سری تکون داد وبه محمد منصور نگاه کرد ...خم شد وپیشونی محمد رو بوسید که رفتم عقب
وبالفاصلحه از صدای محمد حسین لرزیدم ...با داد گفت :تو اینـــــجا چه غلطـــــی میکنی؟...
محمد منصور صداش در امد تند دویدم توی اتاق ومحمد رو اروم کردم صدای ارسن امد که گفت
:شازده کوچولو فکرشم نمی کردی اینجا ببنی منو ...زن و زندگیمنو برداشتی اوردی اینجا
...بدجوری سگم کردی جناب ..
صدای بلندتر محمد حسین با پوزخندش امد که گفت :چیه جناب نائینی ..تقصیر من نیست که
دالرام جونتون بچه رو داد ...
صدای شکستن یک چیزی امد ..پسرم رو گذاشتم روتخت ورفتم بیرون ..دوتایی مثل یک ببر
زخمی بهم نگاه میکردن ..نگاه ارسن امد سمتم ..که صدای محمد بلند شد که گفت :هوی به زن
من نگاه نکن ..
ترسیده فرو رفتم تو گوشه دیوار که ارسن یقه اش رو گرفت وگفت :من هرچقدر که دلم بخواد به
زنم وبچه..
هنوزداشت میگفت که مشت محمد رفت تو دهنش ..از خونیکه پاشیده شد روی پارکت ها حالم بد
شد ..محمد نعره زد :گمشو حروم زاده احمق تا همین جا جنازه ات رو کفن پیچ واسه خاندانت
نفرستادم ..
اینا همو میکشن!! ..بلندشدم که ارسن دستش رو به معنی این که تو جلو نیا برام باال اورد واب
دهن خونیش رو تف کرد تو صورت محمد وگفت :حیف که سپیده ..
دست محمد چنان روی گونه اش نشست پرت شد عقب وبعد هم یقه اش رو گرفت وگفت :عوضی
اسم زن منو نیار گمشو تا لهت نکردم ..
ارسن نگاهم کرد...مثل بید میلرزیدم ازادامه این دعوا ..لب زد ببخشید زن منی تو ..
محمد رو هل داد وگفت :نمیخوام جلوش بزنمت ..مثل تو یاغی نیستم ...
محمد پوزخند زد وگفت :تو مرد نیستی بدبخت بی ناموس ..غیرت روبا یاغی گری اشتباه نگیر
.اخالقم رو گندتر نکن که پاچه ات رو درست وحسابی بگیرم گمشو ...
انگار همین حرفا کافی بود که مثل دوتا ببر درنده حمله کنند بهم ..داد میزدن ومیزدن همو ..دستم
رو جلوی دهنم گذشته بودم وزار میزدم ...ارسن روی زمین افتاده بود ومحمد با لگد محکم میزد تو
قفسه سینه اش ..زار میزدم والتماس محمد میکردم که نزنتش که بازوم رو گرفت وبرم گردونند
وبا داد گفت :ازکی داری دفاع میکنی ...با تو هستم ...
بلند بلند گریه میکردم وبا چشمای اشکی نگاه میکردم به ارسن که به خودش میپیچید ...وتالش
داشت بلند بشه ..
فکم رو گرفت وصورتم رو جلوی خودش اورد وگفت :سری رو که بغییر من اسمــــی وچهــــره
کسی دیگه ای رو باشه رو میشـــــکنم ..میــــفهمی ...
صدای ارسن امد که گفت :کشتمت عوضی ..ولش کن ..
صورتش پر خون بود ..دستمو بند مبل کردم که محمد ارسن رو هل داد واونم افتاد ویقه اش رو
گرفت وگفت :چی جناب نائینی ..من اینقدر غیرت دارم که نذارم زنم واسه همسر ...
هنوز داشت حرف میزد که بلند گفتم :محمد ولش کن ...
نگاهم کرد وگفت :سپیده بخوای ازاین دفاع ویا حرفی بزنی مطمئن باش که لهت میکنم
۱۳۴