاسفانه خیلی نارحت کنندهس. عطیه جان گفتند ما چند تا مادریم یه دورهمیهایی داریم. خانم جوان خیلی خوشش اومد از این فعالیتها. شماره رد و بدل کردند. عطیه جان دو تا رزق بهشون دادند منم تراکت آقای جلیلی رو دادم. چشمهاش برق زد. اشک تو چشمهاش حلقه زد. گفت پسرم امروز دعای الهی عظم البلا رو میخوند. این رزقی که دادید چقدر دلم رو شاد کرد. انگار دلش گرفته بود، با حرف زدن با ما و اون رزق کوچک دلش گرم شد. به شوخی گفتم میای باهم بریم تبلیغ؟! گفت نه نمیتونم باید حواسم به پسرم باشه. دست دادیم و همدیگرو بوسیدیم. چقد این دیدار لذت بخش بود.
رفتیم سراغ بقیه ی مردم. در کل تجربهی خوبی بود. به جز یکی دو مورد اکثرا مردم پذیرای حرف حق بودند. شب که برگشتیم عطیه جان پیام داد که اون خانم یه قاب زیبا از عکس آقای جلیلی در کنار آقای رئیسی با گلی که ما داده بودیم بهشون درست کرده بود و عکس انداخته بود و برای عطیه جان فرستاده بود.چه عکس قشنگی... با دیدن این عکس تمام استرسهای امروزمون فراموش مون شد.
🖊حمیده مهدوی
#انتخابات
#مادرانه_شمالغرب
#محله_پونک_جنتآباد
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary