eitaa logo
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
473 دنبال‌کننده
836 عکس
107 ویدیو
37 فایل
مادرانه، تلاشِ جمعیِ مادران؛ برای بالندگیِ خود، فرزندان، خانواده و ایران اسلامی. از طریق شناسه‌ی @madaremadari در پیام‌رسان‌ بله با ما مرتبط شوید. https://ble.im/madaremadary
مشاهده در ایتا
دانلود
امیرالمومنین (علیه السلام) فرمودند: «وَ كُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً» و همواره دشمنِ سرسختِ ظالم و يار و مددكار مظلوم باشيد. سربازان انقلاب اسلامی ما هم تلاش کردند که این سخن حضرت را با «وعده‌ی صادق» محقق کنند تا هم قدرت نظام اسلامی را به رخ دشمن بکشند هم مرهمی باشند بر داغ دل مظلومان غزه. حالا ما؛ مادران ایران اسلامی در پی این عملیات پیروزمندانه، و براساس تفسیر سوره‌ی مبارکه نصر که فرموده برای تداوم پیروزی‌های‌ تان استغفار کنید، به اندازه‌ی وسع مان جشن اقتدار برگزار می‌کنیم. برای برگزاری جشن، می‌توانیم با آماده کردن شربت یا پختن کیک و دعوت آشنایان‌مان در پارک، خانه، مسجد و ... یک جشن ساده برگزار و از برکات سوره‌ی نصر و ذکر استغفار بهره‌مند شویم. * "مادرانه" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
امروز با دوست عزیزم که مسئول پویش هستند کمی ابتکار به خرج دادیم. تصمیم گرفتیم کنار میز کتاب، ماه مادرانه رو هم اجرا کنیم. و کتاب ماه مادرانه رو هم معرفی کنیم. روی میز قرآن و تسبیح و ظرف شکلات گذاشتیم و روی یه برگه فواید تلاوت سوره نصر و آثار استغفار برای رسیدن به پیروزی قدس شریف رو با خط خوانا و درشت نوشتیم و روی یه برگه دیگه هشتک پویش و جشن اقتدار رو نوشتیم و در کنار رحل قرآن قرار دادیم. یک جلد از کتاب ماه مادرانه رو هم روی میز گذاشتیم. دو تا میز کنار هم یکی برای امانت کتاب و دیگری برای اجرای پویش برای کسانی که توی مسجد بودند خیلی جالب بود و مردم ناخوداگاه به سمت ما جذب می‌شدند. به هرکسی که سوال می‌کرد فواید سوره نصر و ختم استغفار رو توضیح می‌دادیم و با شکلات ازشون پذیرایی می‌کردیم و تقاضا می‌کردیم برای پیروزی قدس شریف و آزادی مردم مظلوم فلسطین دعا کنند. این حرکت ما برای مردم واقعا جالب بود. خانمی اینقدر تحت تاثیر قرار گرفت که اشک توی چشمانش حلقه زد و تا آخر کنار ما نشست و با ذکر استغفار مارو همراهی کرد. در آخر هم مابقی شکلات‌ها رو بین نمازگزاران پخش کردم و از تک‌تک‌شون خواهش کردم برای آزادی فلسطین دعا کنند‌. ما امروز با یه تیر چند تا نشون زدیم هم کتاب‌ها رو امانت دادیم و دامنه نفوذمون رو افزایش دادیم و با اجرای پویش اردیبهشت ماه کلی نور با دعا و استغفار نمازگزاران برای مردم فلسطین فرستادیم و هم با معرفی کتاب ماه مادرانه پدر موشکی ایران شهید حسن تهرانی مقدم رو به مردم معرفی کردیم. دیدن اشک و دعای مردم برای فلسطین باعث شد حال دلم امروز خوب بشه. خداروشکر برای داشتن چنین مادرانی. انشالله این حرکت ما مورد عنایت حضرت ولی العصر و ارواح شهدا قرار بگیره. آمین. 🖊وجیهه توسلیان * "مادرانه" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
