مدح و متن اهل بیت
💖 عشق مجازی 💖 #قسمت_ششم خاله خانم یک, دووسییلو قدیمی رو حیاط داشت اما سالها بودکه خودش پشت ماشین
💖عشق مجازی💖 امروز یکی کتابهام رامرور کردم,خاله خانم هم توکتابخونه پرسه میزنه,کارگر گرفته تا کتابها راگردگیری وکتابخونه را تمیز کند ,خودشم مثل شیر بالاسرش ایستاده وحرکات خدیجه خانم(کارگره)راتعقیب میکنه تامبادا اسیبی به گنجینه ی فرهنگیش بزنه. برای استراحتم ,نت راوصل کردم ورفتم صفحه ی مجازیم ,اوووووه خدای من مطلبم ۴۳تا لایک خورده وچندتا پیام هم از دختری به نام آرزو دارم سلام من آرزو هستم خوشحال میشم باهم آشنا بشیم(نیلوفرآبی), اخه اسم مستعارم نیلوفر آبی بود. افلاین بود ,جوابش راندادم همینجور که بقیه ی پستها رامرور میکردم,متوجه شدم چراغش روشن شد ,یعنی انلاین شد دوباره برام نوشت,سلام نیلوفر... من:علیک سلام,امرتون؟؟ _:عرضی نیست ,من آرزو هستم دختری ۲۰ساله,از پستهای قشنگت خوشم امد ,میخوام اگر دوست داشته باشی باهم دوست بشیم. منم که تاحالا تجربه ی دوست مجازی نداشتم ,مخالفتی نکردم. نسیم هستم,۲۰ساله... یک دفعه دیدم یه عکس برام فرستاد وگفت عکس خودمه... ازظاهرش دختر زیبا باچهره ای مهربان به چشم میامد. _:نمی خوای خودت رانشونم بدی؟ من:حالا بزار چند روز,بگذره ,بعدا شاید بفرستم _:Ok آرزو از خودش گفت که دختر یک خانواده ی چهارنفره است,پدرش کارخانه دار هست وداداشش مهندس صنایع که مدیر کارخانه هم میباشد. خودشم مثل من پشت کنکوری.... آرزو خیلی راحت حرف میزد وخیلی راحت تر خودش راتو دل من جا کرد.... منم از سیرتاپیاز زندگی خودم وخاله ام رابراش گفتم,حتی چندتاعکس کنار اشیای گران قیمت خاله ازخودم گرفتم وبراش فرستادم. هرروز به آرزو وابسته تر میشدم واونم همچی نظری راجب من داشت,شده بودیم دوتا دوست خیلی صمیمی ,تا انجا که حتی از اب خوردن تا... .. .همه رابراش میگفتم. روزا یک نگاه به کتاب میکردم وبدددو.میرفتم تا به چت کردن با آرزو برسم... تا اینکه یک روز ,آرزو برام یک پیام گذاشت...پیامی تکان دهنده.... دارد.. 💦⛈💦⛈💦⛈ نویسنده