🔻🔻 نامه‌ی یک دلتنگِ دل‌خسته به امام رضا علیه‌السلام این روزا رو دوست دارم! فقط، ملالی نیست جز این نفس لاکردار ، جز دوری شما، جز این نفس لجبازِ حرف‌گوش‌نکن ، که الحمدلله به لطف شما این روزها یک کمی حالش بهترست. نامه چرا...؟ حالم، حال مجاورین شماست، مشهدی ها... میدانید آقا، مگر ما مجاور نیستیم؟ ما هم مجاوریم دیگر... حتما مجاوریم که دلمان هی آنجا پشت فنس های شیخ طوسی می آید و میخواهد از همان پشت دیوارها با شما حرف بزند.... یا اصلا وقتهایی ک خیلی از خودش بدش آمده، عقب تر، آن سمت میدان بایستد ، یک هوایی از حرمتان به کله‌اش بخورد و بگو اقا فقط امدم بگویم مواظبم باشید نشوم! و خودم را تا اورده ام تا اینجا باشم، کنارتان، مجاورتان... آقا راستی خودتان خوبید؟ غصه که نمیخورید از این وضع، هان؟ دلتان برای زائرها تنگ می‌شود تصدقتان؟ ببخشید این لحن شبان آلوده‌ام را... دلم برای خودمان تنگ شده.. خودِ دوتاییِ باصفایمان..... آقا یادش بخیر آن روزهای شیرین که می آمدم حرمتان... حتما شما هم یادتان هست، مثلا آن روزی که بار اول از راه که رسیدم و آمدم زیارت همین پیچ بسمت باب الجواد را که آمدم چه گفتم... آقاجانم شما هم یک‌چیزی بگویید آخر... خب، ما هم گرچه سیاه و کرگوش، ولی که داریم.. دلمان میخواهد هم ما شما را صدا کنیم هم شما ما را صدا کنید... دوست داریم به یک دردی برایتان بخوریم... دوست داریم که شما دوست داشته باشید ما کاری برایتان کنیم، امری از اوامرتان را نوکری کنیم.... کنیزی کنیم.... راستی آقا! جاروهای حرمتان حالشان خوب هست؟ این روزها که گرد و خاک پای زائر نیست چه میکنند؟ کنج دیوار ها اشک می‌ریزند از دلتنگیِ ما بچه‌زائرچموش‌ها؟ .... آقا... دلتان تنگ شده... پنهان نکنید... پیداست.... بمیرم برای دل‌تنگی‌تان... بهترینم....