توی راه که می‌رفتم با خودم می‌گفتم استغفار رو چطور با جشن جمع کنم؟ بگم هم شادیم هم از خدا معذرت می‌خوایم به خاطر کار خوبی که کردیم ،ازش بخوایم ما رو ببخشه به خاطر کاری که چهل و پنج ساله منتظرش بودیم. برگه‌ای رو در توضیح لزوم استغفار بعد از پیروزی با خط درشت نوشتم با عنوان دستور قرآن برای بعد از پیروزی و دو خط هم از مطلب رهبر با عنوان پیروزی چه تناسبی دارد با استغفار؟ خب، کم‌کم مادرها از راه می‌رسیدند و با شکلات یک پذیرایی کوچولو می‌شدند. یکی می‌گفت استغفار برای آمرزش گناهانه که... یکی دیگه گفت: من نمی‌فهمم آدم تو خوشحالی واسه چی استغفار کنه؟ و خب که چالشی شد، با همه این عزیزان آیه قرآن رو مرور کردیم و در مورد حکمت دستور خدا صحبت کردیم و همینطور سه خط صحبت رهبری رو هم پیرو بحث بیان کردیم و اینکه چقدر جالبه به این مطلب رسیدیم که چه در شادی و چه در غم و شهادت سرداری و چه در فتنه و توطئه به سخنان رهبر و پدر جامعه توجه کنیم. به این رسیدیم که استغفار بعد از پیروزی برای توبه از گناهی که در دل‌مون پنهان بوده و یا هنوز نیومده بود یعنی همان عجب و غرور، یعنی همونی که بنی اسرائیل دچارش شدند. به این رسیدیم که شکست و پیروزی همه از جانب خداست یکی برای تمرین صبر و یکی برای تنبیه نفس. به این رسیدیم که جامعه با این استغفار در شادی به بلوغ فکری می‌رسه و برای از خدا دیدن و این ما رو مهیا تر می‌کنه برای اومدن صاحب اصلی امت. و در آخر گفتند که حالا قشنگ‌تر می‌بینیم آیه‌ی وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَـٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ رو. و چه حکیمانه اومده این آیه برای پیروزی، فسبح بحمد ربک. البته همه اینها در بین گفتگو با مخاطب‌ها صورت گرفت که در اخر دیدیم تک به تک صحبت کردن وقت گیره، یه صحبت جمعی هم برای مخاطبین انجام شد. برخی‌ها از برگه عکس می‌گرفتند تا اون رو در گروه‌های خودشون هم منتقل کنند. و قشنگ‌تر این بود که معرفی کتاب ماه رو هم کنارش داشتیم و برام سوال شد چرا اکثرشون اسم شهید تهرانی مقدم به گوش‌شون نخورده بود؟ چرا هنوز گمنام هستند ایشون؟ 🖊شهربانو هماورد * "مادرانه" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
زیاد توصیه شده‌ایم به روضه هفتگی گرفتن در خانه. مدت‌ها بود دلم میزبانی روضه می‌خواست. شنیده بودم روضه برکت می‌آورد توی خانه‌. خانه‌ای که ذکر اهل بیت و قرائت قرآن تویش باشد، مثل یک ستاره در نگاه آسمانیان می‌درخشد. بچه‌های آن خانه با عشق اهل‌بیت بزرگ می‌شوند و احتمال انحرافشان کم می‌شود. و هزار تا مزیت دیگر... اما هربار دلیل و بهانه برای روضه نگرفتن در خانه‌ام فراهم بود: خانه ما پله زیاد دارد، کسی نمی‌آید. با بچه‌داری که نمی‌شود خانه را مناسب مهمانی تمیز کرد و تمیز نگه داشت. به فرض که مهمانش جور شد، کدام سخنران و مداح را دعوت کنم که هم خودم خوشم بیاید، هم با این همه تکثر نظرات نگران نباشم حرف نامناسبی بزند، هم از پس هزینه‌ای که باید بهش بدهم بربیایم. خلاصه وسواس خناس برای مانع انداختن در برقراری این روضه شدیدا فعال بود و من هم که بنده‌ی ضعیف؛ روضه هر روز و هر هفته عقب میفتاد. تا اینکه در آخرین روزهای یک فروردین طولانی و کشسانِ پر از خیر و خوبی، در جلسه‌ای پربار، شیرفهم شدیم که وقت آن است بنشینیم «پای درس امام و ولی جامعه» و چه قالبی ساده‌تر و بی‌دردسرتر از روضه خانگی. می‌گفتند شنبه‌ای در راه است که ۱و۲و۳ است و اول ماه عزیز دلم اردیبهشت. شور می‌دادند که آن شنبه‌ای که برای شروع‌ها، منتظرش بودی دارد