ای در تنور افتاده تنها یا بُنَیَّ دورت بگردد مادرت زهرا بُنَیَّ من که وصیت کرده بودم با تو باشد هر جا که رفتی زینب کبری بُنَیَّ باور نمی کردم تو را این جا ببینم کنج تنور خانه ی این ها بُنَیَّ هر قدر هم خاکستری باشد دوباره من می شناسم گیسوانت را بُنَیَّ با گوشه ی این چادر خاکی بشویم خون لبت را با نوای یا بُنَیَّ آخر چرا از پشت سر ذبحت نمودند ای کشته ی افتاده در صحرا بُنَیَّ شیب الخضیبت را بنازم ای عزیزم با این حنا شد صورتت زیبا عزیزم آبت ندادند و به حرفت خنده کردند گفتی که باشد مادرت زهرا بُنَیَّ گفتی زن خولی برایت گریه کرده حتی به او هم می کنم اعطا بُنَیَّ