: من هم بیایم؟ ... کمي توي در جا به جا شد ... انتظار داشتم از فکر اينکه مجبور به تحمل من توي اين سفر بشه ... بهم بريزه و باهام برخورد کنه ... اما هنوز آرام بود ... آرام و مبهوت ... - ما با گروه هاي توريستي نميريم ... - منم نمي خوام با گروه هاي توريستي برم ... اونها حتي اگه واسه اون زمان، تور داشته باشن ... واسه شرکت توي جشن نميرن ... چند لحظه سکوت کردم ... - مي تونم باهاتون بيام؟ ... هيچ کس حاضر نميشه يه غريبه رو با خودش همراه کنه ... اون هم توي يک سفر خانوادگي ... اون هم آدمي مثل من رو ... که جز دردسر و مزاحمت براي ساندرز، چيز ديگه اي نداشتم ... همين که به جرم ايجاد مزاحمت ازم شکايت نمي کرد خيلي بود ... چه برسه به اينکه بخواد حتي يه لحظه روي درخواستم فکر کنه ... انتظار شنيدن هر چيزي رو داشتم ... جز اينکه ... - ما مهمان دوست ايراني من هستيم ... البته براي چند تا از شهرها هتل رزرو کرديم ... اما قم و مشهد رو نه ... بايد با دوستم تماس بگيرم ... و مجدد برنامه ها رو بررسي کنيم ... اگه مقدور بود حتما ... چهره اش خيلي مصمم بود ... و باورم نمي شد که چي مي شنيدم ... اگه من جاي اون بودم، حتما تا الان خودم رو له کرده بودم ... سري تکان دادم و ... - متشکرم ... اومدم ازش جدا بشم که يهو حواسم جمع شد ... به حدي از برخوردش متحير شده بودم که فراموش کردم از هزينه هاي سفر سوال کنم ... سريع برگشتم ... تا هنوز در رو نبسته ... - دنيل ... در نيمه باز در حال بسته شدن بود ... از حرکت ايستاد و دوباره باز شد ... تا اون موقع، هيچ وقت با اسم کوچيک صداش نکرده بودم ... صدا کردنم بيشتر شبيه دو تا دوست شده بود ... - مخارج سفر حدودا چقدر ميشه؟ ... شما قطعا هتل هاي چند ستاره ميريد ... اگه دوستت قبول کرد، اون شهرهايي رو هم که مهمان اون هستيد ... من جاي ديگه اي مي مونم ... فقط اگه رزور هتل رو اون انجام ميده ... من جایی مثل متل یا مسافرخونه رو ترجيح ميدم ... از شنيدن اين جملات من خنده اش گرفت ... - باشه ... حتما بهش ميگم ... هر چند فکر نمي کنم نيازي به نگراني باشه ... با خوشحالي و انرژي تمام از اونجا خارج شدم ... نمي دونستم سرنوشت رفتنم چي مي شد اما حداقل مطمئن شده بودم ساندرز با اومدن من مشکلي نداره ... بامــــاهمـــراه باشــید🌹