می‌آید، پا شو شروع کن. وقتش بود به کمالگرایی‌ام بگویم احترامت سر جا، ولی روضه کوچک و ساده‌اش هم برکتش را دارد. خصوصا وقتی امام‌خوانی باشد. مهم شروع است و بعد استمرار و دوام است. گفتم و شنبه ‌را گذاشتم برای شروع طرح: خانه باید همیشه آماده مهمان باشد. دوشنبه همان شنبه را به یاد امام حسن و امام حسین، میزبان‌های این روز، روز روضه‌ی خانگی‌مان قرار دادم. دعوت‌نامه‌ها به دست میهمانان رسید و کارها در حد توان و در سکوت پر از تماشای کمالگرایی جان، انجام شد. روز موعود فرا رسید. رفقا یکی یکی آمدند. جمع‌مان که جمع شد، به شکرانه تحقق وعده صادق و تلنگر پویش ماه مادرانه، سوره نصر خواندیم و دقایقی با کلام استاد، پای معارف این سوره نشستیم. یک بند از استغفار هفتاد بند امیرالمومنین را هم با هم خواندیم که به آنچه شنیده‌ایم عمل کرده باشیم. بعد از آن با زیارات روز دوشنبه، بار رزق روزمان را با میزبان‌های گرامی‌مان بستیم. با زیارت آل‌یاسین و کلام ولی، به امام غایبی که دل‌تنگش هستیم و ما را می‌بیند، سلام دادیم و عرض‌ارادت کردیم. دلمان که با یاد ائمه بزرگوارمان صیقل گرفت، گلویی تر کردیم و به سراغ درس ولی و نایب امام رفتیم. با نظر دوستان حاضر، مطالعه جمعی و مباحثه تفسیر سوره‌ی مبارکه‌ی جمعه را از کلام امام شروع کردیم و حسن ختام، به لطف فن‌آوری‌های نوین، پای منبرشان نشستیم و کسب فیض نمودیم. نزدیک اذان ظهر بود که با دلی شاد و قلبی مطمئن، دوستان عزیزم را از در منزل بدرقه کردم. درست است که فراموش کردیم جلسه‌مان را با دعا به پایان برسانیم ولی برق رضایت در چشم دوستان و اقرار زبانی و پیامی‌شان به پرباری جلسه، مرا به گوشه‌چشم امام به دل‌های‌مان و استجابت دعاهای ته دل‌مان که به زبان نیامد، امیدوار کرد. کمالگرایی که تا الان ساکت و مودب یک گوشه نشسته بود، با رفتن دوستان گفت بدک نبود، اما لطفا جلسات بعدی نقایص را جبران کن. * "مادرانه" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
ساعتم را نگاه می‌کنم کمی دیر شده، دخترم را با عجله بیدار کردم و آماده شدیم، کمی صبحانه خوردیم و با تاکسی راهی شدیم. خداروشکر دختر کوچکم در خواب ناز بود و او را به پدرش سپردم. راه دوری نبود و زود به مقصد رسیدیم. ناخودآگاه از دیدن چند فرشته کوچک در یک جا، لبخند بر لبانم نشست. با مادران‌شان سلام و احوال پرسی کردم. مادرانی که مادری را به احسن وجه انجام می‌دهند و فقط به تغذیه جسم کودک‌شان بسنده نمی‌کنند و برای تغذیه روح آنها هم برنامه‌هایی دارند. با بچه‌ها دور یک میز نشستیم و یکی از مادران کتاب داستان زیبایی را برای بچه‌ها خواند. وقت کتابخوانی و بازی‌های فکری بچه‌ها تمام شد. هوای دل‌انگیز پس از باران بهاری و طبیعت اردیبهشت ماه ما را به سمت حیاط کتابخانه می‌کشاند. در حیاط کتابخانه چندین فرش پهن کردیم نه فقط برای نشستن، برای گفتگوهای مهم و جشنی مهمتر. جشنی با بادکنک‌های رنگی و لیوان‌های رنگی هیأت. با کیک‌های خانگی و شربت هایی شیرین که شیرینی وعده صادق، دفاع از مظلومان فلسطین، تنبیه متجاوز، انتقام سخت و سیلی زدن به دشمن را به کام‌مان شیرین‌تر می‌کرد. گفتگو کردن از کتاب، کتاب‌هایی کوچک که از مردانی بزرگ برای‌مان حکایت‌هایی داشتند. «شهاب دین» و «مردی با آرزوهای دور برد». 🖊بتول بابایی * "مادرانه" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
چه تب و تابی داشتم برای مجلس روضه. روضه‌های بر مدار حضرت زینب (سلام الله علیها) حتی اسمش هم در درونم غوغا به پا می‌کرد. دنبال بیانات مناسب بودم که پویش ماه توجهم رو به بیانات حضرت آقا در مورد دوگانه‌های مقابله با دشمن و توجه به سوره نصر جلب کرد. چقدر خوب که با یک تیر دو نشون بزنیم. از بیانات چند تا پرینت گرفتم و با مادرای دیگه رفتیم روضه. نور حدیث کسا که دل‌هامون رو روشن کرد، در محضر ولی، درس مواجهه درست با دشمن رو گرفتیم و بعد سوره نصر رو با هم خوندیم. در آخر با روضه حضرت موسی بن جعفر دل‌هامون روانه کاظمین شد. وقتی روضه خون کاغذهای بیانات رو دید، متعجب شد و از کم و کیف کاغذها سوال پرسید، او که سالیانی روضه‌خوان اهل‌بیت علیهم‌السلام بوده تا کنون چنین شگفتانه‌ای ندیده بود و خوشحال از درک ضرورت امام‌خوانی در جمع مادران، کلی کیف کرد و قول حمایت و کمک داد. پسر روضه‌خوان اصرار داشت از کتاب قرآن مدرسه‌اش قرآن برایمان بخواند و چقدر زیبا که وقتی کتابش را باز کرد، سوره ای که یادآور نصر و فتح بود را برایمان خواند، چقدر هم جهت با ما و این خود پیامی شادی‌آور برای ما به همراه داشت. (س) * "مادرانه" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
به نام ذات اقدس اله قرار بود یه دورهمی هفتگی تو یکی از پارک‌های زیبای شهریار داشته باشیم با رایزنی‌های بسیار قرار بر این شد که شنبه ساعت ۵ همگی تو پارک کودک شهریار دورهم جمع بشیم و یه دورهمی با کلی خاطره خوب برای خودمون و بچه‌ها و صد البته افراد ناظر و حاضر در پارک بسازیم. یکی زیرانداز میآورد و یکی وسایل کاردستی و یکی خوراکی به ظاهر برای بچه‌ها ولی بیشتر برای خودمون چرا که بچه‌ها مشغول بازی می‌شدن و ما مشغول خوردن. قرار بر این بود که چند نفری زودتر برسن که جای مناسب برای بساط پهن کردن پیدا کنن که متاسفانه چند نفر به یک نفر با دو طفل غرغرو تقلیل پیدا کرد. خواهر مذکور که تا حالا پارک کودک نیومده بود به لطف این توفیق اجباری کلی پارک‌گردی کرد و با چند نفری هم خوش و بش کرد. ساعت ۵:۱۰ بود که یواش جمع مستان دور هم جمع شدیم و کلی ماچ و روبوسی. جای همگی خالی بچه‌ها مشغول کاردستی و نقاشی کشیدن شدن و خواهرای دینی و جونی مشغول خوش و بش. حقیقتا می‌دیدم که بعضی از افراد حاضر در پارک چقدر از دیدن این جمع نورانی خوشحال بودن که نه سخن زشتی توش بود نه سگ و گربه بلکه چند تا فرشته بودن (بچه‌ها) که دنبال هم می‌دویدن و صدای قهقهه هاشون هوش از سر می‌برد و قلب همه رو مسرور می‌کرد. بعد حدود نیم ساعتی راه محل بازی رو در پیش گرفتیم و بچه‌ها خوشحال تر از قبل که حالا نوبتی سوار تاب می‌شدن و پشت سر هم از سرسره پایین می‌اومدن. نیم‌ساعتی هم اونجا وقت سپری شد و با خانم‌های دیگه‌ای هم آشنا شدیم و خوش و بش کردیم. بعد هم باز برگشتیم سر بساط خودمون و حرف‌هایی از جهت سبک شدن دل‌هامون. حالا نوبت به دعای دسته جمعی برای پیروزی مجاهدین اسلام و پیروزی غزه و نابودی اسرائیل بود. ساعت ۷ هم دورهمی یواش یواش به انتها رسید و بعضی از خواهرا راه مسجد جامع در پیش گرفتن (خوش به سعادتشون) بعضی هم راه منزل. انشالله این دورهمی‌ها که هم قلب خودمونو جلا داد هم بچه‌هامون رو هم دار و درخت پارک و هم افراد حاضر در پارک را ادامه پیدا کنه. 🖊افسانه قدیمی